کلمه جو
صفحه اصلی

agitate


معنی : تحریک کردن، بکار انداختن، پریشان کردن، تکان دادن، اشفتن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن
معانی دیگر : تکان دادن (بطری و غیره به منظور مخلوط کردن مایعات)، آشردن، هم زدن، دل ریش کردن، آشفتن، فعالیت کردن، شوراندن، شر به پا کردن

انگلیسی به فارسی

(مایعات) تکان دادن، هم زدن


تهییج کردن، تحریک کردن، برانگیختن، نا آرام کردن، سراسیمه کردن


(سیاسی) مبارزه کردن، تبلیغ کردن، فعالیت کردن


آشفتگی، تحریک کردن، تکان دادن، اشفتن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مضطرب کردن، بکار انداختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: agitates, agitating, agitated
(1) تعریف: to cause to move briskly or with force.
مترادف: churn, shake
مشابه: convulse, jiggle, ruffle, toss, trouble, vibrate

- A washing machine works by agitating the clothes.
[ترجمه alireza] ماشین لباس شویی با گرداندن لباس ها کار می کند
[ترجمه ترگمان] ماشین لباس شویی با تحریک لباس ها کار می کند
[ترجمه گوگل] ماشین لباسشویی با آجیل کردن لباسها کار می کند
- The wind agitated the curtains.
[ترجمه ترگمان] باد پرده ها را آشفته می کرد
[ترجمه گوگل] باد باد پری را تحریک کرد

(2) تعریف: to upset or excite, esp. emotionally.
مترادف: disturb, excite, fluster, ignite, inflame, perturb, rile, rock, roil, shake, shock, trouble, unsettle, upset
متضاد: calm, compose, lull, soothe, still, tranquilize
مشابه: alarm, bother, discompose, disorder, disquiet, distract, exercise, flurry, instigate, jar, provoke, rattle, ruffle, stir, work up

- His indifference agitated me.
[ترجمه ترگمان] بی تفاوتی او مرا مضطرب کرد
[ترجمه گوگل] بی تفاوتی او باعث آشفتگی من شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: agitated (adj.), agitatedly (adv.)
• : تعریف: to arouse, or attempt to arouse, public support (often fol. by "for" or "against").
مشابه: advance, argue for, foment, incite, instigate, promote, provoke

- Feminists agitate for women's rights.
[ترجمه ترگمان] Feminists برای حقوق زنان جا به جا می شوند
[ترجمه گوگل] فمینیست ها برای حقوق زنان تحریک می شوند
- Protesters agitated against the building of a nuclear power plant in the area.
[ترجمه ترگمان] معترضان در برابر ساختمان نیروگاه هسته ای در این منطقه به هیجان آمدند
[ترجمه گوگل] معترضان علیه ساخت یک نیروگاه هسته ای در این منطقه تحریک شده اند

• stir up, disturb; perturb, excite; cause turmoil and unrest; cause to move in an irregular manner, shake
if you agitate for something, you talk and campaign enthusiastically in order to get it.
if something agitates you, it worries you and makes you unable to think clearly.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] بهم زدن، تحریک کردن
[نساجی] هم زدن - تحریک کردن
[ریاضیات] به هم زدن

مترادف و متضاد

تحریک کردن (فعل)
arouse, excite, pique, abrade, stimulate, annoy, incense, agitate, prime, edge, inspirit, move, actuate, goad, incite, prick, fuel, vitalize, motivate, fillip, drive, bestir, knock up, egg on, impassion, foment, ginger, hypo, instigate, provoke, steam up

بکار انداختن (فعل)
agitate, use, exploit, operate, exercise, activate, actuate, put on

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

اشفتن (فعل)
fluster, agitate, trouble, shake, disquiet, disturb, flurry, frazzle, upset, perturb

سراسیمه کردن (فعل)
confuse, stun, agitate, confound, disconcert

مضطرب کردن (فعل)
fluster, agitate, distress, alarm, upset

shake physically


Synonyms: beat, churn, concuss, convulse, disturb, rock, rouse, stir, toss


Antonyms: calm, lull, quiet, soothe, tranquilize


disturb, trouble someone


Synonyms: alarm, argue, arouse, bug, bug up, burn up, confuse, craze, debate, discompose, disconcert, discuss, dispute, disquiet, distract, disturb, egg on, examine, excite, ferment, flurry, fluster, get to, incite, inflame, make flip, move, perturb, psych, push buttons, rouse, ruffle, spook, stimulate, stir, trouble, turn on, unhinge, upset, ventilate, work up, worry


Antonyms: calm, not bother, quiet, soothe


جملات نمونه

1. agitate the bottle well
خوب بطری را تکان بده.

2. The unions continue to agitate for higher pay.
[ترجمه موسی] اتحادیه ها برای دستمزد بالاتر همچنان غوغا به پا می کنند.
[ترجمه ترگمان]این اتحادیه ها برای افزایش حقوق خود ادامه خواهند داد
[ترجمه گوگل]اتحادیه ها برای افزایش حقوق بیشتر به دنبال آن هستند

3. All you need to do is gently agitate the water with a finger or paintbrush.
[ترجمه موسی] تمام کاری که شما باید انجام دهید این است که به آرامی با انگشت یا قلم مو آب را به هم بزنید.
[ترجمه ترگمان]تنها کاری که شما باید انجام دهید این است که با یک انگشت یا قلم مو، آب را به آرامی agitate
[ترجمه گوگل]همه چیزهایی که باید انجام دهید این است که به آرامی آب را با یک انگشت یا قلم مو تحریک کنید

4. Pour the powder into the solution and agitate it until the powder has dissolved.
[ترجمه موسی] پودر را داخل محلول بریزید و آن را هم بزنید تا پودر حل شود.
[ترجمه ترگمان]پودر را در محلول بریزید و آن را تا زمانی که پودر حل شود، تحریک کنید
[ترجمه گوگل]پودر را به محلول ریخته و پودر آن را مخلوط کنید

5. Agitate the mixture to dissolve the powder.
[ترجمه ترگمان]مخلوط را زیر و رو کنید تا پودر را حل کنید
[ترجمه گوگل]مخلوط را مخلوط کنید تا پودر را جدا کنید

6. I didn't want to agitate her by telling her.
[ترجمه Afshin] نمی خواستم با صحبت کردن با او، مضطرب و پریشانش کنم
[ترجمه موسی] نمی خواستم با گفتنش تحریکش کنم.
[ترجمه ترگمان]نمی خواستم با گفتن او agitate کنم
[ترجمه گوگل]من نمی خواستم با او حرف بزنم

7. This remark seemed to agitate her guest.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که این تذکر، guest است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این سخنان مهمان او را تحریک کند

8. Microwaves create very short, high energy radio-waves which agitate and heat water molecules on or near the surface of foods.
[ترجمه ترگمان]microwaves امواج رادیویی بسیار کوتاه و بلند انرژی ایجاد می کنند که مولکول های آب داغ و یا نزدیک سطح مواد غذایی را تحریک می کند
[ترجمه گوگل]مایکروویو موج های رادیویی بسیار کوتاه و با انرژی بالا را ایجاد می کند که مولکول های آب را بر روی سطوح غذا یا نزدیک آن تحریک می کنند

9. Mix the two solutions together and agitate the bottle.
[ترجمه ترگمان]این دو راه حل را با هم مخلوط کنید و یک بطری را تحریک کنید
[ترجمه گوگل]دو راه حل را با هم مخلوط کنید و بطری را تحریک کنید

10. The microwaves agitate water molecules in the food to increase the efficiency of heat transfer into the food from the air curtain.
[ترجمه ترگمان]مایکروویو، مولکول های آب را در غذا تحریک می کند تا کارایی انتقال گرما را به غذا از پرده هوا افزایش دهد
[ترجمه گوگل]مایکروویو ها مولکول های آب را در غذا تحریک می کنند تا کارایی انتقال حرارت را به غذا از پرده هوا افزایش دهند

11. The itinerant returned with new resolves to agitate at the Philadelphia Yearly Meeting in 175
[ترجمه ترگمان]سیار هی دوره گرد با تصمیمات تازه ای بازگشته بود تا در جلسه سالیانه در فیلادلفیا به شدت اعتراض کند
[ترجمه گوگل]مسافرین با تصمیم جدید برای بازگشت به محل برگزاری سالگرد فیلادلفیا در 175 سالگی بازگشتند

12. Hold for 20 30 sec, moving gently to agitate.
[ترجمه ترگمان]به مدت ۲۰ دقیقه صبر کنید، به آرامی به سوی agitate حرکت کنید
[ترجمه گوگل]برای 20 30 ثانیه نگه دارید، به آرامی حرکت کنید تا تحریک کنید

13. To agitate or stir until foamy.
[ترجمه ترگمان]به agitate یا stir تا آن که کف آلود باشد
[ترجمه گوگل]برای مخلوط کردن یا مخلوط کردن تا فوم

14. Furious, the workers agitate for a strike.
[ترجمه ترگمان]کارگران خشمگین، اعتصاب می کنند
[ترجمه گوگل]خشمگین، کارگران برای اعتصاب تحریک میشوند

agitate the bottle well

خوب بطری را تکان بده


in an agitated mood

با حالتی مضطرب


پیشنهاد کاربران

تحریک کردن

to argue strongly for something you want, especially for changes in a law, in social conditions, etc. Ox

to excite and often trouble the mind or feelings of. Mer

disturb

عصبانی کردن
آزردن

تهییج کردن.
معنی این کلمه تحریک کردن، مضطرب کردن و یا عصابانی کردن نیست، بلکه تهییج کردن است.
مثلا شما در یک تظاهرات به عنوان رهبر تاکتیکی مردم را تهییج میکنید تا مردم درک بهتری ازآنچه برایش می جنگند به دست بیاورند.

پریشان کردن


agitate ( verb ) = پریشان کردن، مضطرب کردن، تحریک کردن، آزردن، آشفته کردن، بر هم زدن، دل ریش کردن، مزاحم شدن، اخلال ایجاد کردن، شر به پا کردن، شورش کردن، غوغا به پا کردن، تشویش کردن

معانی دیگر>>>>>تکان دادن ( بطری و غیره به منظور مخلوط کردن مایعات ) ، جم خوردن

مترادف: disturb

Definition = برای اینکه کسی احساس نگرانی یا عصبانیت کند/برای دستیابی به نوع خاصی از تغییر ، به خصوص در عموم یا جمع، با نیروی زیاد به مشاجره و بحث بپردازید/برای تکان دادن مایعات/برای ایجاد عصبی شدن شخص به دلیل نگرانی یا ترس که کنترل آن دشوار است/

examples:
1 - The fact that she had not arrived by midnight agitated her parents.
این واقعیت که او تا نیمه شب نرسیده بود پدر و مادرش را آشفته ( پریشان ) کرده بود.
2 - I didn't want to agitate her by telling her.
نمی خواستم با گفتنش تحریکش کنم.
3 - As a young man, he had agitated against the Vietnam war.
به عنوان یک جوان او علیه جنگ ویتنام شورش کرده بود.
4 - The unions continue to agitate for higher pay.
اتحادیه ها برای دستمزد بالاتر همچنان غوغا به پا می کنند.
5 - Pour the powder into the solution and agitate it until the powder has dissolved.
پودر را داخل محلول بریزید و آن را هم بزنید تا پودر حل شود.
6 - Telephone companies began to agitate for permission to compete in long distance services.
شرکت های تلفنی شروع به اخلال می کنند تا مجوز رقابت در خدمات از راه دور را دریافت کنند.
7 - هرگونه ذکر نام از پسرش او را تحریک می کند ( برآشفته می کند ) .


تکان دادن

عصبانی کردن


کلمات دیگر: