کلمه جو
صفحه اصلی

alter


معنی : اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن
معانی دیگر : (جزئیات ولی نه کلیات را) عوض کردن، دگراندن، دستکاری کردن، دگروار کردن، (خیاطی) بازدوزی کردن (برای خوردن به قامت و غیره)، عو­ کردن

انگلیسی به فارسی

تغییر دادن، عوض کردن، اصلاح کردن، دگرگون کردن


تغییر یافتن، دگرگون شدن


(خیاطی) بازدوزی کردن


(حیوان) اخته کردن، رحم درآوردن، نابارور کردن


تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، اصلاح کردن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: alters, altering, altered
• : تعریف: to make different; change.
مترادف: adapt, adjust, amend, change, modify, revise, vary
متضاد: maintain, preserve
مشابه: ameliorate, better, color, commute, convert, correct, deviate, doctor, edit, emend, fix, metamorphose, qualify, reconstruct, transform

- The dreadful illness greatly altered her appearance.
[ترجمه Mr] بیماری بسیار وحشتناکی باعث تغییرات ظاهری او شد
[ترجمه حسن پزشکی] بیماری وحشتناک به طور قابل ملاحظه ای، چهره او را تغییر داده بود .
[ترجمه ترگمان] بیماری وحشتناک او را به کلی تغییر داد
[ترجمه گوگل] بیماری بسیار ناگهانی او ظاهر شد
- What's done is done, and we cannot alter the fact.
[ترجمه نیلو] چیزیه که اتفاق افتاده و ما نمی تونیم واقعیت را تغییر دهیم.
[ترجمه A.A] کاریه که شده و ما نمیتونیم عمل انجام شده را تغییر بدیم
[ترجمه ترگمان] آنچه انجام شده است انجام شده است و ما نمی توانیم این واقعیت را تغییر دهیم
[ترجمه گوگل] انجام چه کاری انجام می شود و ما نمی توانیم واقعیت را تغییر دهیم
- The dress was too large for her now, so she had it altered.
[ترجمه نیلو] لباس برای الان او بسیار بزرگ بود بنابراین او آنرا تغییر داده بود.
[ترجمه محمد علی] درحال حاضر لباس برای او بسیار بزرگ بود، پس او آن را اصلاح ( اندازه ) اش کرد
[ترجمه امیرحسین] لباس برای الان او بسیار بزرگ بود؛ پس آن را اندازه اش کرد.
[ترجمه ترگمان] اکنون لباس برای او خیلی بزرگ بود، بنابراین عوض شده بود
[ترجمه گوگل] لباس برای او بسیار بزرگ بود، بنابراین او تغییر کرده بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: alterable (adj.), alterably (adv.)
• : تعریف: to become different.
مترادف: adapt, adjust, change, vary
متضاد: stay
مشابه: ameliorate, amend, commute, convert, deviate, differentiate, mend, metamorphose, modify, transform

- The color of the animal's fur alters with the seasons.
[ترجمه ترگمان] رنگ خز حیوان با فصول تغییر می کند
[ترجمه گوگل] رنگ خز حیوانات با فصل ها تغییر می کند

• change, modify; be changed, be modified
if something alters or if you alter it, it changes.

دیکشنری تخصصی

[مهندسی گاز] تغییردادن، عوض کردن، دگرگون کردن
[حقوق] تغییر دادن، قلم زدن، تحریف کردن
[نساجی] تغییر دادن
[ریاضیات] تغییر دادن، تغییر کردن، اصلاح کردن

مترادف و متضاد

اصلاح کردن (فعل)
right, accord, accommodate, improve, reclaim, modify, correct, rectify, meliorate, alter, remedy, ameliorate, amend, dulcify, emend, revise

تغییر دادن (فعل)
modify, affect, change, alter, shift, mutate, turn, vary, interchange, permute

عوض کردن (فعل)
exchange, change, alter, vary, remodel, replace, swap

دگرگون شدن (فعل)
alter

تغییر یافتن (فعل)
alter

دگرگون کردن (فعل)
alter, vary, transform, metamorphose

جرح و تعدیل کردن (فعل)
alter

Synonyms: adapt, adjust, amend, change, convert, cook, correct mid-course, develop, dial back, diversify, doctor, fine tune, make different, metamorphose, modify, mutate, phony up, recalibrate, recast, reconstruct, refashion, reform, remodel, renovate, reshape, revamp, revise, shift, transform, transmute, turn, vary


Antonyms: continue, fix, keep, let stand, maintain, preserve, remain, retain, sustain


sterilize animal


Synonyms: caponize, castrate, change, desexualize, emasculate, fix, geld, mutilate, neuter, spay, unsex


جملات نمونه

1. I altered my typical lunch and had a steak instead.
من ناهار معمول خود را تغییر دادم و یک استیک جای آن خوردم

2. Dorothy agreed to alter my dress if I would reveal its cost to her.
دوروتی قبول کرد به شرطی لباسم را تنگ کند که هزینه اش ر بگویم

3. It's absurd to spend money to alter that old candy store.
احمقانه است که بخواهیم پول صرف تغییر دادن آن فروشگاه آب نبات فروشی قدیمی کنیم

4. he lacked a political alter ego on the editorial board
او فاقد دوستی صمیمی در هیئت ویراستاران بود.

5. An old dog cannot alter its way of barking.
[ترجمه شكوفه] یک سگ پیر نمیتواند شیوه ی پارس خود را تغییر دهد
[ترجمه ترگمان]یک سگ پیر نمی تواند راهش را عوض کند
[ترجمه گوگل]یک سگ قدیمی نمی تواند شیوه لرز خود را تغییر دهد

6. He's my alter ego we go everywhere together.
[ترجمه A.A] این شخصیت تغییر یافته من است که ما با هم همه جا را سیر میکنیم
[ترجمه بردیا] او دوست صمیمی من است که همه جا با هم می رویم
[ترجمه ترگمان]اون ضمیر alter منه که همه جا با هم میریم
[ترجمه گوگل]او اصلاح طلبی من است که همه جا با هم می رویم

7. Barry Humphries's alter ego Dame Edna has taken the US by storm.
[ترجمه ترگمان]شخصیت تغییر یافته \"بری Humphries\" (Edna Edna)با طوفان ایالات متحده را تسخیر کرده است
[ترجمه گوگل]ادم عوض بری هومفریز دیم ادنا ایالات متحده را طوفان گرفته است

8. As times alter, men's affections change.
[ترجمه ترگمان]علاقه مردان تغییر می کند
[ترجمه گوگل]با گذشت زمان، احساسات مردان تغییر می کنند

9. We've had to alter some of our plans.
[ترجمه Mary] ما مجبور بودیم بعضی از برنامه هایمان رو تغییر دهیم
[ترجمه ترگمان]ما مجبور بودیم بعضی از برنامه های هامون رو تغییر بدیم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم برخی از برنامه های ما را تغییر دهیم

10. Drugs can alter your perception of reality.
[ترجمه ترگمان]مواد مخدر می تواند درک شما از واقعیت را تغییر دهد
[ترجمه گوگل]داروها می توانند تصور شما را از واقعیت تغییر دهند

11. People alter their voices in relationship to background noise.
[ترجمه ترگمان]افراد صداهای خود را در رابطه با نویز پس زمینه تغییر می دهند
[ترجمه گوگل]مردم صدای خود را در ارتباط با سر و صدای پس زمینه تغییر می دهند

12. Closing the factory would irrevocably alter the character of the local community for the worse.
[ترجمه ترگمان]تعطیلی کارخانه به طور برگشت ناپذیری تغییر شکل جامعه محلی را به بدترین شکل تغییر خواهد داد
[ترجمه گوگل]بسته شدن کارخانه به طور غیرقابل برگشتی، شخصیت جامعه محلی را بدتر می کند

13. Property prices did not significantly alter during 199
[ترجمه ترگمان]قیمت املاک در سال ۱۹۹ به میزان قابل توجهی تغییر نکرد
[ترجمه گوگل]قیمت املاک در سال 199 به طور قابل توجهی تغییر نکرد

14. She had to alter her clothes after losing weight.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه وزن کم کرد مجبور شد لباس هایش را عوض کند
[ترجمه گوگل]او بعد از از دست دادن وزن، لباس هایش را تغییر داد

15. Nothing can alter the fact that the refugees are our responsibility.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند این واقعیت را تغییر دهد که پناهندگان مسئولیت ما هستند
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند واقعیت را تغییر دهد که پناهندگان مسئولیت ما هستند

16. The right to deliberately alter quotations is not a concomitant of a free press.
[ترجمه ترگمان]حق دسترسی به نقل قول های دیگر مستلزم یک فشار آزاد نیست
[ترجمه گوگل]حق قصد نقل قول عمدی تغییری در مطبوعات آزاد نیست

17. Nothing can alter the fact that we are to blame.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند این حقیقت را که ما مقصر هستیم تغییر دهد
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند واقعیت را تغییر دهد که ما سرزنش می کنیم

18. Mrs Reagan was widely regarded as the President's alter ego.
[ترجمه AmirJR] خانم ریگان به طور عمده به عنوان دوست صمیمی رئییس جمهور شناخته شد
[ترجمه ترگمان]خانم ریگان به طور گسترده به عنوان تغییر شخصیت رئیس جمهور شناخته شد
[ترجمه گوگل]خانم ریگان به طور گسترده ای به عنوان 'نفس' تغییر رئیس جمهور مورد توجه قرار گرفت

After the death of his children, he was an altered man.

پس از مرگ فرزندانش او آدم دیگری شد.


The weather alters from one season to another.

هوا فصل به فصل عوض می‌شود.


We've had to alter some of our plans.

مجبور شدیم بعضی از برنامه‌هایمان را عوض کنیم.


Drugs can alter your perception of reality.

مواد مخدر می‌تواند درک شما از واقعیت را تغییر دهد.


پیشنهاد کاربران

تغییر دادن . عوض کردن


I see you there at the alter
اینجا معنی محراب کلیسا رو میده
جایی که مسیحی ها اونجا دعا میکنن .
معادله با جایی که پیشوای نماز در دین اسلام وایمیسته .

تنگ کردن


جناب M. M اون لغت Altar هست که به معنی محراب ( قربانگاه ) است.


alter در بعضی از جملات می تونه معنی ( رفیق ) رو بده
alter, wie geht’s
رفیق حالت چطوره
alter, willst du mich verarschen

Alter ego
همزاد

محراب کلیسا


Dorothy agreed to alter my dress if I would reveal its cost to her
دروتی گفت اگر قیمت لباس را به او بگویم لباس را برایم درست می کند.
( دروثی موافقت کرد دگرگون کند مرا لباس چنانچه من بخواست عیان اَش مخارج بهر او )

دستخوش تغییر شدن
. Although the cost of making phone calls is going up, the charge for connecting to the internet will not alter
دست به تغییر زدن، دستخوش تغییر کردن
. We've had to alter some of our plans

تغیی جزئی

اصلاح

alter ( verb ) = transfrom ( verb )
به معناهای : تغییر شکل دادن، عوض شدن، تبدیل شدن، دگرگون شدن

تفنن. [ ت َ ف َن ْ ن ُ ] ( ع مص ) نوع نوع شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) . گونه گونه شدن. ( دهار ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . تنوع فنون چیزی. ( از اقرب الموارد ) .

[قدیمی] کاری یا هنری را به طرزهای گوناگون انجام دادن
امری را بطرق مختلف انجام دادن

دگرانیدن

این alter هست با altar به معنی محراب کلیسا اشتباه نگیرید

change

to make someone or something to change


کلمات دیگر: