کلمه جو
صفحه اصلی

combine


معنی : کمباین، ماشین درو وخرمنکوبی، امیختن ترکیب شدن، باهم پیوستن، مخلوط کردن، ترکیب کردن، متحد شدن
معانی دیگر : ترکیب کردن یا شدن، همبست کردن یا شدن، همبستن، آمیختن، توام کردن، (شیمی) ترکیب شدن، همامیز شدن، ائتلاف کردن، همبسته شدن، با هم در آمیختن، تلفیق کردن، یک کاسه کردن، ادغام کردن یا شدن، (کشاورزی) ماشین کمباین (دستگاهی که غله را درو و بوجاری می کند)، (تراکتور) دروگر و بوجار، (تواما) درو و بوجاری کردن، ملحق شدن، امیختن ش، ترکیب شدن

انگلیسی به فارسی

باهم پیوستن، ملحق شدن، متحد شدن، آمیختن (شیمی) ترکیب شدن، ماشین درو و خرمنکوبی، کمباین


ترکیب کردن، کمباین، ماشین درو وخرمنکوبی، مخلوط کردن، باهم پیوستن، متحد شدن، امیختن ترکیب شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: combines, combining, combined
• : تعریف: to bring or join together, as into a whole.
مترادف: amalgamate, blend, compound, consolidate, join, merge, mix, unite
متضاد: dissociate, dissolve, isolate, separate
مشابه: admix, ally, band, bond, coalesce, conglomerate, conjoin, connect, coordinate, group, incorporate, jumble, lump, mingle, scramble, unify, weld

- When you make bread, you first combine the flour and the salt.
[ترجمه نیایش] وقتی شما نان درست میکنید، اول آرد و نمک را ترکیب میکنید.
[ترجمه ترگمان] زمانی که نان درست می کنید، ابتدا آرد و نمک را با هم ترکیب می کنید
[ترجمه گوگل] هنگامی که شما نان را می خورید، ابتدا آرد و نمک را ترکیب کنید
- We're combining a number of music students from each school to form an all-city concert band.
[ترجمه ترگمان] ما تعدادی از دانش آموزان موسیقی را از هر مدرسه برای تشکیل یک گروه موسیقی کاملا شهری ترکیب می کنیم
[ترجمه گوگل] ما تعدادی از دانش آموزان موسیقی را از هر مدرسه ترکیب می کنیم تا یک گروه کنسرت تمام شهر تشکیل دهند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to unite.
مترادف: amalgamate, merge, unite
متضاد: disband, dissolve, divide, separate
مشابه: aggregate, associate, blend, coalesce, connect, consolidate, join, league, marry, mingle, wed

- These two small colleges are combining into one school next fall.
[ترجمه ترگمان] این دو کالج کوچک در یک مدرسه دیگر در حال ترکیب شدن هستند
[ترجمه گوگل] این دو کالج کوچک در پاییز آینده به یک مدرسه تقسیم می شوند
- When blue and yellow combine, they make green.
[ترجمه Media] وقتی ابی و زرد با هم ادغام می شوند ، سبز را می سازند
[ترجمه ترگمان] وقتی با هم ترکیب می شوند، سبز و زرد می شوند
[ترجمه گوگل] هنگامی که ترکیب آبی و زرد، سبز می شوند

(2) تعریف: to join forces in a common undertaking.
مترادف: ally, associate, merge, unite
متضاد: divide
مشابه: band, coalesce, concur, conjoin, consolidate, incorporate, join, league, team

- The two armies combined to defeat their common enemy.
[ترجمه ترگمان] دو ارتش با هم متحد شدند تا دشمن مشترک خود را شکست دهند
[ترجمه گوگل] دو ارتش برای شکست دشمن مشترک خود ترکیب شده اند

(3) تعریف: in chemistry, to form a compound.
مترادف: compound
متضاد: dissociate
مشابه: mix

- Hydrogen combines with oxygen to form the water molecule.
[ترجمه ترگمان] هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود تا مولکول آب را تشکیل دهد
[ترجمه گوگل] هیدروژن با اکسیژن همراه است تا مولکول آب را تشکیل دهد
اسم ( noun )
مشتقات: combinable (adj.), combined (adj.)
(1) تعریف: a machine used for harvesting that cuts and cleans the grain.
مترادف: harvester

(2) تعریف: a group of people or organizations united by their interest in a commercial or political enterprise.
مترادف: alliance, coalition, consolidation, corporation
مشابه: club, company, confederacy, consortium, federation, league, organization, partnership, party, syndicate, team, union

• harvesting machine; combination (especially of political or business interests)
unite, join; come together; become one
if you combine two or more things or if they combine, they exist or join together.
a combine is a group of people or organizations that are working together.
if someone or something combines two or more qualities or features, they have them at the same time.
if someone combines two or more activities, they do them at the same time.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ترکیب کردن- فرمانی از یک برنامه ی ترسیم که دو مسیر را در یک مسیر ادغام می کند تا همه چیز به صورت یک شیء در آید. این فرمان شبیه به گروه بندی اشیاست، اما با یک تفاوت مهم در اینکه یک دسته از اشیاء می تواند به عنوان یک شیء وحد تلقی شود، اما عناصر منفرد، میژگیهای جداگانه خود را حفظ ی کنند. شیء ترکیب شده، یک شیء واحد است ؛ این شیء فقط یک طرح ( شما ) دارد، و ممکن است روزنه هایی داشته باشد که شا از درون آنها نگاه کنید . نگاه کنید به mask .
[مهندسی گاز] ترکیب کردن
[نساجی] ترکیب شدن - ترکیب کردن شیمیایی - ترکیب کردن
[ریاضیات] بکار بردن، قرار دادن، ترکیب کردن، استفاده کردن، آمیختن

مترادف و متضاد

کمباین (اسم)
combine

ماشین درو وخرمنکوبی (اسم)
combine

امیختن ترکیب شدن (فعل)
combine

بهم پیوستن (فعل)
add, combine

مخلوط کردن (فعل)
combine, temper, admix, mingle, mix, knead, shuffle, blend, jumble, compound, hash, merge, commix, immingle, fuse, fuze, stir together, syncretize

ترکیب کردن (فعل)
incorporate, unite, combine, compound, agglutinate, synthesize, merge, make up, piece, concoct, confect, constitute

متحد شدن (فعل)
combine, band, federalize

connect, integrate


Synonyms: amalgamate, associate, band, bind, blend, bond, bracket, bunch up, coadjute, coalesce, commingle, compound, conjoin, cooperate, couple, dub, fuse, get together, glue oneself to, hitch on, hook on, incorporate, interface, join, league, link, marry, merge, mingle, mix, network, plug into, pool, put together, relate, slap on, stand in with, synthesize, tack on, tag on, team up with, throw in together, tie up with, unify, unite, wed


Antonyms: detach, disconnect, dissolve, divide, part, separate


جملات نمونه

1. atoms combine to form molecules
به هم پیوستن اتم ها ملکول ها را تشکیل می دهد.

2. carbon can combine directly with hydrogen
کربن می تواند مستقیما با هیدروژن ترکیب شود.

3. we must combine liberty with order
باید آزادی را با نظم توام کنیم.

4. we must combine the various methods to optimum advantage
بایستی این روش های گوناگون را به منظور حداکثر بهره گیری با هم تلفیق کنیم.

5. Hydrogen and oxygen combine to form water.
[ترجمه sadaf] هیدروژن و اکسیژن با هم ترکیب می شوند تا آب را تشکیل دهند
[ترجمه ترگمان]هیدروژن و اکسیژن ترکیب می شوند تا آب تشکیل دهند
[ترجمه گوگل]هیدروژن و اکسیژن برای تشکیل آب تشکیل می شوند

6. None of us has much money so let's combine what we've got.
[ترجمه ملیکا محب علی] هیچ کدام از ما پول کافی نداریم پس بیاید انچه داریم را باهم ترکیب کنیم
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از ما آنقدر پول نداریم که آنچه را که داریم با هم ترکیب کنیم
[ترجمه گوگل]هیچ کدام از ما پول زیادی نداریم بنابراین اجازه دهید آنچه را که داریم ترکیب کنیم

7. We shall combine the three departments.
[ترجمه ترگمان]ما سه بخش را با هم ترکیب خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما باید سه بخش را ترکیب کنیم

8. It is highly important that we combine revolutionary sweep with practicalness.
[ترجمه ترگمان]بسیار مهم است که حرکت انقلابی را با practicalness ترکیب کنیم
[ترجمه گوگل]بسیار مهم است که ما پیاده سازی انقلابی را با کاربردی ترکیب کنیم

9. It is highly important for us to combine revolutionary sweep with practicalness.
[ترجمه ترگمان]برای ما بسیار مهم است که sweep انقلابی را با practicalness ترکیب کنیم
[ترجمه گوگل]ما برای پیاده سازی انقلابی با کاربردی بسیار مهم است

10. The combine had cut a swathe around the edge of the field.
[ترجمه ترگمان]ترکیب یک نوار باریک در اطراف لبه زمین ایجاد کرده بود
[ترجمه گوگل]این ترکیب یک جفت پیچیده را در اطراف لبه میدان بریده بود

11. Combine the remaining ingredients and put them into a dish.
[ترجمه ترگمان]ترکیبات باقیمانده را ترکیب کنید و آن ها را در یک ظرف قرار دهید
[ترجمه گوگل]مواد تشکیل دهنده باقی مانده را ترکیب کرده و آنها را در یک ظرف قرار دهید

12. Two atoms of hydrogen combine with one atom of oxygen to form a molecule of water.
[ترجمه ترگمان]دو اتم هیدروژن با یک اتم اکسیژن ترکیب می شوند تا یک مولکول آب تشکیل دهند
[ترجمه گوگل]دو اتم هیدروژن همراه با یک اتم اکسیژن برای تشکیل یک مولکول آب

13. Hydrogen and oxygen combine/Hydrogen combines with oxygen to form water.
[ترجمه ترگمان]هیدروژن و اکسیژن ترکیب می شوند و هیدروژن با اکسیژن ترکیب می شود تا آب تشکیل شود
[ترجمه گوگل]ترکیب هیدروژن و اکسیژن / هیدروژن با اکسیژن برای تشکیل آب ترکیب می شود

14. When two or more elements combine and form a compound, a chemical change takes place.
[ترجمه ترگمان]وقتی دو یا چند عنصر ترکیب می شوند و ترکیب می شوند، یک تغییر شیمیایی رخ می دهد
[ترجمه گوگل]هنگامی که دو یا چند عنصر ترکیب و تشکیل یک ترکیب، تغییر شیمیایی رخ می دهد

We must combine liberty with order.

باید آزادی را با نظم توام کنیم.


Carbon can combine directly with hydrogen.

کربن می‌تواند مستقیماً با هیدروژن ترکیب شود.


Later, the two teams were combined.

بعدها آن دو تیم را با هم در آمیختند.


پیشنهاد کاربران

یکی کردن

ترکیب کردن

ترکیب شدن ، متحد شدن 🏋🏻‍♀️
Hydrogen and oxygen combine to form water
هیدروژن و اکسیژن ترکیب می شوند تا آب را شکل بدهند
هنر 94 ، انسانی 93 ، ریاضی 84

ترکیب کردن
ترکیب شدن

1 ترکیب کردن / ترکیب شدن
2 یکی کردن / یکی شدن
* things combine to from ترکیب شدن و تشکیل دادن . . .
نزدیک ترین معادل هایی که من پیدا کردم ایناس البته ممکنه معادل زیبا تری هم وجود داشته باشه

عجین شدن

توام کردن
مثلا توام کردن ورزش و رژیم سالم

ادغام کردن


کلمات دیگر: