کلمه جو
صفحه اصلی

crank


معنی : پیچیدگی، میل لنگ، هندل، دسته محور، بست زانویی، ادم پست فطرت، محوردارکردن، خم، کج، خم کردن، کوک کردن، دسته دار شدن
معانی دیگر : (عامیانه) آدم عجیب و غریب، کوته فکر و خودرای، آدم غد، (نادر) ویژگی (در طرز حرف زدن یا اندیشه و غیره)، رفتار عجیب و غریب، زیاده روی، افراط، (مکانیک) لنگ (میله ی کجی که حرکت چرخشی را به حرکت پس و پیش تبدیل می کند یا بالعکس)، بازو، بازویی، دسته ی محور، کژدست، آدم کج خلق، کژخوی، بدعنق، (قدیمی) کژی، خمیدگی، خمش، تاب، (نادر) هوس، بوالهوسی، هوسبازی، (مکانیک) به شکل لنگ (یا میل لنگ یا کژدست) درآوردن، (مکانیک) به کار انداختن یا راندن (به کمک لنگ یا کژدست)، (نادر) کژدست دار (یا میل لنگ دار) کردن، دارای بازویی کردن، هندل زدن، (با هندل زدن) روشن کردن، (برای به کار انداختن موتور) چرخاندن، (مهجور) پیچ و تاب خوردن، زیگ زاگ رفتن، (ناو دریایی و هوایی) دارای احتمال چپه شدن، نامتعادل، تلوتلو خور، ناپایست، (محلی) سرحال، پرشور، سرزنده، پراشتیاق

انگلیسی به فارسی

دسته محور، میل لنگ، بست زانویی، خم، پیچیدگی، آدم پست فطرت، خم کردن، محوردارکردن، دسته‌دار شدن، کج، کوک کردن


میل لنگ، خم، هندل، دسته محور، بست زانویی، ادم پست فطرت، محوردارکردن، پیچیدگی، خم کردن، کوک کردن، دسته دار شدن، کج


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mechanical device for applying rotary motion, consisting of a lever arm or disk attached at right angles to the end of a rotating shaft and turned by hand or connecting rod.

(2) تعریف: (informal) a person having eccentric ideas or interests.
مشابه: eccentric, erratic

(3) تعریف: (informal) an ill-tempered person; one who complains a great deal.
مشابه: grouch
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cranks, cranking, cranked
(1) تعریف: to turn (a shaft) by use of a mechanical crank, or start (an engine) by use of a crank or other device.
مشابه: grind

(2) تعریف: to provide with a cranking mechanism.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: crank out, crank up
• : تعریف: to rotate a crank.

• lever, handle; eccentric person, oddball, crackpot
rotate; turn a lever; start an engine
a crank is someone with peculiar ideas who behaves in a strange way; an informal use.
if you crank a device or machine, you make it move by turning a handle.
if you crank up a machine, engine, or vehicle, you make it start or increase its output by turning a handle.
to crank up a system or organization means to increase its activities.

دیکشنری تخصصی

[سینما] حرکات دوربین فیلمبرداری
[مهندسی گاز] میل لنگ، دسته محور
[ریاضیات] دسته ی محور، لنگر، دسته، تنه، بازو، دسته ی لنگ، میل لنگ

مترادف و متضاد

a device for revolving a shaft


Synonyms: arm, lever, handle, turning device


پیچیدگی (اسم)
crank, swathe, crankle, twist, labyrinth, warp, elaboration, clubfoot, complexity, complication, convolution, intricacy, complicacy, furl, contortion, crankiness, intorsion, plexus, knotting, refractile

میل لنگ (اسم)
crank, crankshaft, drive shaft

هندل (اسم)
tumult, crank, winch

دسته محور (اسم)
crank

بست زانویی (اسم)
crank

ادم پست فطرت (اسم)
crank

محوردار کردن (اسم)
crank

خم (اسم)
bend, arc, bent, curve, crank, flexure, knee, jar, wimple, meander

کج (صفت)
devious, crank, lopsided, indirect, wry, crooked, cater-cornered, sinister, snafu, recurvate, left-hand, sideling

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

کوک کردن (فعل)
tune, wind, crank, key

دسته دار شدن (فعل)
crank

a person with an obsession


Synonyms: eccentric, fanatic, monomaniac, crackpot, character, zealot


an ill-natured person


Synonyms: misanthrope, complainer, curmudgeon, grouch


جملات نمونه

1. crank letters
نامه های عجیب و غریب (و معمولا بی امضا که برای رسانه ها و غیره فرستاده می شود)

2. crank up
1- هندل زدن 2- (عامیانه) آغاز کردن،شتابیدن

3. a crank who sent letters to newspapers every day
مردی غیرعادی که هر روز به روزنامه ها نامه می فرستاد

4. to crank the handle
هندل زدن

5. a gun crank
دیوانه ی سلاح های آتشین

6. give the crank a whirl
هندل را چرخاندن

7. quips and crank
(به ویژه گفتار و نوشتار) آب و تاب،پیچ و خم،ادا و اطوار

8. he is a crank on the subject of tax reform
در مورد اصلاح قوانین مالیاتی بسیار افراطی است.

9. to wind a crank
هندل را چرخاندن

10. Zoff was originally dismissed as a crank, but his theories later became very influential.
[ترجمه ترگمان]Zoff در ابتدا به عنوان یک دیوانه از کار افتاده بود، اما تئوری های او بعدها بسیار تاثیرگذار بودند
[ترجمه گوگل]زوف در ابتدا به عنوان یک میلر رد شد، اما نظریه هایش بعدا بسیار تاثیر گذار بود

11. The chauffeur got out to crank the motor.
[ترجمه ترگمان]راننده از ماشین پیاده شد تا موتور را روشن کند
[ترجمه گوگل]راننده راننده موتور را خم کرد

12. The Prime Minister called Councillor Marshall "a crank".
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر \"مارشال\" را \"دیوانه\" نامید
[ترجمه گوگل]نخست وزیر به عنوان مأمور شورا مارشال 'یک میلر' نامگذاری کرد

13. The old crank next door can't stand the sound of our lawnmower.
[ترجمه ترگمان]در بعدی صدای ماشین چمن زنی ما را نمی تواند تحمل کند
[ترجمه گوگل]چوب کنار چوب قدیمی می تواند صدای ماشین چمن زنی ما را تحمل کند

14. He was called a crank at first.
[ترجمه ترگمان]اولش بهش زنگ زدن
[ترجمه گوگل]او در ابتدا یک میلر نامیده شد

15. He has a limited time to crank the reforms into action.
[ترجمه ترگمان]او زمان محدودی برای اصلاح کردن اصلاحات در اقدام دارد
[ترجمه گوگل]او مدت زمان محدودی را برای انجام اصلاحات در اختیار دارد

16. It's time to crank to class.
[ترجمه ترگمان]وقتشه که بریم سر کلاس
[ترجمه گوگل]وقت آن رسیده است تا به کلاس برسد

A crank who sent letters to newspapers every day.

مردی غیرعادی که هر روز به روزنامه‌ها نامه می‌فرستاد.


a gun crank

دیوانه‌ی سلاح‌های آتشین


He is a crank on the subject of tax reform.

در مورد اصلاح قوانین مالیاتی بسیار افراطی است.


اصطلاحات

crank up

1- هندل زدن 2- (عامیانه) آغاز کردن، شتابیدن


crank letters

نامه‌های عجیب و غریب (و معمولاً بی امضا که برای رسانه‌ها و غیره فرستاده می‌شود)


quips and crank

(به ویژه گفتار و نوشتار) آب و تاب، پیچ و خم، ادا و اطوار


پیشنهاد کاربران

آدمی که روی اعصاب آدم راه میره وباعث ناراحتی فرد میشه ( noun )

مزاحم

گشتن، در حرکت بودن، فعال بودن

سرکاری

آدم بدخُلق

A bad tempered person

خود رای

crank the volume
یعنی صدا رو زیاد کردن.

عجیب و غریب
زود رنج

پادزهر

عجیب الخلقه
هیولا

crank ( قطعات و اجزای خودرو )
واژه مصوب: لَنگ
تعریف: هریک از بخش های برون محور ( offset ) میل لنگ که سبب تبدیل حرکت رفت وبرگشت پیستون ها به حرکت چرخشی می شوند

طبق قامه ( قطعه ای در دوچرخه )


کلمات دیگر: