کلمه جو
صفحه اصلی

sidetrack


معنی : جاده فرعی، از امر اصلی منحرف شدن
معانی دیگر : (ترن و غیره) خط عوض کردن، به خط فرعی رفتن

انگلیسی به فارسی

جاده فرعی، از امر اصلی منحرف شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: sidetracks, sidetracking, sidetracked
(1) تعریف: of a train or train car, to switch to a siding.
مشابه: distract, divert

(2) تعریف: to divert or distract from the main subject or path.
مشابه: distract, divert
اسم ( noun )
• : تعریف: a railroad track for storing or loading trains; siding.

• siding, section of railroad track that is connected to the main track
move a train from the main track onto a parallel section of railroad track; divert, distract, move away from the main issue
if you are sidetracked, you forget what you are supposed to be doing and start doing something else.

دیکشنری تخصصی

[نفت] کنار گذر زدن
[نفت] کنار گذر

مترادف و متضاد

جاده فرعی (اسم)
byroad, bypath, sidetrack, shunpike

از امر اصلی منحرف شدن (فعل)
sidetrack

divert


Synonyms: alter, avert, change, deflect, digress, redirect, swerve, switch, veer


جملات نمونه

1. They have a tendency to try to sidetrack you from your task.
[ترجمه ترگمان]آن ها تمایل دارند که سعی کنند شما را از کار خود دور کنند
[ترجمه گوگل]آنها تمایل به تلاش برای کنار گذاشتن شما از وظیفه شما دارند

2. The leadership moved to sidetrack the proposal.
[ترجمه ترگمان]رهبر این پیشنهاد را به sidetrack پیشنهاد داد
[ترجمه گوگل]رهبری این پیشنهاد را کنار گذاشت

3. Do not sidetrack into dwelling on what is wrong with it.
[ترجمه ترگمان]هیچ کاری نکن که در این مورد دخالت کنی
[ترجمه گوگل]با توجه به آنچه که با آن اشتباه است، به محل اقامت نروید

4. He'd tried to hurry Eloise away, to sidetrack the woman standing in their path.
[ترجمه ترگمان]سعی کرده بود که با عجله کنار برود تا زنی را که در مسیر آن ها ایستاده بود، آزاد کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد Eloise را دور بزند تا زن را که در مسیر خود ایستاده بود، کنار بگذارد

5. Along the way, they intend to sidetrack some of President Bush's most controversial proposals, while compromising on others.
[ترجمه ترگمان]در طول راه، آن ها قصد دارند برخی از پیشنهادها بحث برانگیز رئیس جمهور بوش را به خطر بیاندازند، در حالیکه در مورد دیگران مصالحه می کنند
[ترجمه گوگل]در طول راه، آنها قصد دارند برخی از پیشنهادات بحث برانگیز پرزیدنت بوش را کنار بگذارند، در حالی که به دیگران آسیب می رسانند

6. Oriented case overshot for sidetrack drilling tech is a main component in down hole work - over operation.
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]فرآیند هدایت مورد برای تکنیک حفاری sidetrack یکی از اجزای اصلی در کارهای پایین سوراخ است

7. It's my turn. Don't try to sidetrack me.
[ترجمه ترگمان]نوبت منه سعی نکن منو گول بزنی
[ترجمه گوگل]نوبت من است سعی نکنید از من دور بشید

8. Environmentalists accuse it of trying to sidetrack the issue.
[ترجمه ترگمان]متخصصان محیط زیست این کشور را به تلاش برای حل مساله متهم می کنند
[ترجمه گوگل]محیط زیست آن را متهم به تلاش برای کنار گذاشتن مسئله می کند

9. It's my turn. Don't try to sidetrack.
[ترجمه ترگمان]نوبت منه سعی نکن خودنمایی کنی
[ترجمه گوگل]نوبت من است تلاش نکنید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

11. Sidetrack inside casing is a very effective way to exploit the residual gas with low cost.
[ترجمه ترگمان]بدنه درون غلاف یک روش بسیار موثر برای بهره برداری از گاز باقیمانده با هزینه پایین است
[ترجمه گوگل]Sidetrack درون پوشش یک راه بسیار موثر برای بهره برداری از گاز باقی مانده با هزینه کم است

12. The corrupt officials tried to sidetrack our investigation.
[ترجمه ترگمان]مقامات فاسد سعی کردند تحقیقات ما را متوقف کنند
[ترجمه گوگل]مقامات فاسد سعی کردند تحقیقات خود را کنار بگذارند

13. The only way to keep a governor from becoming senator is to sidetrack him off into the presidency.
[ترجمه ترگمان]تنها راه حفظ حاکم از سناتور تبدیل شدن او به ریاست جمهوری است
[ترجمه گوگل]تنها راه نگه داشتن فرماندار از تبدیل شدن به سناتور این است که او را به ریاست جمهوری بسپارد

پیشنهاد کاربران

از موضوع اصلی دور شدن، از بحث اصلی خارج شدن، به حاشیه کشیدن، بیراهه رفتن

از موضوع اصلی منحرف شدن، به حاشیه رفتن
To get distracted from a debate/conversation, important issue , or a task
This grand project got sidetracked and hardly discussed anymore.
. . . Or: this project is on a distract and


کلمات دیگر: