چرخش، چرخیدن، روی چیزی چرخیدن، روی پاشنه گشتن، چرخاندن، روی پاشنه چرخیدن
pivoted
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. a pivoted mechanism
یک دستگاه قابل چرخش
2. she pivoted to the left and fell on the ground
او به طرف چپ چرخید و بر زمین افتاد.
پیشنهاد کاربران
مرکز چرخش - مرکز ( اهمیت ) - چرخیدن
کلمات دیگر: