از درون، در درون، به سوی درون، درونا، باطنا، از ته دل، ازتو، روحا، درست، کاملا
inwardly
از درون، در درون، به سوی درون، درونا، باطنا، از ته دل، ازتو، روحا، درست، کاملا
انگلیسی به فارسی
از درون، در درون، به سوی درون
درونا، باطنا، از ته دل
درون
انگلیسی به انگلیسی
قید ( adverb )
• (1) تعریف: on, in, or toward the inside.
• متضاد: outwardly
• متضاد: outwardly
• (2) تعریف: within oneself; privately.
- She groaned inwardly.
[ترجمه ترگمان] در دل نالید
[ترجمه گوگل] او درون زد
[ترجمه گوگل] او درون زد
• within; towards the inside; internally; into one's inner self; quietly
مترادف و متضاد
by nature
Synonyms: within, inside, deep down, internally, privately, at heart, fundamentally, basically, secretly, naturally
Antonyms: outwardly
جملات نمونه
1. she was inwardly happy
او باطنا خوشحال بود.
2. the missile moves inwardly to the center of the gallaxy
موشک به درون و به سوی مرکز کهکشهان حرکت می کند.
3. fear made him quaver inwardly
ترس سر تا پای وجودش را به لرزه در آورد.
4. Inwardly she was seething, and vowed to get her own back.
[ترجمه ترگمان]به بیت از کوره در رفت و قول داد که خودش برگردد
[ترجمه گوگل]درون او جادوگر بود و قول داد که او را به عقب برگرداند
[ترجمه گوگل]درون او جادوگر بود و قول داد که او را به عقب برگرداند
5. He winced inwardly at her harsh tone.
[ترجمه ترگمان]از لحن خشن او یکه خورد
[ترجمه گوگل]او درون خود را به سختی تکان داد
[ترجمه گوگل]او درون خود را به سختی تکان داد
6. He pretended to be affronted, but inwardly he was pleased.
[ترجمه ترگمان]وانمود می کرد که به او توهین شده است، اما در باطن خشنود بود
[ترجمه گوگل]او وانمود کرد که ازدواج کند، اما درون او خوشحال شد
[ترجمه گوگل]او وانمود کرد که ازدواج کند، اما درون او خوشحال شد
7. Inwardly he was seething at this challenge to his authority.
[ترجمه ترگمان]او از این مبارزه با اقتدار خود در جوش و خروش بود
[ترجمه گوگل]درون خود او در این چالش به قدرت او چسبیده بود
[ترجمه گوگل]درون خود او در این چالش به قدرت او چسبیده بود
8. Inwardly, I had a sneaking admiration for them.
[ترجمه ترگمان]Inwardly، من برای آن ها تحسین می کردم
[ترجمه گوگل]در داخل، من برای آنها عذاب وجدان داری کردم
[ترجمه گوگل]در داخل، من برای آنها عذاب وجدان داری کردم
9. He inwardly questioned the utility of his work.
[ترجمه ترگمان]در دل از سودی کارش پرسش هایی می کرد
[ترجمه گوگل]او به طور داخلی از ابزار کار خود سوال کرد
[ترجمه گوگل]او به طور داخلی از ابزار کار خود سوال کرد
10. He groaned inwardly at the thought of spending another day in that place.
[ترجمه ترگمان]در دل به این فکر افتاد که یک روز دیگر را در آن مکان بگذراند
[ترجمه گوگل]او درون فکر خود را به فکر گذراندن روز دیگر در آن جا گذاشت
[ترجمه گوگل]او درون فکر خود را به فکر گذراندن روز دیگر در آن جا گذاشت
11. She was inwardly disturbed to hear of his illness.
[ترجمه ترگمان]در باطن از شنیدن بیماری خود ناراحت شده بود
[ترجمه گوگل]او به طور ناگهانی از شنیدن بیماری خود ناراحت بود
[ترجمه گوگل]او به طور ناگهانی از شنیدن بیماری خود ناراحت بود
12. She groaned inwardly as she saw the fresh pile of work on her desk.
[ترجمه ترگمان]در حالی که توده تازه کار روی میزش را می دید، در دل نالید
[ترجمه گوگل]او به طور داخلی در حالی که شمع تازه ای از کار روی میزش را دید دید
[ترجمه گوگل]او به طور داخلی در حالی که شمع تازه ای از کار روی میزش را دید دید
13. I raged inwardly against his injustice.
[ترجمه ترگمان]در دل از بیدادگری او خشمگین می شدم
[ترجمه گوگل]من به شدت در برابر بی عدالتی خود غلبه کردم
[ترجمه گوگل]من به شدت در برابر بی عدالتی خود غلبه کردم
14. He fired inwardly at these sarcasms.
[ترجمه ترگمان]و در دل این sarcasms را شلیک کرد
[ترجمه گوگل]او درون این سارکاسمها را به بیرون اخراج کرد
[ترجمه گوگل]او درون این سارکاسمها را به بیرون اخراج کرد
15. They inwardly doubted the facts.
[ترجمه ترگمان]در دل به واقعیات شک داشتند
[ترجمه گوگل]آنها به طور داخلی حقایق را تردید کردند
[ترجمه گوگل]آنها به طور داخلی حقایق را تردید کردند
The missile moves inwardly to the center of the galaxy.
موشک به درون و به سوی مرکز کهکشهان حرکت میکند.
She was inwardly happy.
او در باطن خوشحال بود.
پیشنهاد کاربران
باطنی
از باطن
کلمات دیگر: