کلمه جو
صفحه اصلی

avocation


معنی : کار، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، حرفه، کسب
معانی دیگر : (کار یا مشغولیاتی که علاوه بر کار اصلی و اغلب به منظور خوشایند انجام می شود) سرگرمی، کارتفریحی (با vocation مقایسه شود)، (نادر) کار اصلی، شغل

انگلیسی به فارسی

کار فرعی، کار جزئی، مشغولیت، سرگرمی، کار، حرفه، کسب


جذب، سرگرمی، کار فرعی، مشغولیت، کار جزیی، حرفه، کار، کسب


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a secondary occupation, usu. one pursued for recreation; hobby.
مترادف: hobby
مشابه: diversion, interest, pastime, sideline

- He works as a pharmacist, but his avocation is carpentry.
[ترجمه ترگمان] او به عنوان یک داروساز کار می کند، اما شغل او نجاری است
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک داروساز کار می کند، اما استخدام او نجاری است

• hobby, pastime, amusement

مترادف و متضاد

کار (اسم)
service, function, thing, office, task, act, action, deed, work, job, labor, karma, activity, ploy, affair, duty, shebang, appointment, workmanship, avocation, vocation, proposition, laboring, fist, concave, opus, kettle of fish

سرگرمی (اسم)
amusement, sport, game, fun, engagement, entertainment, pastime, hobby, recreation, avocation, occupation, trade, metier

کار فرعی (اسم)
avocation

مشغولیت (اسم)
entertainment, avocation

کار جزیی (اسم)
avocation

حرفه (اسم)
mystery, profession, pursuit, avocation, business, vocation, occupation, trade, metier, carrier

کسب (اسم)
avocation, vocation, trade, metier, traffic, trafficker

hobby


Synonyms: amusement, diversion, kick, occupation, pastime, recreation, schtick, shot, side interest, sideline, thing


Antonyms: profession, vocation, work


جملات نمونه

1. teaching was his vocation, painting (was) his avocation
معلمی حرفه ی او بود و نقاشی کار تفریحی او.

2. His vocation coincides with his avocation.
[ترجمه ترگمان]حرفه اون همزمان با کار خودش هماهنگ بوده
[ترجمه گوگل]حرفه او با اشاعه او هماهنگ است

3. Make authorship your avocation, not your vocation.
[ترجمه ترگمان]کار و حرفه خود را به دست آورید، نه وظیفه شما
[ترجمه گوگل]خودت را بسازید، نه حرفه اش

4. His primary avocation was palaeontology, an interest he had lovingly nurtured since childhood.
[ترجمه ترگمان]فعالیت اولیه او palaeontology بود، منافعی که او از کودکی با محبت پرورانده بود
[ترجمه گوگل]جذب اولیه او، تجزیه و تحلیل بود، علاقه ای که او از دوران کودکی با عشق ورزیدن پرورش می داد

5. Learning ballet is just an avocation with me.
[ترجمه ترگمان]باله آموزشی فقط یه حرفه آیه که با من کار میکنه
[ترجمه گوگل]یادگیری باله فقط به مناسبت است

6. Teaching is my vocation and writing is my avocation.
[ترجمه ترگمان]تدریس وظیفه منه و نوشتن کار منه
[ترجمه گوگل]آموزش و پرورش حرفه من است و نوشتن من است

7. Learning foreign languages is just avocation with me.
[ترجمه ترگمان]یادگیری زبان های خارجی فقط با من در ارتباط است
[ترجمه گوگل]یادگیری زبان های خارجی فقط با من است

8. Learning foreign languages is just an avocation with me.
[ترجمه ترگمان]یادگیری زبان های خارجی فقط یک فعالیتی با من است
[ترجمه گوگل]یادگیری زبان های خارجی فقط با من است

9. My uncle, an accountant, composes music as an avocation.
[ترجمه ترگمان]عموی من، یه حسابدار، از موسیقی به عنوان یه کار حرفه آیه
[ترجمه گوگل]عموی من، یک حسابدار، موسیقی را به عنوان یک فراخوانی تدوین می کند

10. At present reading funnies is his favorite avocation.
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر کتاب خواندن یک شغل مورد علاقه اوست
[ترجمه گوگل]در حال حاضر funnies خواندن جذابیت مورد علاقه او است

11. Writing poems is an avocation with me.
[ترجمه ترگمان]نوشتن شعر یک کار با من است
[ترجمه گوگل]نوشتن اشعار با من همراه است

12. Dance, then, is a avocation for you.
[ترجمه ترگمان]پس برقص، شغل مناسبی برای تو هست
[ترجمه گوگل]رقص، پس از آن، جذابیت برای شما است

13. He was a printer by trade and naturalist by avocation.
[ترجمه ترگمان]او به وسیله تجارت و طبیعت گرا به وسیله سرگرمی، یک چاپگر بود
[ترجمه گوگل]او چاپگر تجاری و طبیعت گرایی بود

Churchill's avocations were painting and writing.

کار تفریحی چرچیل نقاشی و نگارش بود.



کلمات دیگر: