کلمه جو
صفحه اصلی

shivery


معنی : شکننده، لرزه، لرزان، مرتعش
معانی دیگر : زودشکن، زود خردشو، مرتعش (از ترس یا سرما)

انگلیسی به فارسی

لرزه، لرزان، مرتعش، شکننده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: trembling or quivering, or likely to do so; shaky.
مشابه: shaky

(2) تعریف: causing or apt to cause trembling or shaking, as from cold or fear.
صفت ( adjective )
• : تعریف: easily broken into fragments or splinters.
مشابه: brittle, fragile

• characterized by trembling, tending to shiver; causing shivers, causing trembling; breaking easily, brittle, fragile
if you are shivery, you are trembling because you are cold, frightened, or unwell; an informal word.

مترادف و متضاد

شکننده (صفت)
frail, fragile, brittle, frangible, friable, refringent, shivery

لرزه (صفت)
shivery, vibrational

لرزان (صفت)
unstable, shaky, wobbly, unsteady, palsied, vibrant, wonky, quakerish, shivery, trepid, shuddery, tottery, trembly

مرتعش (صفت)
tremulous, tremulant, vibratile, vibrant, quavery, vibrating, shuddering, trembling, shivery, trepid, tottery, trembly

جملات نمونه

1. She's very hot and shivery, so I think she must have flu.
[ترجمه ترگمان]او خیلی گرم و گرم است، برای همین فکر می کنم او باید سرماخوردگی داشته باشد
[ترجمه گوگل]او بسیار گرم و شفاف است، بنابراین فکر می کنم او باید آنفولانزا داشته باشد

2. She felt shivery and a little sick.
[ترجمه ترگمان]احساس کرد کمی احساس ناراحتی می کند
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت و کمی مریض کرد

3. Despite the heat of the afternoon, she felt shivery, and guessed it was delayed shock.
[ترجمه ترگمان]با وجود گرمای بعد از ظهر، او احساس کرد که کمی ترسیدم و حدس زدم که این شوک به تاخیر افتاده است
[ترجمه گوگل]با وجود گرما بعد از ظهر، او احساس سیری کرد و حدس زد که شوک به تأخیر افتاده است

4. He felt shivery and nauseous.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که shivery و حالت تهوع دارد
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت و تهدید کرد

5. She felt sick and shivery.
[ترجمه فاطمه عبدی] حالش بد بود و لرز داشت.
[ترجمه ترگمان]احساس تهوع می کرد و احساس سرما می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس خجالت و شرمندگی کرد

6. The surgeon prodded the shivery flesh, searching for the tumour that must be removed.
[ترجمه ترگمان]جراح گوشت سرد را تکان داد و دنبال تومور می گشت که باید از آن خارج شود
[ترجمه گوگل]جراح گوشت شفاف را تشخیص داد و تومور را کشف کرد که باید برداشته شود

7. I wasn't shivery any more.
[ترجمه ترگمان]باز هم ترسیدم
[ترجمه گوگل]من هیچوقت هیچوقت ندیدم

8. He take out his golden arrows at those shivery fairys.
[ترجمه ترگمان]تیره ای زرین خود را در آن fairys سرد فرو می برد
[ترجمه گوگل]او فلش های طلایی خود را در این عبارات خیره کننده می گیرد

9. The black little lane is filled with shivery shadows.
[ترجمه ترگمان]باریکه راه تاریک، پر از ظلمات است
[ترجمه گوگل]خط کوچک سیاه و سفید با سایه های پر از پر پر است

10. I feel shivery and I have gotten a sore throat.
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم و گلو درد گرفتم
[ترجمه گوگل]من احساس خجالت و گلو درد دارم

11. We'd taste the thickly shivery delight of falling ice stars.
[ترجمه ترگمان]با لذت و خوشحالی ستارگان را مزه مزه می کنیم
[ترجمه گوگل]ما از لذت ضخیم و درخشان ستاره های یخ فرو می ریزیم

12. I keep feeling shivery and I've got a bad cough.
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم و سرفه بدی دارم
[ترجمه گوگل]من احساس خجالت می کنم و سرفه بدی دارم

13. I feel dizzy ( feverish, shivery, sleepy, like vomiting, nauseous, itching, weak, irritated ).
[ترجمه ترگمان]احساس سرگیجه، تب، خواب، خواب، حالت تهوع، خارش، ضعف، ضعیف و عصبی
[ترجمه گوگل]احساس سرگیجه میکنم (تب، خفیف، خواب آلود، مانند استفراغ، تهوع، خارش، ضعف، تحریک شده)

14. I feel shivery, and I've got a pain my stomach.
[ترجمه ترگمان]احساس سرما می کنم و شکمم درد می کند
[ترجمه گوگل]من احساس خجالت و درد دارم


کلمات دیگر: