کلمه جو
صفحه اصلی

disheartened


(verb transitive) دلسرد کردن، نومید کردن

انگلیسی به فارسی

ناامید کننده، دلسرد کردن، نومید کردن


انگلیسی به انگلیسی

• discouraged, depressed, dispirited
if you are disheartened, you feel disappointed and have less hope or confidence than you used to.

جملات نمونه

1. the news that the commander had been shot disheartened the soldiers
خبر تیر خوردن فرمانده سربازان را دلسرد کرد.

2. Don't be disheartened by a single failure.
[ترجمه ترگمان]با یک شکست روبرو نشوید
[ترجمه گوگل]از یک شکست تنها دلسرد نشوید

3. He was beginning to feel very disheartened.
[ترجمه ترگمان]داشت افسرده می شد
[ترجمه گوگل]او شروع به احساس ناراحتی کرد

4. Those young men are too easily disheartened by difficulties.
[ترجمه ترگمان]این مردان جوان خیلی زود از مشکلات ناامید می شوند
[ترجمه گوگل]این مردان جوان به راحتی با مشکلات مواجه می شوند

5. She was disheartened at the result.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه ناامید شده بود
[ترجمه گوگل]او در نتیجه ناامید شد

6. She's easily disheartened by difficulties.
[ترجمه ترگمان]به راحتی از مشکلات ناامید می شود
[ترجمه گوگل]او به راحتی با مشکلات مواجه می شود

7. He was disheartened by their hostile reaction.
[ترجمه ترگمان]از عکس العمل خصمانه آن ها دلسرد شده بود
[ترجمه گوگل]او توسط واکنش خصمانه خود دلسرد شد

8. He felt disheartened at his failure.
[ترجمه ترگمان]از این کار نومید شد
[ترجمه گوگل]او در نارضایتی خود احساس ناراحتی کرد

9. The peasants were dismally disheartened by the long drought.
[ترجمه ترگمان]دهقانان از خشکسالی دراز نومید شده بودند
[ترجمه گوگل]دهقانان به دلیل خشکسالی طولانی ناامید شده بودند

10. News of another job rejection disheartened her badly.
[ترجمه ترگمان]خبر یکی دیگر از مشاغل به شدت او را ناامید کرد
[ترجمه گوگل]اخبار مربوط به اخراج کار دیگری او را بدبختی بخشید

11. She was very disheartened by the results of the test.
[ترجمه ترگمان]او از نتایج آزمایش ها ناامید شده بود
[ترجمه گوگل]او از نتایج آزمایش بسیار ناراحت بود

12. The feeble applause disheartened us.
[ترجمه ترگمان]صدای تشویق feeble ما را دلسرد کرد
[ترجمه گوگل]کف زدن ضعیف ما را ناراحت کرد

13. Disheartened, she gathered her things together, locked the door behind her and drove home. Free agent, indeed!
[ترجمه ترگمان]سپس وسایلش را جمع کرد و در را پشت سرش بست و به خانه برگشت راستی مامور آزاد!
[ترجمه گوگل]ناامید شد، او چیزهای خود را جمع کرد، درب را پشت سر گذاشت و خانه را به خانه برد عامل رایگان، در واقع!

14. He spent his days at home, too disheartened to even turn on his computer.
[ترجمه ترگمان]او روزه ای خود را در خانه به سر برد، و نمی خواست کامپیوترش را عوض کند
[ترجمه گوگل]او روزهای خود را در خانه گذراند، خیلی ناراحت شد تا حتی کامپیوترش را روشن کند

پیشنهاد کاربران

دل مُرده و دلسرد


کلمات دیگر: