کلمه جو
صفحه اصلی

inferring

انگلیسی به فارسی

استنتاج، استنتاج کردن، استنباط کردن، پی بردن به، حدس زدن، اشاره کردن بر


جملات نمونه

1. he was inferring that he had no room for all of us
او داشت به طور غیر مستقیم می گفت که جا برای همه ی ما ندارد.

پیشنهاد کاربران

استنتاج، استنباط، نتیجه گیری، برداشت


کلمات دیگر: