نادرست، جا گذاشتن، در جای عوضی گذاشتن، گم کردن
misplaced
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• placed incorrectly, lost
a misplaced feeling or action is inappropriate, or is directed towards the wrong thing or person.
a misplaced feeling or action is inappropriate, or is directed towards the wrong thing or person.
جملات نمونه
1. misplaced trust
اعتماد به کسی که استحقاق آنرا ندارد
2. i misplaced my watch and could not find it
ساعتم را در جای خودش نگذاشتم و (لذا) نمی توانستم آنرا پیدا کنم.
3. She was misplaced in that job; she ought to be doing something more creative.
[ترجمه ترگمان]او در این کار اشتباه کرده بود؛ باید کار خلاقانه تری را انجام می داد
[ترجمه گوگل]او در آن شغل نابجا بود؛ او باید کاری را خلاق تر انجام دهد
[ترجمه گوگل]او در آن شغل نابجا بود؛ او باید کاری را خلاق تر انجام دهد
4. Her optimism turned out to be misplaced.
[ترجمه ترگمان] optimism تبدیل به گم شدن شد
[ترجمه گوگل]خوش بینی او ناخوشایند بود
[ترجمه گوگل]خوش بینی او ناخوشایند بود
5. I realized that my trust in him was misplaced.
[ترجمه ترگمان] فهمیدم که اعتماد من به اون اشتباه بوده
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که اعتماد به او در آن جا نباشد
[ترجمه گوگل]متوجه شدم که اعتماد به او در آن جا نباشد
6. Her confidence in him was entirely misplaced.
[ترجمه ترگمان]اعتماد او به او کاملا غلط بود
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او به طور کامل نابجا بود
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او به طور کامل نابجا بود
7. I've misplaced my glasses they're not in my bag.
[ترجمه ترگمان]عینکم رو گم کردم اونا توی کیف من نیستن
[ترجمه گوگل]عینک های من را که در کیسه من نیست، جایگزین کرده ام
[ترجمه گوگل]عینک های من را که در کیسه من نیست، جایگزین کرده ام
8. Lenders rely on the misplaced loyalty of existing borrowers to make their profit.
[ترجمه ترگمان]قرض دهنده ها به وفاداری نابجا وام گیرندگان فعلی تکیه می کنند تا سود خود را به دست آورند
[ترجمه گوگل]وام دهندگان به وفاداری نامناسب وام گیرندگان موجود برای سود خود متکی هستند
[ترجمه گوگل]وام دهندگان به وفاداری نامناسب وام گیرندگان موجود برای سود خود متکی هستند
9. The dictionary may have been misplaced somewhere else.
[ترجمه ترگمان]لغت نامه ممکن است جایی دیگر نابجا باشد
[ترجمه گوگل]فرهنگ لغت ممکن است در جای دیگری جای نگرفته باشد
[ترجمه گوگل]فرهنگ لغت ممکن است در جای دیگری جای نگرفته باشد
10. His trust in them was misplaced.
[ترجمه ترگمان] اعتماد اون به اونا غلط بود
[ترجمه گوگل]اعتماد او به آنها نابجا بود
[ترجمه گوگل]اعتماد او به آنها نابجا بود
11. His criticisms are misconceived and misplaced.
[ترجمه ترگمان]انتقادات او misconceived و نابجا هستند
[ترجمه گوگل]انتقادات او اشتباه و نادرست است
[ترجمه گوگل]انتقادات او اشتباه و نادرست است
12. She misplaced her keys so often that her secretary used to carry spare ones for her.
[ترجمه ترگمان]کلیدهای او را آنقدر گم کرد که منشی او برای او ones را حمل می کرد
[ترجمه گوگل]او اغلب اوقات کلید های او را نادیده می گرفت، زیرا او وزیر امور خارجه او را به او حمل می کرد
[ترجمه گوگل]او اغلب اوقات کلید های او را نادیده می گرفت، زیرا او وزیر امور خارجه او را به او حمل می کرد
13. I've misplaced my passport.
[ترجمه ترگمان]passport را گم کردم
[ترجمه گوگل]گذرنامه من را نادیده گرفتم
[ترجمه گوگل]گذرنامه من را نادیده گرفتم
14. Your trust in her is misplaced; she'll cheat you if she can.
[ترجمه ترگمان]اعتماد تو به او غلط است؛ اگر بتواند، او تو را فریب خواهد داد
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او نابجا است اگر شما می توانید او را تقلب کنید
[ترجمه گوگل]اعتماد به نفس او نابجا است اگر شما می توانید او را تقلب کنید
15. He made a misplaced attempt at reconciliation.
[ترجمه ترگمان]در آشتی کوششی نابجا به عمل آورد
[ترجمه گوگل]او تلاش نابجا برای مصالحه انجام داد
[ترجمه گوگل]او تلاش نابجا برای مصالحه انجام داد
پیشنهاد کاربران
بی مورد بودن
نادرست
بی جا
نابجا
بی جهت، بی خود، بی مورد، بی جا، بی دلیل
نسنجیده
کلمات دیگر: