کلمه جو
صفحه اصلی

coldly


معنی : بطور سرد
معانی دیگر : با سردی

انگلیسی به فارسی

باسردی


سردم، بطور سرد


انگلیسی به انگلیسی

• distantly, unresponsively, in an unfriendly manner

مترادف و متضاد

بطور سرد (قید)
coldly, icily

جملات نمونه

1. coldly
با سردی

2. Affronted at his impertinence, she stared at him coldly and wordlessly.
[ترجمه ترگمان]نگاهی سرد به او انداخت و بدون هیچ حرفی به او خیره شد
[ترجمه گوگل]او در نگرانی اش به شدت خشمگین شد و به سردی و بی ادبی به او نگاه کرد

3. He was coldly indifferent to other people.
[ترجمه ترگمان]نسبت به دیگران بی اعتنا بود
[ترجمه گوگل]او سردی به دیگران بی تفاوت بود

4. Husband and wife turned coldly accusing backs toward each other.
[ترجمه ترگمان]زن و شوهر به سردی به یکدیگر نگاه کردند
[ترجمه گوگل]شوهر و همسرش به آرامی به یکدیگر متهم می شوند

5. The prime minister's speech was well/warmly/coldly, etc. received by the conference delegates.
[ترجمه ترگمان]سخنرانی نخست وزیر به خوبی \/ به سردی \/ سردی و غیره توسط نمایندگان کنفرانس پذیرفته شد
[ترجمه گوگل]سخنرانی نخست وزیر به خوبی / گرم / سرد و غیره توسط نمایندگان کنفرانس دریافت شد

6. "I'll see you in the morning," Hugh said coldly.
[ترجمه ترگمان]هیو به سردی گفت: صبح می بینمت
[ترجمه گوگل]هیو سردی گفت: 'من صبح تو را ببینم '

7. She surveyed him coldly with eyes that spat venom.
[ترجمه ترگمان]با چشمانی سرد و سرد او را برانداز کرد
[ترجمه گوگل]او چشمانش را با چشمان خلع سوزی دید

8. The designs were pure, austere and coldly beautiful.
[ترجمه ترگمان]طرح ها پاک و تیره رنگ و به سردی زیبا بودند
[ترجمه گوگل]طرح ها خالص، قیمتی و زیبا بود

9. The woman eyed him coldly. "Don't be facetious," she said.
[ترجمه ترگمان]زن با سردی به او نگاه کرد و گفت: شوخی نکن
[ترجمه گوگل]این زن سردی به او نگاه کرد او گفت: �نمی فهمیدم

10. Her manner was coldly dismissive.
[ترجمه ترگمان]رفتارش با لحن سردی جواب رد داد
[ترجمه گوگل]شیوه ی او سردی نافرمانی بود

11. "You wish to speak with me?" he enquired coldly.
[ترجمه ترگمان]میخوای با من حرف بزنی؟ به سردی پرسید:
[ترجمه گوگل]شما می خواهید با من صحبت کنید؟ او سردی پرسید:

12. The senior revolutionary can play the situation coldly.
[ترجمه ترگمان]یک انقلابی ارشد می تواند این وضعیت را به سردی برگزار کند
[ترجمه گوگل]انقلابی ارشد می تواند وضعیت را با سردی بازی کند

13. She stood back and regarded him coldly.
[ترجمه ترگمان]جما برگشت و به سردی او را نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او پشت سرش ایستاد و سردی را در نظر گرفت

پیشنهاد کاربران

بی روح، سردمزاج، بی عاطفه، بی احساس، خشک

به سردی

بی تفاوت

به دور از احساس


کلمات دیگر: