فقیر، فقیر کردن، بی نیرو کردن، بی قوت کردن، بی خاصیت کردن، فرسوده کردن زمین
impoverished
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• poor, pauperized; weakened, robbed of strength, deprived of its natural richness
جملات نمونه
1. an impoverished painter
نقاش مستمند
2. the impoverished descendents of a noble race
بازماندگان فقیر یک دودمان اشرافی
3. a prostrate, impoverished country
کشوری ذلیل و فقرزده
4. lack of proper care has impoverished the soil
فقدان توجه لازم موجب ضعیف شدن خاک شده است.
5. their mismanagement left the country impoverished
سو مدیریت آنان کشور را به فقر و فلاکت کشید.
6. the untimely death of the woman i loved impoverished my life
مرگ نابهنگام زنی که او را می پرستیدم،زندگانیم را بی ارزش کرد.
7. Falling coffee prices have impoverished many Third World economies.
[ترجمه ترگمان]کاهش قیمت قهوه، بسیاری از اقتصاد جهان سوم را فقیر کرده است
[ترجمه گوگل]سقوط قیمت قهوه، بسیاری از اقتصادهای جهان سوم را نابود کرده است
[ترجمه گوگل]سقوط قیمت قهوه، بسیاری از اقتصادهای جهان سوم را نابود کرده است
8. They were impoverished by a prolonged spell of unemployment.
[ترجمه ترگمان]آن ها با یک افسون طولانی بیکاری فقیر شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها توسط طغیان طولانی مدت بیکاری فقیر بودند
[ترجمه گوگل]آنها توسط طغیان طولانی مدت بیکاری فقیر بودند
9. She's going out with an impoverished young actor.
[ترجمه ترگمان]او با یک هنرپیشه جوان فقیر بیرون می رود
[ترجمه گوگل]او با یک بازیگر جوان فقیر روبرو می شود
[ترجمه گوگل]او با یک بازیگر جوان فقیر روبرو می شود
10. Excessive farming had impoverished the soil.
[ترجمه ترگمان]کشاورزی بیش از حد، خاک را فقیر کرده بود
[ترجمه گوگل]کشاورزی بیش از حد زمین را نابود کرده است
[ترجمه گوگل]کشاورزی بیش از حد زمین را نابود کرده است
11. She loathed being the child of impoverished labourers.
[ترجمه ترگمان]او از این که بچه کارگران فقیری بود منزجر بود
[ترجمه گوگل]او از فرزند فقیر کارگران نفرت داشت
[ترجمه گوگل]او از فرزند فقیر کارگران نفرت داشت
12. His health was impoverished daily.
[ترجمه ترگمان]سلامت او هر روز تنگدست و فقیر بود
[ترجمه گوگل]سالمتی او سالانه دچار فقر شد
[ترجمه گوگل]سالمتی او سالانه دچار فقر شد
13. The rural people have been impoverished by a collapsing economy.
[ترجمه ترگمان]مردم روستایی براثر یک اقتصاد در حال خراب شدن فقیر شده اند
[ترجمه گوگل]مردم روستایی توسط یک اقتصاد انقباضی فقیر شده اند
[ترجمه گوگل]مردم روستایی توسط یک اقتصاد انقباضی فقیر شده اند
14. Also patron of horsemen and the impoverished. Feast day, November
[ترجمه ترگمان]هم چنین حامی سواران و فقرا بود روز بزرگداشت، نوامبر
[ترجمه گوگل]همچنین حامی اسب سواری و فقیر است روز جشن، نوامبر
[ترجمه گوگل]همچنین حامی اسب سواری و فقیر است روز جشن، نوامبر
15. She learned it from impoverished people who had come to her in desperation.
[ترجمه ترگمان]او آن را از مردم فقیر و فقیری که در یاس و نومیدی به سراغش آمده بود، یاد گرفت
[ترجمه گوگل]او آن را از افراد فقیر که به شدت به او آمده بودند یاد گرفت
[ترجمه گوگل]او آن را از افراد فقیر که به شدت به او آمده بودند یاد گرفت
16. But the commercial success paradoxically impoverished the peasantry.
[ترجمه ترگمان]اما موفقیت تجاری، کشاورزان را فقیر می کند
[ترجمه گوگل]اما موفقیت تجاری به طور متناقض دهقانان را نابود کرد
[ترجمه گوگل]اما موفقیت تجاری به طور متناقض دهقانان را نابود کرد
پیشنهاد کاربران
فقرزده، بی نوا
مستمندان
ناتوان - ضعیف
بی بضاعت ؛ فقیر
بی مایه
ناچیز
کلمات دیگر: