کلمه جو
صفحه اصلی

huffy


معنی : ترشرو، عصبانی
معانی دیگر : زودرنج، حساس، huffish ترشرو

انگلیسی به فارسی

( huffish ) ترشرو، عصبانی


عصبانی، ترشرو


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: huffier, huffiest
مشتقات: huffily (adv.), huffiness (n.)
(1) تعریف: easily irritated or quickly offended; touchy; sulky.
مترادف: irritable, peevish, petulant, sulky, testy, touchy
مشابه: hypersensitive, moody, thin-skinned

- As a teenager, she was often huffy in the company of her mother.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک نوجوان، او اغلب از شرکت مادرش ناراحت می شد
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک نوجوان، اغلب او را در شرکت مادرش خشمگین می کرد

(2) تعریف: characterized by sulky resentment.
مشابه: resentful, sulky, sullen

- Her response was only a huffy shrug.
[ترجمه ترگمان] جواب او فقط یک شانه بالا رفتن بود
[ترجمه گوگل] پاسخ او فقط یک شل شدن موی سرخ بود

• easily offended, sulky; arrogant, insolent
someone who is huffy is obviously annoyed or offended about something; an informal word.

مترادف و متضاد

ترشرو (صفت)
acid, vinegary, angry, grumpy, moody, morose, sullen, petulant, crabbed, dogged, gloomy, sulky, ill-humored, chuffy, rusty, mulish, gruff, huffy, humpy, pettish, huffish, ill-humoured, ill-natured, snuffy, vinegarish

عصبانی (صفت)
mad, feisty, furious, choleric, nervy, frenzied, short-tempered, frenetic, wrathful, nervous, pelting, huffy, maniac, frantic, high-strung, horn-mad, horn-red, red-hot, huffish, wreakful

angry, in a bad mood


Synonyms: angered, annoyed, crabbed, crabby, cross, crotchety, crusty, curt, disgruntled, exasperated, fractious, grumpy, huffish, hurt, insulted, irked, irritable, miffed, moody, moping, nettled, offended, peeved, peevish, pettish, petulant, piqued, provoked, put out, querulous, resentful, riled, short, snappish, snappy, stewed, sulky, sullen, surly, testy, touchy, vexed, waspish


Antonyms: cheerful, delighted, happy, joyful


جملات نمونه

1. to get huffy
رنجیدن،برخوردن به حیثیت و غیره

2. I, in my turn, became embarrassed and huffy and told her to take the money back.
[ترجمه ترگمان]من به نوبه خود دست پاچه و ناراحت شدم و به او گفتم پول را پس بگیرد
[ترجمه گوگل]من، به نوبه خود، خجالت زده شدم و به او گفتم که پول را به عقب برگرداند

3. Some customers get huffy when you ask them for their ID.
[ترجمه ترگمان]برخی از مشتریان از این که از آن ها برای کارت شناسایی سوال می کنید، سر در می آورند
[ترجمه گوگل]برخی از مشتریان هنگامی که شما از آنها برای شناسایی خود می پرسید، عصبانی می شوند

4. She gets all huffy if you mention his name.
[ترجمه ترگمان] اگه اسمش رو بگی، حالش بد میشه
[ترجمه گوگل]اگر شما نام او را ذکر کنید او تمام عروسک می شود

5. They couldn't answer and became huffy that we weren't satisfied with the good treatment we were receiving.
[ترجمه ترگمان]نتوانستند جواب بدهند و از این که از رفتار خوبی که ما دریافت کردیم راضی نبودیم، افسرده شده بودند
[ترجمه گوگل]آنها نمیتوانستند جواب بدهند و فریاد زدند که ما با درمان خوبی که دریافت کردیم راضی نبودیم

6. I was surprised by how huffy he was.
[ترجمه ترگمان] از اینکه اون چقدر عصبانی بود تعجب کردم
[ترجمه گوگل]من از اینکه چطور عصبانی بودم شگفت زده شدم

7. The flouncy fish gets particularly huffy about serrated edges, which tear rather than slice through its delicate flesh.
[ترجمه ترگمان]این ماهی به طور خاصی از لبه دندانه دار چاقو تیز می شود، که به جای آن تکه از گوشت لطیف آن را پاره می کند
[ترجمه گوگل]ماهی آبیاری به خصوص در مورد لبه های دندانه دار، که به جای شکاف از طریق گوشت ظریف آن را پاره می کند، به خصوص با عجله روبرو می شود

8. He could get quite huffy at all her complicated ways.
[ترجمه ترگمان]او می توانست از همه راه های پیچیده او راضی به نظر برسد
[ترجمه گوگل]او می توانست در تمام راه های پیچیده او کاملا خشنود باشد

9. He became huffy, then nervous.
[ترجمه ترگمان]او عصبانی شد و بعد عصبی شد
[ترجمه گوگل]او عصبانی شد و سپس عصبی شد

10. Can't you see how huffy he got when the same thing happened last time?
[ترجمه ترگمان]نمی بینی این دفعه قبل چه اتفاقی افتاد؟
[ترجمه گوگل]آیا نمیتوانید ببینید که چطور عصبانی شدن زمانی که همین اتفاق در گذشته اتفاق افتاده است؟

11. She stayed huffy a good while.
[ترجمه ترگمان] یه مدتی هم ناراحت موند
[ترجمه گوگل]او در حالی که باهوش بود، باقی ماند

12. Stereotyped as huffy and inhospitable, the Shanghainese are downplaying these complaints on the one hand, and making subtle overtures on the other.
[ترجمه ترگمان]Stereotyped، افسرده و افسرده، این شکایات را با یک دست پنهان کرده و پیشنهادهای ظریف دیگری را در طرف دیگر نشان می دهند
[ترجمه گوگل]شانگهایان به عنوان خرسند و بی ادبانه، از یک طرف این شکایت را کاهش داده و از طرف دیگر، برتری های ظریفانه ای دارند

13. You're huffy at being put on duty, but what is it for you to apologise to an old and honourable officer!
[ترجمه ترگمان]تو از این که این وظیفه را به عهده گرفته ای ناراحت شده ای، اما برای تو چه اهمیتی دارد که به یک افسر پیر و شریف عذرخواهی کنی!
[ترجمه گوگل]شما در حال وحشی بودن وظیفه هستید، اما برای شما یک افسر قدیمی و محترم عذرخواهی میکنم!

14. I told her she'd made a mistake and she got huffy with me.
[ترجمه ترگمان]به او گفتم که اشتباه کرده و از من هم حوصله اش سر رفته
[ترجمه گوگل]من به او گفتم که او اشتباه کرده و با من عصبانی شده است

to get huffy

رنجیدن، برخوردن به حیثیت و غیره


پیشنهاد کاربران

touchy , feisty, thin skinned زود از کوره در رو، زودرنج، دیمه توشر به ترکی
Someone who is quick to take offence and is itching for a fight
I told him he needs to leave me alone and he got huffy.


عصبانی , دلخور

# She gets all huffy if you criticize her work
# I told her she'd made a mistake and she got huffy with me


کلمات دیگر: