apropos

معنی : شایسته، بجا، بموقع

معانی دیگر : به هنگام، به موقع، مناسب، مربوط، به جا، ضمنا، راستی، درباره ی، درباب

انگلیسی به فارسی

تقریبا، بموقع، بجا، شایسته

به‌جا، به‌موقع، شایسته

انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )

• : تعریف: appropriate; relevant; opportune.
• مترادف: apposite, appropriate, apt, fitting, meet, relevant, suitable
• متضاد: inept, malapropos
• مشابه: applicable, fit, germane, opportune, pertinent, proper, to the point

- Her comments were apropos to the discussion and certainly not irrelevant.

[ترجمه ترگمان] نظراتش درباره این بحث درست بم وقع بود و بی شک بی ارتباط نبود
[ترجمه گوگل] نظرات او مربوط به بحث و قطعا بی اهمیت است

قید ( adverb )

• (1) تعریف: at the appropriate time; opportunely.
• مترادف: opportunely, seasonably
• متضاد: malapropos
• مشابه: timely

- Her suggestion to leave came apropos; I'd been just about to embarrass myself.

[ترجمه ترگمان] پیشنهاد او برای رفتن به موقع مناسب بود؛ من فقط می خواستم خودم را خجالت زده کنم
[ترجمه گوگل] پیشنهاد خود را به ترک آمده تقریبا؛ من فقط در مورد خودم شرمنده بودم

• (2) تعریف: in connection with the topic just mentioned or under discussion.

- Your new bracelet is lovely--apropos, have you written to thank your grandmother?

[ترجمه ترگمان] این دست بند جدیدت خیلی قشنگه - خب، برای تشکر از مادربزرگت نوشتی؟ -
[ترجمه گوگل] دستبند جدید شما دوست داشتنی است - تقریبا، آیا شما برای تشکر از مادربزرگ خود نوشته اید؟

حرف اضافه ( preposition )

• : تعریف: in reference to; in connection with.

- Apropos your request, I'm sorry to inform you that it has been denied.

[ترجمه فاطمه فاطمه] درمورد درخواست شما متاسفانه باید به اطلاعتون برسونم که اون رد شده

[ترجمه ترگمان] از خواهش شما خواهش می کنم که به اطلاع شما برسانم که انکار شده است
[ترجمه گوگل] درخواست متقابل شما، متاسفم که به شما اطلاع داده ام که رد شده است

• opportunely, to the purpose; concerning; by the way
something that is apropos a subject or event, or apropos of it, is connected with or relevant to it. a formal word.
apropos is also used to introduce something that is related to the subject you have just been talking about. a formal word.

مترادف و متضاد

Antonyms: inappropriately, irrelevantly, unsuitably

in respect of

شایسته (صفت)

able, good, qualified, apt, fit, worthy, competent, proper, sufficient, suitable, meet, apropos, befitting, intrinsic, seemly, becoming, deserving, meritorious

بجا (صفت)

proper, right, fitting, just, apposite, timely, apropos, opportune, well-timed

بموقع (صفت)

proper, fitting, timely, apropos, opportune, seasonable, punctual, pat, well-timed, forehanded

relevant, suitable

Synonyms: applicable, apposite, appropriate, apt, befitting, belonging, correct, fit, fitting, germane, kosher, legit, material, on the button, on the nose, opportune, pertinent, proper, related, right, right on, seemly

Antonyms: inappropriate, irrelevant, unsuitable

relevantly, suitably

Synonyms: appropriately, aptly, opportunely, pertinently, suitably, timely

Synonyms: about, against, as for, as regards, as to, concerning, on the subject of, regarding, respecting, touching, toward, with reference to, with respect to

جملات نمونه

Borzoo and I were schoolmates; apropos, where is he these days?

من با برزو هم‌شاگردی بودم؛ راستی، این روزها برزو کجاست؟

his remarks apropos mourning

اظهارات او درباره‌ی عزاداری

apropos of insurance, the following information is vital ...

در مورد بیمه اطلاعات ذیل حیاتی است ...

1. apropos of insurance, the following information is vital . . .

در مورد بیمه اطلاعات ذیل حیاتی است . . .

2. apropos of

درباره ی،درباب،در مورد

3. his remarks apropos mourning

اظهارات او درباره ی عزاداری

4. his statement was very apropos

تذکر او بسیار به موقع بود.

5. He had nothing to say apropos of the latest developments.

[ترجمه ترگمان]او در مورد آخرین پیشرفت ها چیزی برای گفتن نداشت
[ترجمه گوگل]او چیزی برای گفتن درباره آخرین تحولات نداشت

6. Apropos, I have something to tell you.

[ترجمه ترگمان]خواهش می کنم، مطلبی هست که باید به شما بگویم
[ترجمه گوگل]به هر حال، من چیزی برای گفتن دارم

7. I had a letter from Sally yesterday - apropos which, did you send her that article?

[ترجمه ترگمان]دیروز نامه ای از سالی داشتم - که چرا آن مقاله را برایش فرستادید؟
[ترجمه گوگل]من دیروز نامه ای از سالی داشتم - در مورد اینکه آیا او این مقاله را ارسال کردید؟

8. Or more apropos, one bird splat spreads forevermore.

[ترجمه ترگمان] یا یه وقت دیگه، یه پرنده هم تا ابد ادامه داره
[ترجمه گوگل]یا بیشتر، یک علامت پرنده برای همیشه گسترش می یابد

9. The song feels right, apropos to a midnight jaunt, a walk with a good friend.

[ترجمه ترگمان]این ترانه درست مانند یک مسافرت نیمه شب، پیاده روی با یک دوست خوب است
[ترجمه گوگل]این آهنگ به نظر می رسد درست است، به یک شب نیمه شب، پیاده روی با یک دوست خوب است

10. The story was introduced apropos of nothing.

[ترجمه ترگمان]این داستان بدون هیچ مقدمه ای وارد شد
[ترجمه گوگل]داستان در مورد هیچ چیز معرفی نشده است

11. His suggestion is very much apropos.

[ترجمه ترگمان]پیشنهاد او بسیار بم وقع است
[ترجمه گوگل]پیشنهاد او بسیار نزدیک است

12. George Orwell once asked, apropos of publishers, "Why don't they just say, "We don't want your poems"?"

[ترجمه ترگمان]جورج اورول زمانی سوال کرد: \"چرا آن ها فقط می گویند،\" ما t را نمی خواهیم \"؟\"
[ترجمه گوگل]جورج اورول یک بار از ناشران پرسید: 'چرا آنها فقط نمی گویند' ما اشعار خود را نمی خواهیم؟ '

13. apropos, whatis, less, groff, and man. conf.

[ترجمه ترگمان]apropos، whatis، کم تر، groff، و انسان مایه conf
[ترجمه گوگل]به هر حال، کمتر، groff، و انسان conf

His statement was very apropos.

تذکر او بسیار به موقع بود.

اصطلاحات

apropos of

درباره‌ی، درباب، در مورد

پیشنهاد کاربران

به جا. مرتبط
Isabel kept smiling apropos of nothing
اینجا منفیه. Apropos of nothing
ایزابل بی مورد می خندید.

adjective
[more apropos; most apropos] : suitable or appropriate
◀️The ceremony concluded with the reading of an apropos poem.
◀️The comment, though unexpected, was apropos.
◀️ Apropos title

a. pruh. POW

کلمات دیگر: