کلمه جو
صفحه اصلی

confound


معنی : گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن
معانی دیگر : سر در گم کردن، هاج و واج کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، سرگشته کردن، هاج کردن، (دشنام به نشانی خشم یا آزردگی) لعنتی !، قاطی پاتی کردن، (بدون توجه و حساب) درهم آمیختن، توده کردن (چیزهای ناجور)، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، درهم ریختن، (قدیمی) نابود کردن، عاجز کردن

انگلیسی به فارسی

پریشان کردن، گیج کردن، عاجز کردن


گمشده، گیج کردن، مات کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confounds, confounding, confounded
مشتقات: confoundingly (adv.)
(1) تعریف: to perplex or bewilder; confuse.
مترادف: baffle, befuddle, bewilder, confuse, nonplus, perplex
مشابه: addle, beat, buffalo, discombobulate, disconcert, evade, fluster, frustrate, fuddle, involve, muddle, mystify, obfuscate, perturb, pose, puzzle, stick

- The last calculus problem confounded the students.
[ترجمه ترگمان] آخرین مشکل حساب دیفرانسیل و انتگرال، دانش آموزان را گیج کرد
[ترجمه گوگل] آخرین مسائل مربوط به حسابداری دانشجویان را مختل کرد

(2) تعریف: to refute or prove incorrect.
مترادف: confute, disprove, rebut, refute
مشابه: contradict

- The sudden drop in stock prices confounded economists' predictions.
[ترجمه ترگمان] افت ناگهانی قیمت سهام باعث شگفتی اقتصاد دانان شد
[ترجمه گوگل] افت ناگهانی قیمت سهام، پیش بینی های اقتصاددانان را مختل کرد

(3) تعریف: to regard mistakenly as similar or identical.
مترادف: confuse, mix, mix up
متضاد: discriminate, distinguish
مشابه: jumble, lump together, mistake, muddle

- His mind was slipping and he'd begun to confound fantasy with reality.
[ترجمه ترگمان] ذهنش به اشتباه افتاده بود و با واقعیت به رویا فرورفته بود
[ترجمه گوگل] ذهن او لغزش شد و او شروع به فانتزی کردن با واقعیت کرد

(4) تعریف: to damn, usu. in a mild oath.
مترادف: curse, damn
مشابه: blast, execrate, imprecate

- Confound this weather! Will it ever stop snowing?
[ترجمه ترگمان] لعنت بر این آب و هوا! دیگه داره برف میاد؟
[ترجمه گوگل] این آب و هوا را برطرف کنید! آیا تا به حال به خواب رفتن متوقف شده است؟

(5) تعریف: to put to shame; abash.

- The new product was a spectacular success that confounded all competitors.
[ترجمه ترگمان] محصول جدید یک موفقیت چشمگیر بود که همه رقبا را غافلگیر کرد
[ترجمه گوگل] محصول جدید یک موفقیت چشمگیر بود که تمام رقبا را مخدوش کرد

(6) تعریف: to make less effective; to frustrate.

- Their petty objections confounded our efforts to come to an agreement.
[ترجمه ترگمان] ایرادهای جزئی آن ها به توافق ما رسیده بود که به توافق برسند
[ترجمه گوگل] اعتراض های کوچک آنها تلاش های ما را برای به دست آوردن توافق درهم شکست

• amaze, stun, confuse, bewilder; fail to discern a difference, mix up
if someone confounds their critics, or confounds their critics' opinions, they succeed in doing something that other people thought they would fail in.
if someone confounds their opponents, they succeed in doing something that other people had tried to stop them doing.
if something confounds you, it makes you confused or surprised.

مترادف و متضاد

Antonyms: clarify, clear up, enlighten, explain, make clear, relate


گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

سراسیمه کردن (فعل)
confuse, stun, agitate, confound, disconcert

مات کردن (فعل)
confound, amaze, astonish, checkmate

confuse


Synonyms: abash, amaze, astonish, astound, baffle, befog, bewilder, blend, bug, commingle, confute, discombobulate, discomfit, discountenance, dumbfound, embarrass, faze, fiddle, flabbergast, jumble, metagrobolize, misidentify, mix, mix up, mystify, nonplus, perplex, pose, puzzle, rattle, screw up, startle, surprise, throw


جملات نمونه

confound you!

لعنت بر تو!


The juggler's performance confounded everyone.

نمایش شعبده‌باز همه را مبهوت کرد.


to confound an enemy

دشمن را هاج و واج کردن


1. confound it! i've lost the key again!
خاک برسرم ! دوباره کلید را گم کردم !

2. confound you!
لعنت بر تو!

3. to confound an enemy
دشمن را هاج و واج کردن

4. Don't confound the means with the ends.
[ترجمه ترگمان]به این معنی نیست که با این کار چه معنایی دارد
[ترجمه گوگل]ابزار را با انتها آشنا نکنید

5. The choice of Governor may confound us all.
[ترجمه ترگمان]انتخاب فرماندار ممکن است همه ما را نابود کند
[ترجمه گوگل]انتخاب فرماندار ممکن است همه ما را به هم بزند

6. Don't confound public affairs with private ones.
[ترجمه ترگمان]کاره ای عمومی را با افراد خصوصی اشتباه نکن
[ترجمه گوگل]امور عمومی را با خصوصیات نباشید

7. Hell and the devil confound it, this was his home!
[ترجمه ترگمان]لعنت بر شیطان لعنت بر شیطان، این خانه او بود!
[ترجمه گوگل]جهنم و شیطان آن را خجالت آورده بود، این خانه اش بود!

8. Confound it, who am I to hold up my nose in such a fashion?
[ترجمه ترگمان]لعنت بر شیطان، من چه کسی هستم که با چنین وضعی دماغم را بالا نگه دارم؟
[ترجمه گوگل]با خودم فکر میکنم که من چطور می توانم بینی خود را حفظ کنم؟

9. Use their expectations and then confound them.
[ترجمه ترگمان]از expectations استفاده کنید و سپس آن ها را گیج کنید
[ترجمه گوگل]از انتظارات خود استفاده کنید و سپس آنها را ببندید

10. Thus did ordinary children confound the experts.
[ترجمه ترگمان]به این ترتیب، بچه های معمولی، متخصصان را سردرگم می کردند
[ترجمه گوگل]بچه های معمولی کارشناسان را خجالت کشیدند

11. The traditional monument has tended to confound gender politics.
[ترجمه ترگمان]بنا بر این، بنای یادبود سنتی گرایش به لعنت بر سیاست جنسیت دارد
[ترجمه گوگل]بنای سنتی تمایل دارد سیاست های جنسیتی را مختل کند

12. You should not confound right and wrong and incriminate me, please try to understand the context first.
[ترجمه ترگمان]شما نباید درست و غلط را اشتباه کنید و مقصر را مقصر بدانید، لطفا ابتدا سعی کنید زمینه را درک کنید
[ترجمه گوگل]شما نباید اشتباه و اشتباه را مرتکب شوید و من را مورد آزار و اذیت قرار دهید، لطفا ابتدا به درک زمینه بپردازید

13. It is a mistake to confound strangeness with mystery.
[ترجمه ترگمان]اشتباه است که این غرابت را با اسرار موجود confound
[ترجمه گوگل]این یک اشتباه است که با عجز و بیحوصلگی مقابله کنید

14. "That is to confound you, you blithering old sentimentalist, " he cried, shaking with laughter.
[ترجمه ترگمان]در حالی که از خنده می لرزید، فریاد زد: این است که شما را گم و گور می کند
[ترجمه گوگل]'این باعث می شود تا شما را از بین ببرید، شما احساسات عاشقانه ای را از بین می برید،' گریه کرد و با خنده شدید

15. Confound the dad - blasted water! Why didn't you tell me it was so hot?
[ترجمه ترگمان]لعنت بر این آب لعنتی! چرا به من نگفتی خیلی گرمه؟
[ترجمه گوگل]مخفی کردن بابا - آب انباشته شده! چرا به من نگفتی که خیلی داغ بود؟

confound it! I've lost the key again!

خاک برسرم! دوباره کلید را گم کردم!


پیشنهاد کاربران

در تقابل بودن
Some believe that anger confounds femininity!
بعضی معتقدند که بر آشفتگی و خشم در تقابل با ویژگیهای زنانگی است!

مخدوش کردن

confound variable: متغیر اختلاطی

مشوش کردن

مات و مبهوت کردن، متحیر ساختن
Amaze
astonish
surprise
confuse
Bewild
Perplex
Puzzle
Japan has confounded the world by avoiding the sort of mass death from coronavirus seen in the United States

کف کسی را از تعجب بریدن،
در متن های رسمی به معنی شکست دادن هم می آد.

درهم آمیختن

اختلال، آشفتگی، حیرت زدگی

به این گزاره بنگرید:
which frequently confounds attempts to elucidate key factors
که تلاش‎ها را برای بازنمود ( توصیف ) سازگرهای ( عوامل ) کلیدی به هدر می دهد.
هدر دادن


کلمات دیگر: