کلمه جو
صفحه اصلی

frivolity


معنی : پوچی، هرزه درایی، سرسری، سبکی، بیهودگی، بی معنایی، سبک سری
معانی دیگر : خل بازی، کم عقلی، بچگی، لهوولعب، (جمع) سرگرمی های سبکسرانه

انگلیسی به فارسی

سبکی، پوچی، بیهودگی، بی معنایی، هرزه درایی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
حالات: frivolities
(1) تعریف: the quality or condition of being frivolous.
متضاد: seriousness, sobriety, staidness
مشابه: levity

(2) تعریف: a frivolous action or object.

• light-heartedness, flippancy, foolishness, silliness
frivolity is silly, light-hearted behaviour.

مترادف و متضاد

پوچی (اسم)
absurdity, vanity, futility, frivolity, nullity, inanity, vapidity, inefficacy, inefficacity, nihility, vacuity

هرزه درایی (اسم)
frivolity, palaver, cackle, footle

سرسری (اسم)
frivolity, inadvertence, carelessness, negligence, neglect, levity, flippancy, inadvertency

سبکی (اسم)
frivolity, legerity, levity, flippancy, lightness, portability, nimbleness

بیهودگی (اسم)
vanity, frivolity, inanity, fribble, idleness, inaction, inefficacy, idlesse, inefficacity

بی معنایی (اسم)
frivolity

سبک سری (اسم)
frivolity, stupidity, levity, light-headedness

silliness, childishness


Synonyms: coquetting, dallying, flightiness, flippancy, flirting, flummery, folly, fribble, frippery, frivolousness, fun, gaiety, game, giddiness, jest, levity, lightheartedness, lightness, nonsense, play, puerility, shallowness, sport, superficiality, toying, trifling, triviality, volatility, whimsicality, whimsy


Antonyms: sensibility, seriousness, wiseness


جملات نمونه

1. the frivolity of some of today's youth
لهوولعب برخی جوانان امروز

2. His frivolity annoys the other people in the office.
[ترجمه ترگمان]frivolity باعث ناراحتی دیگران در دفتر می شود
[ترجمه گوگل]غفلت او دیگران را در دفتر مزاحم می کند

3. I don't think such frivolity helps the organization's public image.
[ترجمه ترگمان]من فکر نمی کنم این frivolity به تصویر عمومی سازمان کمک کند
[ترجمه گوگل]من فکر نمی کنم چنین فریبندگی به تصویر عمومی سازمان کمک کند

4. A wave of frivolity has overtaken the election campaign.
[ترجمه ترگمان]موجی از سبک سری در مبارزات انتخاباتی پیشی گرفته است
[ترجمه گوگل]موجی از ناامیدی کمپین انتخاباتی را فرا گرفته است

5. It was just a piece of harmless frivolity.
[ترجمه ترگمان]فقط یه تیکه از شوخی های بی ضرر بود
[ترجمه گوگل]این فقط یک تکه از بی عدالتی بی ضرر بود

6. You shouldn't treat such a serious subject with frivolity.
[ترجمه ترگمان]تو نباید این موضوع جدی را با سبک سری برخورد کنی
[ترجمه گوگل]شما نباید چنین سوژهی جدی را با فریبندگی رفتار کنید

7. John somewhat disapproves of the frivolity.
[ترجمه ترگمان] جان \"تا حدودی غیر منطقی جواب نمیده\"
[ترجمه گوگل]جان تا حدودی از نافرمانی تکیه می کند

8. Your frivolity is out of place on such a solemn occasion.
[ترجمه ترگمان]پوچی شما در چنین موقعیتی قرار دارد
[ترجمه گوگل]فریبندگی شما در چنین مناسبی است

9. I dislike her frivolity.
[ترجمه ترگمان]از frivolity خوشم نمی آید
[ترجمه گوگل]من نادانسته ام را نادیده می گیرم

10. Undoubtedly he'd seen even less frivolity in his life than we had.
[ترجمه ترگمان]بی شک در زندگی خود کم تر از آنچه ما داشتیم، کم تر دیده بود
[ترجمه گوگل]بدون شک او حتی در زندگی خود نیز بیفایده تر از آنچه ما داشتیم دیده بودیم

11. Frivolity alia, is what fashion does. And what if it does?
[ترجمه ترگمان] frivolity alia \"، مدل\" fashion \"- ه\" و اگه این اتفاق بیفته چی؟
[ترجمه گوگل]به هر حال، به هر حال، و اگر این کار را می کند؟

12. Frivolity, inter many alia, is what fashion does.
[ترجمه ترگمان]frivolity، در بسیاری از موارد، همان چیزی است که مد انجام می دهد
[ترجمه گوگل]فریبندگی، به ویژه در مورد آنچه مد است

13. An element of frivolity keeps a soul atrophying.
[ترجمه ترگمان]یک عنصر احمقانه یک روح را در خود نگه می دارد
[ترجمه گوگل]یک عنصر ناخودآگاه روحیه را حفظ می کند

14. Hedonism and frivolity will diffuse hell tnrough all our days.
[ترجمه ترگمان]hedonism و سبک سری تمام روزه ای ما را پراکنده میکنه
[ترجمه گوگل]هودونیسم و ​​فریبندگی موجب افسردگی در تمام روزهای ما خواهد شد

15. How could she tolerate the men's frivolity?
[ترجمه ترگمان]چگونه می توانست پوچی مردان را تحمل کند؟
[ترجمه گوگل]چگونه می تواند نافرمانی مردان را تحمل کند؟

the frivolity of some of today's youth

لهوولعب برخی جوانان امروز


I don't have the time for such frivolities.

من وقت این کارهای بچگانه را ندارم.


پیشنهاد کاربران

پوچی. سبکی. بی معنایی


کلمات دیگر: