کلمه جو
صفحه اصلی

torpor


معنی : مرگ کاذب
معانی دیگر : سستی، خمودی، بی حالی، بی حسی، رخوت، خفتگی، خدر، حالت خواب

انگلیسی به فارسی

سستی،بیحال،بیحس،خدر،حالت خواب،بیحالی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a state of suspended movement or feeling, as in a dormant animal.
مترادف: dormancy, hibernation, inactivity, inertia, quiescence
متضاد: activity, animation
مشابه: stupor

- These bats enter torpor during the morning hours.
[ترجمه ترگمان] این خفاش ها در ساعات صبح به حالت چرت زدن وارد می شوند
[ترجمه گوگل] این خفاش ها در طول ساعات صبح وارد می شوند

(2) تعریف: a state of indifference or lethargy; apathy.
مترادف: apathy, drowsiness, languor, lassitude, lethargy, listlessness, sluggishness
متضاد: animation, enthusiasm, excitement
مشابه: indifference, stupor

- Even seeing his new grandchild could not bring him out of the torpor he'd fallen into since moving into the nursing home.
[ترجمه ترگمان] حتی دیدن نوه جدید او نمی توانست او را از the که از آن زمان به خانه سالمندان منتقل کرده بود بیرون بیاورد
[ترجمه گوگل] حتی دیدن نوه جدید او نمیتواند او را از عصبانیتی که بعد از رفتن به خانه پرستاری از بین رفته بود بیرون آورد

• lethargy, apathy
torpor is the state of being torpid; a formal word.

مترادف و متضاد

مرگ کاذب (اسم)
lethargy, torpor

lethargy


Synonyms: apathy, disinterest, dormancy, drowsiness, dullness, idleness, impassivity, inaction, inactivity, languor, laziness, lifelessness, listlessness, passiveness, sleepiness, sloth, slowness, sluggishness, slumber, stupor, torpidity, torpidness


جملات نمونه

1. He had slumped into a state of torpor from which nothing could rouse him.
[ترجمه ترگمان]به یک حالت سستی فرورفته بود که هیچ چیز نمی توانست او را برانگیزد
[ترجمه گوگل]او به وضعیتی رسیده بود که هیچ چیزی نمی تواند او را تحریک کند

2. The sick person gradually falls into a torpor.
[ترجمه ترگمان]بیمار به تدریج به حال torpor می افتد
[ترجمه گوگل]فرد بیمار به تدریج در معرض خطر قرار می گیرد

3. She tried to rouse him from the torpor into which he had sunk.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد او را از حالت سستی که در آن غرق شده بود بیدار کند
[ترجمه گوگل]او سعی کرد او را از عصبانیتی که به آن غرق شده بود، تحریک کند

4. He fell into a deep torpor.
[ترجمه ترگمان]به سستی عمیقی فرو رفت
[ترجمه گوگل]او به یک عمیق افتاد

5. Many people have succumbed to torpor after a week's heavy drinking.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مردم پس از یک هفته نوشیدن سنگین از خواب رفته اند
[ترجمه گوگل]بسیاری از مردم پس از یک هفته نوشیدن سنگین به زحمت افتادند

6. And without me the school might sink into torpor. Passive acceptance would be the order of the day.
[ترجمه ترگمان]و بدون من مدرسه ممکن است در حالت سستی فرو رود پذیرش منفعل نظم روز خواهد بود
[ترجمه گوگل]و بدون من، مدرسه ممکن است به آهستگی فرو بریزد پذیرش غیرفعال می تواند سفارش روز باشد

7. They will remain there in a state of torpor, patiently awaiting the return of the rains.
[ترجمه ترگمان]آن ها در حالت کر خی باقی خواهند ماند و صبورانه منتظر بازگشت باران هستند
[ترجمه گوگل]آنها در وضعیتی باقی خواهند ماند، صبرانه منتظر بازگشت باران خواهند بود

8. There lay Dineh, captive, in a torpor, while his enemies decided how to put him to death.
[ترجمه ترگمان]در این حال در حال سستی و سستی، در حالی که دشمنان او تصمیم گرفتند که او را به قتل برسانند، در حال سستی بود
[ترجمه گوگل]Dineh اسیر، در یک لحظه، در حالی که دشمنان او تصمیم گرفت که چگونه او را به مرگ وجود دارد

9. He had sunk into an intellectual torpor.
[ترجمه ترگمان]او در یک حالت سستی فکری فرورفته بود
[ترجمه گوگل]او به فکری فکری افتاده بود

10. And without me the school might sink into torpor.
[ترجمه ترگمان]و بدون من مدرسه ممکن است در حال سستی فرو رود
[ترجمه گوگل]و بدون من، مدرسه ممکن است به آهستگی فرو بریزد

11. But its prolonged torpor only adds to the suspense now.
[ترجمه ترگمان]اما این سستی طولانی آن تنها در حال حاضر به حالت تعلیق درآمده است
[ترجمه گوگل]اما در عین حال طولانی شدن آن فقط به تعویق می افزاید

12. Mimi, war, astonishment torpor, slavery, will daily wipe out those holy principles of thine.
[ترجمه ترگمان]می می، جنگ، astonishment و سستی، برده داری، هر روز این اصول مقدس تو را پاک می کند
[ترجمه گوگل]میمی، جنگ، حیرت انگیز، بردگی، روزانه آن اصول مقدس خود را از بین می برد

13. She must rouse herself from the torpor of mind and body.
[ترجمه ترگمان]باید خود را از رخوت ذهن و جسم بیدار کند
[ترجمه گوگل]او باید از عصبانیت ذهن و بدن خود سرزنش کند

14. The shock of the icy air ended Claire's torpor.
[ترجمه ترگمان]ضربه هوای یخ زده، سستی کلر را به پایان رساند
[ترجمه گوگل]شوک هوای یخبندان به کوره کلر افتاد

پیشنهاد کاربران

سستی. بی حالی. تنبلی
She tried to rouse him from the torpor into which he had sunk.

خواب زمستانی
the state of reduced activity that some animals experience during the winter


کلمات دیگر: