اسم ( noun )
• (1) تعریف: recreation, usually requiring skill and often vigorous physical activity.
• مترادف: play, recreation
- We like to go on long hikes for sport.
[ترجمه سورو] ما دوست داریم به گردش های طولانی برای ورزش برویم
[ترجمه ترگمان] ما دوست داریم به افزایش زیاد ورزش ادامه دهیم
[ترجمه گوگل] ما دوست داریم برای رفتن به ورزشگاههای طولانی برویم
• (2) تعریف: any of a number of competitive athletic games or activities played according to established rules and often requiring certain physical abilities.
• مترادف: game
• مشابه: competition
- Tennis is one sport that I've never excelled at.
[ترجمه ترگمان] تنیس یک ورزش است که من هرگز در آن مهارت نداشتم
[ترجمه گوگل] تنیس یک ورزش است که من هرگز در آن برتری نداشتم
• (3) تعریف: mockery or ridicule, or the pleasure that one may take from engaging in such.
• مترادف: derision, jest, mockery, ridicule
• مشابه: mock
- He wanted to fit in, and his feelings were hurt by the sport of these boys.
[ترجمه ترگمان] دلش می خواست جا به جا شود، و احساسات او از ورزش این پسرها جریحه دار شده بود
[ترجمه گوگل] او می خواست به جا برود و احساساتش از ورزش این پسران صدمه دیده بود
- They made fun of him just for sport.
[ترجمه ترگمان] فقط برای سرگرمی او را مسخره می کردند
[ترجمه گوگل] آنها فقط برای ورزش سرگرم کننده بودند
• (4) تعریف: one who accepts various difficult situations with grace and dignity.
- He was a sport about the practical joke we played on him.
[ترجمه ترگمان] اون یه ورزش بود در مورد اون جوک عملی که باه اش بازی کردیم
[ترجمه گوگل] او در مورد شوخی عملی که ما بر روی او انجام دادیم ورزش بود
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: of or relating to sports.
• مترادف: athletic, sports
• مشابه: sporting, sportive
- He's watching the sport channel.
[ترجمه ترگمان] دارد کانال ورزش را نگاه می کند
[ترجمه گوگل] او کانال ورزشی را تماشا می کند
• (2) تعریف: suitable for wear in sports or somewhat informal situations.
• مترادف: sports
• مشابه: casual, informal
- The store has all kinds of sport shoes.
[ترجمه ترگمان] این فروشگاه انواع مختلفی از کفش های ورزشی دارد
[ترجمه گوگل] فروشگاه دارای انواع کفش ورزشی است
- You don't need to wear a suit; just put on a sport coat.
[ترجمه ترگمان] لازم نیست کت و شلوار بپوشی، فقط کت اسپورت بپوش
[ترجمه گوگل] شما نیازی به پوشیدن کت و شلوار ندارید فقط روی کت ورزشی قرار دهید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sports, sporting, sported
• (1) تعریف: to enter into a game or athletic event.
• مشابه: enter, play
- The star player is not sporting today because he injured his ankle.
[ترجمه ترگمان] بازیکن ستاره امروز ورزشی نیست چون قوزک پایش را زخمی کرده است
[ترجمه گوگل] بازیکن ستاره امروز امروز ورزش نمی کند زیرا او مچ دست خود را زخمی کرده است
• (2) تعریف: to amuse oneself through recreation or other activity; play.
• مترادف: disport, play
• مشابه: antic, caper, cavort, gambol, relax, revel, rollick, romp
- The children are sporting with their friends in the snow.
[ترجمه ترگمان] بچه ها با دوستانشان در برف ورزش می کنند
[ترجمه گوگل] کودکان در برف با دوستان خود ورزش می کنند
• (3) تعریف: to tease or mock someone.
• مترادف: kid, mock, tease
• مشابه: banter, gibe, jape, jest
- Stop sporting with me; I need a serious answer.
[ترجمه ترگمان] با من بازی نکن من به یه جواب جدی احتیاج دارم
[ترجمه گوگل] با من ورزش کن من به یک پاسخ جدی نیاز دارم
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to wear proudly or display ostentatiously.
• مترادف: flaunt, flourish, show off
• مشابه: bear, display, exhibit, wear
- We noticed he was sporting one of his silk designer suits at the cocktail party.
[ترجمه ترگمان] ما متوجه شدیم که او در حال ورزش کردن یکی از لباس های طراح his در مهمانی است
[ترجمه گوگل] ما متوجه شدیم او یکی از طراحان ابریشمی او در حزب کوکتل بود