کلمه جو
صفحه اصلی

trite


معنی : کهنه، مبتذل
معانی دیگر : پیش پا افتاده، بی مزه، خالی از لطف و تازگی، تکراری

انگلیسی به فارسی

(عبارت، فکر و غیره) معمولی، عادی، کلیشه‌ای، کهنه، پیش‌پاافتاده


ممنون، مبتذل، کهنه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: tritely (adv.), triteness (n.)
• : تعریف: ineffective or stale because of frequent repetition; commonplace; hackneyed.
مترادف: banal, clich�d, commonplace, hackneyed, old hat, shopworn, stale
متضاد: fresh, original
مشابه: cliche, corny, dull, hack, humdrum, moth-eaten, ordinary, out-of-date, overused, pedestrian, prosaic, run-of-the-mill, stock, threadbare, tired, unoriginal, worn

- Some people consider "Have a nice day" to be a trite expression.
[ترجمه ترگمان] برخی افراد در نظر دارند که \"روز خوبی داشته باشند\" تا یک عبارت پیش پاافتاده باشند
[ترجمه گوگل] بعضی از افراد 'یک روز خوب' را بیان می کنند
- The plot of his new novel is trite and predictable.
[ترجمه ترگمان] داستان این رمان جدید، پیش پاافتاده و قابل پیش بینی است
[ترجمه گوگل] طرح رمان جدید او قریب به اتفاق و قابل پیش بینی است

• hackneyed, unoriginal, stereotyped, stale
trite ideas, remarks, and stories are dull because they have been heard too many times before.

مترادف و متضاد

کهنه (صفت)
olden, obsolete, antiquated, gray, old, ancient, age-old, archaic, stale, antique, dead, bygone, trite, time-worn, behindhand, ragged, frowsty, worm-eaten, dowdy, musty, fusty, poky, obsolescent, worn-out, run-down, well-worn, tacky, weatherworn

مبتذل (صفت)
commonplace, stale, pedestrian, trivial, banal, vulgar, trite, humdrum, platitudinarian, platitudinous, well-worn, truistic

silly, commonplace


Synonyms: banal, bathetic, bromidic, chain, cliché, clichéd, common, cornball, corny, drained, dull, exhausted, familiar tune, flat, hackneyed, hokey, jejune, mildewed, moth-eaten, musty, old hat, ordinary, pedestrian, platitudinous, prosaic, ready-made, routine, run-of-the-mill, set, shopworn, stale, stereotyped, stock, threadbare, timeworn, tired, uninspired, unoriginal, used-up, vapid, warmed-over, well-worn, worn, worn-out


Antonyms: desirable, important, impressive, original, pertinent, relevant, uncommon


جملات نمونه

1. a trite idea
اندیشه ی کهنه و تکراری

2. a trite joke
شوخی بی مزه

3. His lyrics about love and peace are too trite for me to take them seriously.
[ترجمه ترگمان]اشعار او در مورد عشق و صلح برای من بسیار پیش پاافتاده هستند که آن ها را جدی بگیرم
[ترجمه گوگل]اشعار او در مورد عشق و صلح برای من خیلی جدی است که آنها را جدی بگیرند

4. The film is a farrago of trite emotions, one-note acting and embarrassing lines.
[ترجمه ترگمان]این فیلم داستان یک سری احساسات پیش پاافتاده، یک سبک اکشن و شرم آور است
[ترجمه گوگل]فیلم فانتزی از احساسات پراکنده، خطوطی با یکدیگر و خطوط شرم آور است

5. I know it will sound trite, but I've loved being part of this club.
[ترجمه ترگمان]می دانم که پیش پاافتاده به نظر می رسد، اما دوست داشتم قسمتی از این باشگاه باشم
[ترجمه گوگل]من می دانم که صدای تلوزیون را صدا می کند، اما من دوست داشتم که بخشی از این باشگاه باشم

6. Her remarks sounded trite and ill-informed.
[ترجمه ترگمان]remarks پیش پاافتاده و پیش پاافتاده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]اظهارات او با صدای بلند و بد گزارش شد

7. The movie is teeming with obvious and trite ideas.
[ترجمه ترگمان]فیلم پر از ایده های واضح و پیش پاافتاده است
[ترجمه گوگل]این فیلم با ایده های آشکار و بیرحمانه روبرو است

8. I know it sounds trite, but you're so lucky to have your son.
[ترجمه ترگمان]می دانم که خیلی پیش پاافتاده به نظر می رسد، اما خیلی خوش شانسی که پسرت را داری
[ترجمه گوگل]من می دانم که آن را برای تلفن های موبایل باحال است، اما شما خیلی خوش شانس هستید که فرزندتان باشید

9. This trite communication put an end to Emma's overtures and she began to fade from their lives.
[ترجمه ترگمان]این ارتباط پیش پاافتاده به صورت اما پایان داد و شروع به تحلیل رفتن از زندگی آن ها کرد
[ترجمه گوگل]این ارتباط بی نظیر، پایان دادن به اعتقادات امام را متوقف کرد و او از زندگی خود از بین رفت

10. Contrived plotting, such as marriages of convenience, trite misunderstandings and mistaken identities, should be avoided.
[ترجمه ترگمان]به عبارت دیگر، از قبیل ازدواج برای راحتی، سو تفاهم پیش پاافتاده و هویت های اشتباه، باید از آن ها اجتناب کرد
[ترجمه گوگل]توطئه رسمی، از قبیل ازدواج راحتی، سوء تفاهم نادرست و هویت اشتباه، باید اجتناب شود

11. Besides, I reasoned they would be trite.
[ترجمه ترگمان]گذشته از این، من استدلال کردم که آن ها خیلی پیش پاافتاده هستند
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، من استدلال می کنم که آنها حیرت آور هستند

12. In the trite words of many a wedding speech, they have gained a son or daughter.
[ترجمه ترگمان]در سخنان پیش پاافتاده بسیاری از یک سخنرانی ازدواج، آن ها پسر یا دختر خود را به دست آورده اند
[ترجمه گوگل]در کلمات با شکوه بسیاری از سخنان عروسی، آنها یک پسر یا دختر را به دست آورده اند

13. The movie's dialogue is trite and uninspired.
[ترجمه ترگمان]گفت و گوی فیلم مبتذل و uninspired است
[ترجمه گوگل]گفتگوی فیلم بیرحمانه و ناخوشایند است

14. I know it might sound like a trite remark, but mothers usually know best.
[ترجمه ترگمان]می دانم که شاید به نظر می رسد که این حرف پیش پاافتاده به نظر برسد، اما مادرها معمولا بهترین ها را می دانند
[ترجمه گوگل]من می دانم که این ممکن است یک سخن تلخ باشد، اما مادرها معمولا بهتر می دانند

15. We can be trite or clumsy in our choice of words, but the strength of feeling is adequately conveyed.
[ترجمه ترگمان]ما می توانیم در انتخاب کلمات، پیش پاافتاده و یا دست و پا چلفتی باشیم، اما قدرت احساس به اندازه کافی منتقل می شود
[ترجمه گوگل]ما می توانیم در انتخاب کلمات ما گرانبها یا دست و پا گیر باشیم، اما قدرت احساس به اندازه کافی انتقال می یابد

a trite idea

اندیشه‌ی کهنه و تکراری


a trite joke

شوخی بی‌مزه


پیشنهاد کاربران

نخ نما

صفت:
of a remark or idea ) lacking originality or freshness; dull on account of overuse. ( نوع نظر یا ایده ) فاقد اصالت و طراوت؛ خسته کننده با توجه به استفاده بیش از حد.
"this point may now seem obvious and trite"

پیش پا افتاده. کلیشه ای

یعنی پیش پا افتاده و تکراریه. . . . . اگه به یکی بگی این خیلی تریته یعنی خیلی پیش پا افتادس یا خیلی بب نزه و تکراریه

نخ نما، لوث ، بیش از حد تکراری , کلیشه ای overused ، cliche
repeated too often; overfamiliar through overuse
This may sound like a trite answer, my brother Dr George Miller, but storytelling is just part of being a human being.


کلمات دیگر: