کلمه جو
صفحه اصلی

interpose


معنی : میانجی شدن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، در میان امدن
معانی دیگر : (میان دو چیز قرار دادن یا قرار گرفتن) میان گذاری کردن، درون گذاری کردن، میانگیر شدن، وارد (چیزی) کردن، گذاشتن، حرف کسی را قطع کردن، میان سخن کسی دویدن، مطرح کردن، (مطلبی را) پیش کشیدن، (با فضولی) پیشنهاد کردن، میانجی گری کردن، وساطت کردن، پا به میان گذاردن

انگلیسی به فارسی

مداخله کردن، پا به میان گذاردن، در میان آمدن، میانجی شدن


قرار دادن، در میان امدن، مداخله کردن، میانجی شدن، پا بمیان گذاردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: interposes, interposing, interposed
(1) تعریف: to place or insert between parts or things.
مشابه: introduce

(2) تعریف: to put (oneself) in a position between opposing parties, often as mediator.

(3) تعریف: to insert (a comment, question, criticism, or the like) in the course of a conversation or speech.
مشابه: interject

- Forgive my interrupting you two, but I'd like to interpose a suggestion.
[ترجمه ترگمان] ببخشید که مزاحم شما دو نفر شدم، اما دوست دارم پیشنهاد بدهم
[ترجمه گوگل] ببخشید من دو تا از شما را متوقف کرده بودم، اما من می خواهم یک پیشنهادی را تعویض کنم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: interposable (adj.), interposingly (adv.), interposal (n.), interposer (n.)
(1) تعریف: to be or occur between.

(2) تعریف: to step in between opposing parties; intervene or mediate.
مشابه: mediate

(3) تعریف: to insert a comment, question, or the like; interrupt.
مشابه: chime in

• place between, insert; place oneself between, mediate; inject a remark in the middle of a conversation, interject
if you interpose, you interrupt with a comment or question; a formal word.

مترادف و متضاد

میانجی شدن (فعل)
intercede, interpose

پا بمیان گذاردن (فعل)
interfere, mediate, interpose

مداخله کردن (فعل)
put in, interfere, meddle, interlope, intermeddle, interpose, intervene, interject, stickle

در میان امدن (فعل)
interpose, intervene, interject

جملات نمونه

Dense forests interposed a great barrier ahead of us.

جنگل‌های انبوه مانع بزرگی را جلو ما ایجاد کردند.


Hossein kept interposing.

حسین مدام میان حرف ما می‌پرید.


He also interposed several other questions.

او چندین پرسش دیگر را هم مطرح کرد.


I listened to their disputes and tried to interpose on behalf of the old man.

به مشاجره‌های آن‌ها گوش دادم و سعی کردم از سوی پیرمرد وساطت کنم.


1. i listened to their disputes and tried to interpose on behalf of the old man
به مشاجره های آنها گوش دادم و سعی کردم از سوی پیرمرد وساطت کنم.

2. She interposed herself between the general and his wife.
[ترجمه ترگمان]بین ژنرال و زنش دخالت کرد
[ترجمه گوگل]او بین خودش و همسرش تعامل داشت

3. Police had to interpose themselves between the two rival groups.
[ترجمه ترگمان]پلیس باید در میان این دو گروه رقیب مداخله کند
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور بود که خود را بین دو گروه رقیب قرار دهد

4. He quickly interposed himself between Mel and the doorway.
[ترجمه ترگمان]او به سرعت بین مل و در وارد شد
[ترجمه گوگل]او به سرعت بین ملا و دروازه قرار گرفت

5. The reporter interposed a few questions into the minister's speech.
[ترجمه ترگمان]گزارشگر چند سوال در سخنرانی وزیر دخالت کرد
[ترجمه گوگل]خبرنگار چندین سؤال را در سخنرانی وزیر معرفی کرد

6. 'That might be difficult,' interposed Regina.
[ترجمه ترگمان]رجینا حرف او را قطع کرد و گفت: ممکن است کار دشواری باشد
[ترجمه گوگل]'این ممکن است دشوار باشد،' رجینا قرار گرفت

7. The work interposes a glass plate between two large circular mirrors.
[ترجمه ترگمان]کار یک بشقاب شیشه ای بین دو آینه گرد بزرگ بود
[ترجمه گوگل]این کار یک صفحه شیشه ای را بین دو آینه دایره ای بزرگ قرار می دهد

8. He interposed between the two women who were quarrelling.
[ترجمه ترگمان]بین دو زن که با هم جر و بحث می کردند، حرف او را قطع کرد و گفت:
[ترجمه گوگل]او بین دو زن که در حال نزاع بودند قرار گرفت

9. 'But how do you know that?' he interposed.
[ترجمه ترگمان]اما تو از کجا می دونی؟ آقای نای تلی حرف او را قطع کرد و گفت:
[ترجمه گوگل]اما چطور می دانید؟ او تعویض کرد

10. From here they can move forward to interpose themselves when the enemy is too close.
[ترجمه ترگمان]از اینجا، وقتی که دشمن بسیار نزدیک است، می توانند به جلو حرکت کنند
[ترجمه گوگل]از این جا آنها می توانند به جلو حرکت کنند تا زمانی که دشمن بیش از حد نزدیک است، خود را تحمل کند

11. "That might be difficult," interposed Mrs. Flavell.
[ترجمه ترگمان]خانم Flavell حرف او را قطع کرد و گفت: ممکن است کار سختی باشد
[ترجمه گوگل]خانم فلاول، 'این ممکن است دشوار باشد'

12. Neutral density filters should then be interposed to reduce light intensity.
[ترجمه ترگمان]سپس فیلتر تراکم خنثی باید برای کاهش شدت نور وارد شود
[ترجمه گوگل]سپس فیلترهای چگالی خنثی برای کاهش شدت نور، تعویض می شوند

13. Between head and pillow, a hard rectangle was interposed, the marbled cardboard of a notebook, sea-green.
[ترجمه ترگمان]میان سر و بالش، یک مستطیل سخت در میان حرفش دوید و مقوا جلد مرمرین و سبز رنگ در میان حرفش دوید
[ترجمه گوگل]بین سر و بالش، یک مستطیل سخت قرار داده شد، کارتن مرمر از یک نوت بوک، دریا سبز

14. Don't interpose in the matter.
[ترجمه ترگمان]در این مورد دخالت نکن
[ترجمه گوگل]در این موضوع دخالت نکن

to prevent a decision's being reached by interposing a veto

برای جلوگیری از تصمیم‌گیری وتو کردن


پیشنهاد کاربران

1.
1To place or insert between one thing and another



2.
To intervene
To step in
To cut in
To involve oneself
To interfere
To intrude


کلمات دیگر: