کلمه جو
صفحه اصلی

unimposing

انگلیسی به فارسی

unimposing


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of imposing.
متضاد: imposing
مشابه: inconspicuous

• not imposing, unimpressive

جملات نمونه

1. The fans will remember four seasons of an unimposing 6-foot-kid lighting up dingy Toso Pavilion like the Northern Lights.
[ترجمه ترگمان]این طرفداران چهار فصل از یک kid ۶ فوتی را به یاد خواهند آورد که غرفه Toso dingy مانند چراغ شمالی را روشن کرده بودند
[ترجمه گوگل]طرفداران چهار فصل از یک کودک 6 نفره بدون چشم انداز را به یاد می آورند تا غرفه Toso Pavilion مانند چراغ های شمالی را به یاد داشته باشید

2. He was surprised how unimposing the brownstone looked now.
[ترجمه ترگمان]تعجب کرده بود که این خانه چه طور به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]او شگفت زده شده بود که چطور قهوه ای به نظر می رسد

3. In real life, the transcendent man is an unimposing figure who could pass for Woody Allen's even nerdier younger brother.
[ترجمه ترگمان]در زندگی واقعی، انسان متعالی یک شخصیت unimposing است که می تواند از برادر کوچک تر وودی الن عبور کند
[ترجمه گوگل]در زندگی واقعی، انسان متعالی یک شخصیت غیرمنتظره است که میتواند برای برادر کوچکتر وودی آلن از وی عبور کند

4. Her dress is simple and unimposing.
[ترجمه ترگمان]لباسش ساده و ساده است
[ترجمه گوگل]لباس او ساده و غیرمنتظره است

5. On the whole the results of this system are unimposing.
[ترجمه ترگمان]در مجموع نتایج این سیستم unimposing هستند
[ترجمه گوگل]در کل نتایج این سیستم غیرقابل پیشبینی است

پیشنهاد کاربران

بی تکلف ( رفتار یا شخص )


کلمات دیگر: