کلمه جو
صفحه اصلی

brain trust


فرار مغزها (از کشور)، گروه اندیشمند (که به طور غیررسمی مورد مشورت قرار می گیرد)

انگلیسی به فارسی

گروه اندیشمند (که به‌طور غیررسمی با آن‌ها مشورت می‌شود)


اعتماد مغزی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: brain truster (n.)
• : تعریف: a group of experts who advise a government's, company's, or other organization's administrators on policy matters.

• brilliant team, thinking crew

مترادف و متضاد

board of advisers


Synonyms: advisors, advisory board, authorities, cabinet, council, experts, high-level advisers, inner circle


جملات نمونه

1. The candidate's brain trust is gathering this weekend to plan strategy for the primary election.
[ترجمه ترگمان]اعتماد مغز کاندیدا این آخر هفته را برای برنامه ریزی راهبردی برای انتخابات اولیه تشکیل می دهد
[ترجمه گوگل]اعتماد نامزدی کاندیدای این آخر هفته برای جمع آوری استراتژی برای انتخابات اولیه است

2. Truman played for time by appointing a brains trust of three to advise him.
[ترجمه ترگمان]ترومن با انتصاب یک مغز که به سه نفر برای توصیه کردن به او اعتماد داشت، با او بازی کرد
[ترجمه گوگل]ترومن برای تعیین وقت اعتماد به مغز سه نفر به او توصیه کرد

3. Others said the C & D brain trust were enamored with the fact that Faith was so young.
[ترجمه ترگمان]دیگران گفتند که اعتماد مغزی C & شیفته این حقیقت است که ایمان به قدری جوان است
[ترجمه گوگل]دیگران می گویند اعتماد مغزی C D با این واقعیت که ایمان خیلی جوان بود مشتاق بود

4. Scholars in public administration should the brain trust for governments and play the role as consultants.
[ترجمه ترگمان]محققان در مدیریت دولتی باید به دولت ها اعتماد کنند و نقش مشاوران را ایفا کنند
[ترجمه گوگل]محققان در اداره عمومی باید مغز به دولت اعتماد کنند و نقش مشاور را بازی کنند

5. Then, brain trust suggests to examine processional catchword.
[ترجمه ترگمان]پس، اعتماد به مغز نشون میده که catchword رو بررسی کنیم
[ترجمه گوگل]سپس، اعتماد به مغز پیشنهاد می کند که به دنبال کلمه ی فرعی بروید

6. President Roosevelt's brain trust helped him to plan many of his political moves.
[ترجمه ترگمان]اعتماد به مغز رئیس جمهور روزولت به او کمک کرد تا بسیاری از حرکت های سیاسی خود را برنامه ریزی کند
[ترجمه گوگل]اعتماد رئیس جمهور روزولت به او کمک کرد تا بسیاری از حرکت های سیاسی وی را برنامه ریزی کند

7. He's a member of the brain trust.
[ترجمه ترگمان]او یکی از اعضای the مغز است
[ترجمه گوگل]او عضو اعتماد مغز است

8. The director of our institute makes us feel useless brain trust.
[ترجمه ترگمان]رئیس موسسه ما باعث می شود که ما احساس عدم اعتماد به مغز کنیم
[ترجمه گوگل]مدیر موسسه ما باعث می شود ما اعتماد به نفس مغز بی فایده را احساس کنیم

9. As Saeed Leylaz told me before he was thrown in jail along with most of Iran's reformist brain trust, "Our feet are in traditionalism and our heads in modernism. "
[ترجمه ترگمان]همانطور که سعید Leylaz پیش از اینکه به همراه بسیاری از اعتماد مغزی اصلاح طلب ایران به زندان انداخته شود، گفت: \" پاهای ما در traditionalism و سر ما در modernism قرار دارند \"
[ترجمه گوگل]همانطور که سعید لایلاس به من گفت قبل از اینکه به همراه بسیاری از اعتماد به نفس اصلاح طلبان ایران، در زندان پرتاب شود، 'پای ما در سنت گرایی است و سر ما در مدرنیسم است '

10. The UK project is led by policy wonk David Halpern, a key part of Cameron's Downing Street brain trust and head of the Behavioural Insight Team.
[ترجمه ترگمان]پروژه انگلستان توسط سیاست wonk دیوید Halpern، که بخش مهمی از اعتماد ذهنی خیابان داونینگ و رئیس تیم Insight رفتاری رفتاری است، هدایت می شود
[ترجمه گوگل]پروژه بریتانیا به وسیله سیاست دیوید هالپرن، یکی از بخش های اصلی اعتماد مغزی Downing Street کامرون و رئیس تیم Insight Behavior، رهبری می شود

پیشنهاد کاربران

گروه اندیشمند

گروه اندیشمندان. کارشناس

brain trust ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: رایوران
تعریف: گروهی از افراد صاحب نظر نزدیک به رئیس جمهور یا نامزد ریاست جمهوری که در سیاست گذاری یا ادارۀ امور او را راهنمایی می کنند


کلمات دیگر: