هماهنگی، متناسب کردن، هم اهنگ کردن، تعدیل کردن
coordinating
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• organizing, systemizing, arranging, harmonizing
جملات نمونه
1. coordinating definition
تعریف همارا
2. his job consists of coordinating the activities of the various departments
شغل او عبارت است از هماهنگ کردن فعالیت های بخش های مختلف.
3. The Minister will have responsibility for coordinating childcare policy.
[ترجمه ترگمان]این وزیر مسئول هماهنگی سیاست مراقبت از کودکان خواهد بود
[ترجمه گوگل]وزیر مسئول هماهنگی سیاست های مراقبت از کودکان است
[ترجمه گوگل]وزیر مسئول هماهنگی سیاست های مراقبت از کودکان است
4. Coordinating airline traffic on the ground is as complicated as managing the traffic in the air.
[ترجمه ترگمان]هماهنگی ترافیک خطوط هوایی بر روی زمین به اندازه مدیریت ترافیک هوایی پیچیده است
[ترجمه گوگل]تطبیق ترافیک هوایی در زمین به اندازه مدیریت ترافیک در هوا بسیار پیچیده است
[ترجمه گوگل]تطبیق ترافیک هوایی در زمین به اندازه مدیریت ترافیک در هوا بسیار پیچیده است
5. A number of charities are coordinating their efforts to distribute food to the region.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از موسسات خیریه تلاش های خود برای توزیع مواد غذایی در منطقه را هماهنگ می کنند
[ترجمه گوگل]تعدادی از سازمان های خیریه هماهنگ تلاش های خود برای توزیع غذا به منطقه هستند
[ترجمه گوگل]تعدادی از سازمان های خیریه هماهنگ تلاش های خود برای توزیع غذا به منطقه هستند
6. Bright yellow walls and coordinating curtains in Peony in cowslip multi white, £ 95 per metre, complete the look.
[ترجمه ترگمان]دیواره ای زرد روشن و پرده های هماهنگی در Peony در cowslip چند سفید، ۹۵ پوند در هر متر، ظاهر را کامل می کنند
[ترجمه گوگل]دیوارهای زرد روشن و پرده های هماهنگ در Peony در cowslip چند سفید، � 95 در هر متر، کامل نگاه کنید
[ترجمه گوگل]دیوارهای زرد روشن و پرده های هماهنگ در Peony در cowslip چند سفید، � 95 در هر متر، کامل نگاه کنید
7. No single government agency is coordinating the cleanup effort.
[ترجمه ترگمان]هیچ نهاد دولتی در حال هماهنگ کردن تلاش های پاک سازی نیست
[ترجمه گوگل]هیچ آژانس دولتی هماهنگ کردن تلاش تمیز کردن نیست
[ترجمه گوگل]هیچ آژانس دولتی هماهنگ کردن تلاش تمیز کردن نیست
8. A single Minister will be given responsibility for coordinating London's transport services.
[ترجمه ترگمان]یک نخست وزیر مسئولیت هماهنگی خدمات حمل و نقل لندن را بر عهده خواهد گرفت
[ترجمه گوگل]یک وزیر تنها مسئول هماهنگی خدمات حمل و نقل لندن خواهد بود
[ترجمه گوگل]یک وزیر تنها مسئول هماهنگی خدمات حمل و نقل لندن خواهد بود
9. It provides a coordinating linkage in an extensive network of community groups and activists, and furnishes them with a gathering place.
[ترجمه ترگمان]این امر ارتباط هماهنگی را در شبکه وسیعی از گروه ها و فعالان اجتماعی فراهم می کند و برای آن ها یک محل جمع آوری ارائه می کند
[ترجمه گوگل]این یک پیوند هماهنگ در شبکه گسترده ای از گروه های اجتماعی و فعالین فراهم می کند و آنها را با یک مکان جمع آوری می کند
[ترجمه گوگل]این یک پیوند هماهنگ در شبکه گسترده ای از گروه های اجتماعی و فعالین فراهم می کند و آنها را با یک مکان جمع آوری می کند
10. Students' action committees began coordinating demonstrations and contacting workers' organizations.
[ترجمه ترگمان]کمیته های اقدام دانشجویان شروع به هماهنگ کردن تظاهرات و تماس با سازمان های کارگری کردند
[ترجمه گوگل]کمیته های عملی دانشجویی شروع به هماهنگ کردن تظاهرات و تماس با سازمان های کارگری کردند
[ترجمه گوگل]کمیته های عملی دانشجویی شروع به هماهنگ کردن تظاهرات و تماس با سازمان های کارگری کردند
11. The agency is coordinating the flow of food and medicine into the country.
[ترجمه ترگمان]این آژانس در حال هماهنگ کردن جریان غذا و دارو در کشور است
[ترجمه گوگل]این سازمان هماهنگی جریان غذا و دارو را به کشور می دهد
[ترجمه گوگل]این سازمان هماهنگی جریان غذا و دارو را به کشور می دهد
12. Area police, who were coordinating the tragedy coverage, issued a statement following complaints from some of the families.
[ترجمه ترگمان]پلیس ناحیه، که پوشش تراژدی را هماهنگ کرده بود، بیانیه ای پس از شکایات برخی از خانواده ها صادر کرد
[ترجمه گوگل]پلیس منطقه که هماهنگی پوشش فاجعه را انجام داد، بیانیه ای را به همراه شکایات برخی از خانواده ها منتشر کرد
[ترجمه گوگل]پلیس منطقه که هماهنگی پوشش فاجعه را انجام داد، بیانیه ای را به همراه شکایات برخی از خانواده ها منتشر کرد
13. Coordinating new artwork for the church letterhead.
[ترجمه ترگمان] یه اثر هنری جدید برای the کلیسا پیدا کردم
[ترجمه گوگل]هماهنگ سازی آثار هنری جدید برای کلیسا
[ترجمه گوگل]هماهنگ سازی آثار هنری جدید برای کلیسا
14. There were also problems in coordinating the work of the three different groups or shifts.
[ترجمه ترگمان]همچنین مشکلاتی در هماهنگی کار سه گروه یا شیفت کاری مختلف وجود داشت
[ترجمه گوگل]مشکلات هماهنگی در کار سه گروه یا تغییرات وجود داشت
[ترجمه گوگل]مشکلات هماهنگی در کار سه گروه یا تغییرات وجود داشت
15. Authority is the central focus of hierarchy, which is the chief coordinating mechanism of work organizations.
[ترجمه ترگمان]سازمان کانون اصلی سلسله مراتب است، که مکانیزم هماهنگی اصلی سازمان های کاری است
[ترجمه گوگل]اقتدار مرکز تمرکز سلسله مراتب است که ساز و کار اصلی سازمان های کاری است
[ترجمه گوگل]اقتدار مرکز تمرکز سلسله مراتب است که ساز و کار اصلی سازمان های کاری است
پیشنهاد کاربران
هماهنگی، تناسب، توازن، تنظیم، هماهنگ سازی
هماهنگ کننده، هماهنگ ساز، متوازن کننده، تنظیم کننده، تنظیم گر
هماهنگ کننده، هماهنگ ساز، متوازن کننده، تنظیم کننده، تنظیم گر
قرنطینه ساز
متناسب کردن، تعدیل کردن
کلمات دیگر: