عمل می کند، عمل کردن، اداره کردن، گرداندن، بکار انداختن، راه انداختن، قطع کردن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
operates
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. he operates three grocery stores
او سه فروشگاه را می گرداند (اداره می کند).
2. john operates from 1 to 9 p. m.
جان از یک تا نه بعد از ظهر عمل جراحی می کند.
3. plain reason operates in the mind of this learned hearer
عقل سلیم در مغز این شنونده ی دانشمند کنشور است.
4. this tractor operates on diesel oil
این تراکتور با روغن دیزل کار می کند.
5. to explain how a machine operates
طرز کار یک موتور را توضیح دادن
پیشنهاد کاربران
عمل کردن
کلمات دیگر: