مانع، اشکال، گیر، رادع، محظور
impediments
انگلیسی به فارسی
جملات نمونه
1. she tried to get ahead despite all impediments in her path
علیرغم همه ی موانع سر راهش کوشید که پیش برود.
2. let me not to the marriage of true minds admit impediments . . .
(شکسپیر) نباید بر سر راه پیوند دو متفکر راستین موانعی ایجاد کنم . . .
پیشنهاد کاربران
موانع
کلمات دیگر: