کلمه جو
صفحه اصلی

once in a while


هر چند وقت یک بار، گهگاه، گاهی، بندرت، ندره، اتفاقاع

انگلیسی به فارسی

هر از چند گاهی


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: sometimes but not very often.

- I walk home once in a while, but usually I take the bus.
[ترجمه Yasaman] من گاهی پیاده به خانه می روم اما معمولا اتوبوس می گیرم.
[ترجمه فهیمه] من به ندرت پیاده به خانه میروم، معمولا اتوبوس میگیرم.
[ترجمه Fateme] من هر از چند گاهی پیاده به خانه میروم ولی غالبا اتوبوس می گیرم
[ترجمه ترگمان] من یه زمانی تو خونه قدم می زنم، اما معمولا اتوبوس رو می گیرم
[ترجمه گوگل] من یک بار به خانه می روم، اما معمولا اتوبوس را می گیرم

• occasionally, now and then, from time to time

جملات نمونه

1. Once in a while we eat out.
[ترجمه حمزه] گاهی بیرون غذا می خوریم.
[ترجمه ترگمان] یه بار که غذا می خوریم
[ترجمه گوگل]یک بار در حالی که ما می خوریم

2. It's not what you do once in a while, it's what you do day in and day out that makes the difference.
[ترجمه ترگمان]این کاری نیست که تو یک زمانی انجام دهی، این کاری است که هر روز و روز انجام می دهی این تفاوت را ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]این چیزی نیست که شما یک بار در یک زمان انجام می دهید، این چیزی است که شما در روز و روز انجام می دهید که تفاوت را ایجاد می کند

3. Once in a while we had a major blowout.
[ترجمه ترگمان]پس از مدتی، ما یک انفجار بزرگ داشتیم
[ترجمه گوگل]یک بار در یک زمان ما یک ضربه بزرگ داشتیم

4. Once in a while we go to a restaurant but usually we eat at home.
[ترجمه ترگمان]یک بار در یک رستوران به رستوران می رویم، اما معمولا در خانه غذا می خوریم
[ترجمه گوگل]یک بار در حالی که ما به رستوران می رویم، اما معمولا در خانه می خوریم

5. I like a lowbrow action movie once in a while.
[ترجمه ترگمان]من یه زمانی از یه فیلم کوتاه میادش
[ترجمه گوگل]من یک فیلم اکشن کم عمق را یک بار در یک زمان دوست دارم

6. Everybody makes a mistake once in a while.
[ترجمه ترگمان] همه یه زمانی اشتباه میکنن
[ترجمه گوگل]هر کس یک بار اشتباه می کند

7. He went to see them once in a while.
[ترجمه ترگمان]یک دفعه رفت که آن ها را ببیند
[ترجمه گوگل]او برای دیدن آنها یک بار در حالی که رفت

8. We go out once in a while after work and on the weekend.
[ترجمه ترگمان]ما یک بار در مدتی بعد از کار و آخر هفته بیرون می رویم
[ترجمه گوگل]ما یک بار در یک زمان بعد از کار و در آخر هفته می رویم

9. I saw her in the shop every once in a while.
[ترجمه ترگمان]هر چند وقت یک بار او را در مغازه می دیدم
[ترجمه گوگل]من هر بار یک بار در فروشگاه دیدن او را دیدم

10. Once in a while I still see a hippie that looks like he's stick in the 60's.
[ترجمه ترگمان]یک بار در زمانی که من هنوز یک هیپی می بینم که انگار توی دهه ۶۰ هست
[ترجمه گوگل]یک بار در حالی که من هنوز یک هیپی را دیدم که شبیه او در 60 سالگی است

11. It wouldn't kill you to help out once in a while.
[ترجمه ترگمان]تا یه مدتی تو رو برای کمک به بیرون کشیدن نمیکشه
[ترجمه گوگل]این برای شما یک بار در یک زمان کمک نمی کند

12. Earrings need to be taken out and cleaned once in a while.
[ترجمه ترگمان]earrings باید یک بار در یک زمان تمیز شده و تمیز شوند
[ترجمه گوگل]گوشواره باید یک بار در یک زمان برداشته شود و تمیز شود

13. I do get a little anxious once in a while.
[ترجمه ترگمان]من یه زمانی یکم مضطرب میشم
[ترجمه گوگل]یک بار کمی کمی احساس اضطراب می کنم

14. Missing a meal once in a while never did anyone any harm.
[ترجمه ترگمان]یه بار در مدتی که هیچ وقت کسی صدمه ندیده بود، یه وعده غذا رو از دست دادم
[ترجمه گوگل]از دست دادن یک وعده غذایی در یک زمان، هرگز آسیب ندید

15. We meet for lunch once in a while.
[ترجمه ترگمان]ما یکبار در یک زمان برای ناهار همدیگر را ملاقات می کنیم
[ترجمه گوگل]ما یک بار در یک زمان برای ناهار ملاقات می کنیم

پیشنهاد کاربران

گاه گاهی

گه گداری

. It is important to refresh your self once in a while

بعضی اوقات

هر از چندی، هر از گاهی

frequently

خیلی به ندرت. Hardly ever

گه گداری، اگر دفینیشز میخواینیا سینولیم میشه Hardly ever
پیشنهاد میکنم از سایت دیکشنری آنلاین آبادیس جستجو کنیدعالیه

I do wish you would open a dictionary once in a while
من واقعا/جداً آرزو می کنم هر از چند گاهی. . .


کلمات دیگر: