کلمه جو
صفحه اصلی

unemotional

انگلیسی به فارسی

بی تفاوتی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of emotional
متضاد: emotional, moving
مشابه: cold, stolid, unmoving

• not emotional, not feeling emotions
someone who is unemotional does not show any feelings.

جملات نمونه

1. He was unemotional, quite quiet, and reserved.
[ترجمه ترگمان]کاملا خالی و ساکت و تودار بود
[ترجمه گوگل]او بیسواد بود، کاملا آرام و محروم بود

2. She began to read in a brisk, unemotional voice.
[ترجمه ترگمان]شروع به خواندن یک صدای تند و عاری از احساسات کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به خواندن یک صدای بی اراده و بی پروایی کرد

3. The flat, unemotional voice droned on.
[ترجمه ترگمان]صدای یکنواخت و یکنواخت شروع به خواندن کرد
[ترجمه گوگل]صدای تختخواب و بیهویتی در حال حرکت است

4. His voice was unemotional.
[ترجمه ترگمان]صدایش خالی بود
[ترجمه گوگل]صدای او بی اراده بود

5. She seemed very cool and unemotional.
[ترجمه ترگمان]خیلی سرد و خالی به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او به نظر بسیار خنک و بیکار آمد

6. The tone of his poetry is restrained and unemotional.
[ترجمه ترگمان]لحن اشعار او محدود و بی احساس است
[ترجمه گوگل]تن شعر او محکم و بی رحم است

7. Zoe is normally an unemotional person.
[ترجمه ترگمان](زو)معمولا یک فرد بدون احساس است
[ترجمه گوگل]زو به طور معمول یک فرد بیکار است

8. Thrifty, hardworking, unemotional, they tipped their hats to no one.
[ترجمه ترگمان]Thrifty، سخت کوش و عاری از احساسات، کلاه های خود را برای هیچ کس تکان می دادند
[ترجمه گوگل]آنها با صرفه جویی در کار، سخت کوش و بی تفاوتی، کلاه خود را به هیچکس نچشیده اند

9. He snorted quietly: an unemotional noise; a punctuation mark.
[ترجمه ترگمان]او آهسته خرناس کشید: یک سر و صدای خالی؛ یک نشانه خوش یمن
[ترجمه گوگل]او بی سر و صدا سر و صدای بی اراده فورا؛ علامت گذاری نشانه

10. For so solid and unemotional a man he might have been angry, or perhaps only in a hurry.
[ترجمه ترگمان]زیرا آن همه استوار و خالی از یک مرد ممکن بود خشمگین باشد، یا شاید فقط عجله داشت
[ترجمه گوگل]برای یک مردی که به سختی و بی ثبات باشد ممکن است عصبانی باشد یا شاید عجله داشته باشد

11. Mostly she lay silent, noncommittal and unemotional, until one day she broke into uncontrollable weeping.
[ترجمه ترگمان]بیشتر ساکت و بی حرکت بود، تا یک روز به گریه افتاد
[ترجمه گوگل]اغلب او سکوت، غیرقابل اجتناب و بی رحمانه قرار می دهد، تا یک روز او به گریه های غیر قابل کنترل می افتد

12. She liked them, read a lot, and in unemotional situations could use them well.
[ترجمه ترگمان]او آن ها را دوست داشت، زیاد خواند، و در شرایط بی احساس می تواند از آن ها به خوبی استفاده کند
[ترجمه گوگل]او آنها را دوست داشت، خیلی خواند، و در موقعیت های بیکاری می تواند از آنها استفاده کند

13. I try to be unemotional, without much success.
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم بی طرفانه باشم، بدون این که خیلی موفق باشم
[ترجمه گوگل]من سعی می کنم بیکار باشم، بدون موفقیت

14. The Holmes-Watson relationship between an unemotional alien and a warm, cheerful, humorous human would evolve.
[ترجمه ترگمان]رابطه هولمز - واتسون بین یک بیگانه عاری از احساس و یک انسان گرم، بشاش و مضحک تکامل خواهد یافت
[ترجمه گوگل]رابطه هولمز و واتسون بین بیگانه بیچاره و یک انسان گرم، شاد و طنزآمیز، تکامل پیدا می کند

15. Pat's father was a distant, unemotional man who couldn't really talk to his children.
[ترجمه ترگمان]پدر پت مردی دور و بی احساس بود که واقعا نمی توانست با فرزندانش صحبت کند
[ترجمه گوگل]پدر پت یک مرد دور و برهنه بود که واقعا نمی توانست با فرزندانش صحبت کند

پیشنهاد کاربران

غیرعاطفی، بی احساس

سرد و بی روح


کلمات دیگر: