قانون ـ فقه : الحاق
joining
قانون ـ فقه : الحاق
انگلیسی به فارسی
پیوستن، ازدواج کردن، متصل کردن، پیوند زدن، گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن، پا گذاشتن
انگلیسی به انگلیسی
• coming together, participating; connecting, combining, uniting; connection, join, place of union
connecting, combining, uniting
connecting, combining, uniting
جملات نمونه
1. he used to seduce young people into joining the party
او جوانان را اغوا می کرد که عضو حزب بشوند.
2. They excluded people under 18 from joining the club.
[ترجمه ترگمان]آن ها افراد زیر ۱۸ سال را از پیوستن به این باشگاه محروم کردند
[ترجمه گوگل]آنها افراد زیر 18 سال را از عضویت در باشگاه حذف کردند
[ترجمه گوگل]آنها افراد زیر 18 سال را از عضویت در باشگاه حذف کردند
3. Since joining the Common Market, Britain's trade with Europe has greatly increased.
[ترجمه ترگمان]با پیوستن به بازار مشترک، تجارت بریتانیا با اروپا به شدت افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]از زمان پیوستن به بازار مشترک، تجارت بریتانیا با اروپا تا حد زیادی افزایش یافته است
[ترجمه گوگل]از زمان پیوستن به بازار مشترک، تجارت بریتانیا با اروپا تا حد زیادی افزایش یافته است
4. Draw a line joining all the crosses.
[ترجمه ترگمان]صف کشیدن به همه صلیب ها را بکشید
[ترجمه گوگل]قرعه کشی یک خط متصل به تمام صلیب
[ترجمه گوگل]قرعه کشی یک خط متصل به تمام صلیب
5. It's a bit bourgeois, isn't it, joining a golf club?
[ترجمه ترگمان]یه کمی bourgeois، مگه نه، عضو باشگاه گلف؟
[ترجمه گوگل]این کمی بورژوایی است، آیا این نیست، پیوستن به یک باشگاه گلف؟
[ترجمه گوگل]این کمی بورژوایی است، آیا این نیست، پیوستن به یک باشگاه گلف؟
6. I was coerced into joining the gang.
[ترجمه ترگمان]منو مجبور کردن که به گروه ملحق بشم
[ترجمه گوگل]من به پیوستن به باند مجبور شدم
[ترجمه گوگل]من به پیوستن به باند مجبور شدم
7. Anyone interested in joining the club should contact us at the address below.
[ترجمه ترگمان]هر کسی که به پیوستن به این باشگاه علاقه مند باشد باید در آدرس زیر با ما تماس بگیرد
[ترجمه گوگل]هر کسی که علاقمند به پیوستن به باشگاه است، باید با آدرس زیر تماس بگیرید
[ترجمه گوگل]هر کسی که علاقمند به پیوستن به باشگاه است، باید با آدرس زیر تماس بگیرید
8. They bamboozled him into joining the army.
[ترجمه ترگمان]او را فریب می دادند که به ارتش ملحق شود
[ترجمه گوگل]آنها او را به پیوستن به ارتش متهم کردند
[ترجمه گوگل]آنها او را به پیوستن به ارتش متهم کردند
9. His parents discouraged him from joining the airforce.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را از پیوستن به the منع کردند
[ترجمه گوگل]پدر و مادر او از پیوستن به نیروی هوایی ناتوان بودند
[ترجمه گوگل]پدر و مادر او از پیوستن به نیروی هوایی ناتوان بودند
10. Councils are joining up with their European counterparts.
[ترجمه ترگمان]شوراها در حال ملحق شدن به همتایان اروپایی خود هستند
[ترجمه گوگل]شوراها با همتایان اروپایی خود پیوند دارند
[ترجمه گوگل]شوراها با همتایان اروپایی خود پیوند دارند
11. He stared at them without joining in the conversation.
[ترجمه ترگمان]او بدون اینکه وارد گفتگو شود به آن ها خیره شد
[ترجمه گوگل]او بدون دیدن در گفتگو، به آنها خیره شد
[ترجمه گوگل]او بدون دیدن در گفتگو، به آنها خیره شد
12. It has a dormer roof joining both gable ends.
[ترجمه ترگمان]سقفی است که به هر دو gable منتهی می شود
[ترجمه گوگل]این یک سقف روکش دارد که هر دو می تواند به هم متصل شود
[ترجمه گوگل]این یک سقف روکش دارد که هر دو می تواند به هم متصل شود
13. I see she's joining the jet set!
[ترجمه ترگمان]می بینم که داره به جت set ملحق می شه!
[ترجمه گوگل]من میبینم که او به مجموعه جت پیوست
[ترجمه گوگل]من میبینم که او به مجموعه جت پیوست
14. How can we persuade him into joining us?
[ترجمه ترگمان]چه طور می توانیم او را متقاعد کنیم که به ما ملحق شود؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم او را به پیوستن به ما متقاعد کنیم؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانیم او را به پیوستن به ما متقاعد کنیم؟
15. An argument ensued, with various band members joining in and haranguing Simpson and his girlfriend for over two hours.
[ترجمه ترگمان]با اعضای گروه مختلف که برای بیش از دو ساعت با سیمپسون و دوست دخترش سخنرانی می کردند دعوا شد
[ترجمه گوگل]یک استدلال پیش می آید، با اعضای گروه های گوناگون در حال پیوستن به سیمپسون و دوست دخترش به مدت بیش از دو ساعت
[ترجمه گوگل]یک استدلال پیش می آید، با اعضای گروه های گوناگون در حال پیوستن به سیمپسون و دوست دخترش به مدت بیش از دو ساعت
پیشنهاد کاربران
وصل کردن
همبندسازی
تعمیر کردن، ساختن
متصل کردن، اتصال دادن، ملحق شدن
تعمیر کردن
درست کردن - متصل کردن
متصل کردن، پیوستن، پیوند دادن، پیوند زدن، ازدواج کردن، گراییدن، متحد کردن، در مجاورت بودن
پیوستن
درست کردن، تعمیر کردن، ساختن
کلمات دیگر: