کلمه جو
صفحه اصلی

disgorge


معنی : خالی کردن، ریختن، استفراغ کردن
معانی دیگر : قی کردن، بالا آوردن، بیرون دادن، برون ریختن، (برخلاف میل خود یا به زور) پس دادن، (از حلقوم کسی) بیرون کشیدن یا دادن، سلفیدن، استفراه کردن

انگلیسی به فارسی

استفراغ کردن، خالی کردن، ریختن


disgorge، استفراغ کردن، خالی کردن، ریختن


انگلیسی به انگلیسی

• vomit, throw up; yield, give up something; eject forcefully
if something disgorges its contents, it empties them out; a literary word.
if you say that a vehicle or building disgorges people, you mean that a lot of people leave the vehicle or building; a literary word.

مترادف و متضاد

خالی کردن (فعل)
free, empty, hollow, purge, aspirate, unload, discharge, vent, deplete, evacuate, dump, eviscerate, vacate, disgorge

ریختن (فعل)
infuse, pour, found, lave, besprinkle, shed, cast, splash, bestrew, strew, decant, dust, melt, disembogue, disgorge

استفراغ کردن (فعل)
vomit, disgorge, puke

vomit


Synonyms: be sick, discharge, lose one’s lunch, regurgitate, retch, spew, throw up, upchuck


جملات نمونه

1. when he saw the gun, he had to disgorge the money
هفت تیر را که دید مجبور شد پول را پس بدهد.

2. Cars drew up to disgorge a wedding party.
[ترجمه ترگمان]ماشین ها به استفراغ کردن یک جشن عروسی بالا رفتند
[ترجمه گوگل]اتومبیل ها را به نقاشی از یک حزب عروسی رها کرد

3. She was trying hard to disgorge a fish bone.
[ترجمه ترگمان]داشت سعی می کرد که از استفراغ کردن استخون های ماهی استفاده کنه
[ترجمه گوگل]او سخت تلاش کرد تا استخوان ماهی را از بین ببرد

4. Flies disgorge digestive fluid onto their food to soften it up.
[ترجمه ترگمان]مگس ها مایع گوارشی را بر روی food می گذارند تا آن را نرم کنند
[ترجمه گوگل]مایع مایع گوارشی را بر روی مواد غذایی خود بریزید تا آن را نرم کند

5. You owe me 5: come on, disgorge!
[ترجمه ترگمان]تو به من ۵ دلار بدهکاری استفراغ کن
[ترجمه گوگل]من 5 را بدهکارم

6. The ground had opened to disgorge a boiling stream of molten lava.
[ترجمه ترگمان]زمین طوری شده بود که دهان از دهان بیرون کرده بود و از گوشت جوشان گدازه مذاب بیرون می ریخت
[ترجمه گوگل]زمین برای باز کردن یک جریان جوش گدازه ریخته گری افتاده بود

7. The trustee was forced to disgorge the funds.
[ترجمه ترگمان]امین نیز مجبور شد بودجه خود را تامین کند
[ترجمه گوگل]وکیل مجبور شد که وجوه را از بین ببرد

8. Tethered and collared, cormorants catch and disgorge fish into a boat in Japan.
[ترجمه ترگمان]Tethered و collared، مرغان ماهی خوار catch و disgorge ماهی را به قایق در ژاپن می برند
[ترجمه گوگل]ماهیان زینتی و ماهیچه ای، ماهی قزل آلا ماهی ها را به یک قایق در ژاپن می برند

9. The soldiers had to disgorge the jewels which they had plundered.
[ترجمه ترگمان]سربازان مجبور شدند که جواهرات را که غارت کرده بودند، از دهان بیرون بریزد
[ترجمه گوگل]سربازان مجبور بودند که جواهراتی را که غارت کرده بودند بیرون بکشند

10. They persuaded him to disgorge the missing documents.
[ترجمه ترگمان]آن ها او را وادار کردند تا مدارک گم شده را از بین ببرند
[ترجمه گوگل]آنها او را متقاعد کردند که اسناد گمشده را از بین ببرند

11. The riches he swallowed he shall disgorge ; God shall compel his belly to disown them.
[ترجمه ترگمان]ثروت او را قورت می دهد، استفراغ می کند و خدا شکم خود را به دست خواهد آورد تا آن ها را از خود براند
[ترجمه گوگل]ثروت او را فرو برد؛ او باید از بین برود؛ خداوند شکم خود را مجبور می کند تا آنها را رد کند

12. They pursue other birds, forcing them to disgorge the fish they have caught.
[ترجمه ترگمان]آن ها پرندگان دیگر را تعقیب می کنند و آن ها را وادار می کنند تا ماهی هایی را که صید کرده اند باز کنند
[ترجمه گوگل]آنها پرندگان دیگر را دنبال می کنند و آنها را مجبور می کنند ماهی هایی را که گرفتار شده اند از بین ببرند

13. Unwilling to disgorge the cash he had stolen, the embezzler tried to run away.
[ترجمه ترگمان]نمی خواست از استفراغ کردن پولی که دزدیده بود، استفراغ کند، the سعی کرد فرار کند
[ترجمه گوگل]او نمی خواست که پول نقدی که او دزدیده بود، از بین رفته باشد

14. Suggestion: Don't try to disgorge, but call for medical treatment immediately.
[ترجمه ترگمان]Suggestion: سعی نکنید disgorge را امتحان کنید، اما سریعا برای درمان پزشکی مراجعه کنید
[ترجمه گوگل]پیشنهاد: سعی نکنید از بین برود، اما بلافاصله خواستار درمان شوید

15. But he would disgorge the bait now.
[ترجمه ترگمان]اما همین حالا طعمه را از دهان بیرون می کرد
[ترجمه گوگل]اما او اکنون طعمه را از بین می برد

She disgorged anything she ate.

او هرچه را که می‌خورد، بالا می‌آورد.


The volcano disgorges lava.

آتش‌فشان گدازه بیرون می‌دهد.


When he saw the gun, he had to disgorge the money.

هفت‌تیر را که دید مجبور شد پول را پس بدهد.


پیشنهاد کاربران

استفراغ کردن. ریختن

the combine disgorged a steady stream of grain


کلمات دیگر: