1. he was lost in reverie
او در عالم خلسه فرورفته بود.
2. when she saw that scene, she fell into a reverie
آن منظره را که دید به خواب و خیال فرو رفت.
3. She was startled out of her reverie by a loud crash.
[ترجمه ترگمان]با صدای مهیبی از خواب او یکه خورد
[ترجمه گوگل]او از یک سقوط با صدای بلند از غم و اندوه او ناامید شد
4. The announcer's voice brought Holden out of his reverie.
[ترجمه ترگمان]صدای گوینده به گوش رسید و از رویای خود بیرون آمد
[ترجمه گوگل]صدای خواننده، هولدن را از رحمتش خارج کرد
5. She fell into a reverie about her childhood.
[ترجمه ترگمان]او در حال تفکر درباره کودکی خود بود
[ترجمه گوگل]او در مورد دوران کودکی خود در مورد سقوط سقوط کرد
6. She was jolted out of her reverie as the door opened.
[ترجمه ترگمان]وقتی در باز شد، او از خیالات خود بیرون پرید
[ترجمه گوگل]وقتی درب باز شد، او از خواب بیدار شد
7. My reverie was penetrated by two devastating pieces of information which managed to scale the language barrier.
[ترجمه ترگمان]این رویای من به وسیله دو تکه از اطلاعات مخربی که موفق به اندازه گیری مانع زبانی شدند، رسوخ کرد
[ترجمه گوگل]احمقانه من توسط دو قطعه ویرانگر اطلاعاتی نفوذ کرد که توانست مانع زبان را در مقیاس سنجش کند
8. Her reverie is interrupted by the sound of hooves on the long white road winding towards the house.
[ترجمه ترگمان]صدای سم اسب در جاده سفید و طولانی که به سوی خانه می پیچید قطع شد
[ترجمه گوگل]شگفتی او توسط صدای کوه ها در مسیر زرد و سفید به سمت خانه متوقف شده است
9. She was snapped out of her reverie as the door clicked shut and the secretary left them alone again.
[ترجمه ترگمان]وقتی در بسته شد و منشی دوباره آن ها را تنها گذاشت، او از خیالات خود خارج شد
[ترجمه گوگل]او در حالی که روی درب بسته شده بود، از پنجره بیرون زده بود و دبیرش دوباره آنها را ترک کرد
10. The doorbell rang, shaking me from my reverie.
[ترجمه ترگمان]زنگ در زنگ زد و مرا از خیالات خود تکان داد
[ترجمه گوگل]زنگ زنگ زنگ زد و من را از دلتنگی من تکان داد
11. Thought is the labor of the intellect, reverie is its pleasure. Victor Hugo
[ترجمه ترگمان]اندیشه، نیروی تفکر، تفکر، لذت آن است ویکتور هوگو
[ترجمه گوگل]اندیشه کار عقل است، روریه لذت آن است ویکتور هوگو
12. My Enniskillen reverie came to an end as we moved out of that city at last, and continued southward beside the great lough.
[ترجمه ترگمان]عاقبت هنگامی که از شهر خارج شدیم، تخیلات Enniskillen به پایان رسید و در کنار جاده بزرگ lough به سمت جنوب ادامه داد
[ترجمه گوگل]هنگامی که ما از آن شهر خارج شدیم، منجر به انقراض من شد، و به سمت جنوب در کنار بزرگی ادامه دادم
13. Sometimes he would drift off into reverie, and gaze out of the window for hours.
[ترجمه ترگمان]گاهی به فکر فرو می رفت و ساعت ها از پنجره به بیرون نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات به روریه رانده می شود و چند ساعت دیگر از پنجره خارج می شود
14. Lyddy interrupted her reverie with the cream silk dress laid across her arms like an offering.
[ترجمه ترگمان]در حالی که لباس ابریشمی کرم مانند پیشکش بر روی بازوانش پیچیده بود، سخنش را قطع کرد و گفت:
[ترجمه گوگل]لیدای او را با لباس کرم ابریشمی که بر روی سینه اش گذاشته بود، رها کرد