کلمه جو
صفحه اصلی

snitch


معنی : خبر کش، دله دزدی کردن، کش رفتن
معانی دیگر : دزدیدن (معمولا چیز کم ارزش را)، (خودمانی)، سوسه آمدن، خبرچینی کردن، لو دادن

انگلیسی به فارسی

خبرکش، دله دزدی کردن، کش رفتن


خرگوش، خبر کش، کش رفتن، دله دزدی کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: snitches, snitching, snitched
• : تعریف: (informal) to steal (small items of little value); pilfer.

- The children snitched some cookies.
[ترجمه يلدا] بچه ها چند تا کوکی کش رفتند
[ترجمه ترگمان] بچه ها چند تا شیرینی می خوردند
[ترجمه گوگل] بچه ها برخی کوکی ها را می کشیدند

• (slang) informer, tattle-tale; thief, pilferer
(slang) inform, tattle; pilfer, snatch, steal
if you snitch or snitch on someone, you tell someone in authority that that person has done something naughty or wrong; an informal word, used showing disapproval.

مترادف و متضاد

خبر کش (اسم)
snitch, quidnunc, gossiper, rumormonger, newsmonger

دله دزدی کردن (فعل)
pilfer, snitch

کش رفتن (فعل)
filch, abstract, swipe, pilfer, snitch, cabbage, gloom, nip, prig, palm, snook, snip

informer


Synonyms: betrayer, blabbermouth, canary, deep throat, double-crosser, fink, informant, narc, nark, rat, sneak, snitcher, source, squealer, stoolie, stool pigeon, tattler, tattletale, tipster, turncoat, weasel, whistle-blower


steal


Synonyms: burglarize, carry off, defraud, embezzle, heist, hold up, keep, lift, loot, make off with, pickpocket, pilfer, pillage, pinch, plunder, poach, remove, rip off, shoplift, swipe, take, walk off with


inform


Synonyms: betray, blab, confess, give away, leak, rat on, squeal, tattle, tell, tell on, tip, turn in


جملات نمونه

1. He didn't want to be a snitch, and besides, Kevin was his friend.
[ترجمه ترگمان]او نمی خواست که خبرچین باشد و از این گذشته، کوین دوست او بود
[ترجمه گوگل]او نمی خواست دردسر ساز باشد و علاوه بر این، کوین دوستش بود

2. You little snitch! I'll never tell you anything again!
[ترجمه فهیمه] یه کمی خبرچینی، دیگه هرگز چیزی بهت نمی گم
[ترجمه سلیمانی] ای خبرچین پست! دیگه هیچ چیز بهت نمیگم !
[ترجمه ترگمان]! تو خبرچین فسقلی دیگر هرگز چیزی به تو نخواهم گفت!
[ترجمه گوگل]شما کمی تند و زننده! من هرگز دوباره به شما چیزی نمیگویم

3. Those who snitch can receive commendations and rewards of up to $ 500.
[ترجمه رضا] کسانی که خبرچینی برای ما کنند تا 500 دلارجایزه و پاداش دریافت خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]کسانی که گوی زرین را دریافت کنند، commendations و جایزه ۵۰۰ دلار را دریافت کنند
[ترجمه گوگل]افرادی که می ترسند می توانند از 500 دلار به عنوان پاداش و پاداش دریافت کنند

4. Promise you won't snitch?
[ترجمه فهیمه] قول بده به کسی چیزی نمی گی
[ترجمه ترگمان]قول میدی که خبرچین نخواهی شد؟
[ترجمه گوگل]وعده شما را نشنود؟

5. They considered it a crime to snitch on one of their own group to the teacher.
[ترجمه ترگمان]آن ها آن را به عنوان یک جنایت برای تبدیل شدن به یک نفر از گروه خود به سمت معلم در نظر گرفتند
[ترجمه گوگل]آنها آن را یک جنایت به یکی از گروه های خود را به معلم محکوم کردند

6. If he needed a snitch, did he need to wait this long to get one?
[ترجمه ترگمان]اگه اون به خبرچین نیاز داشت باید اینقدر صبر می کرد تا یکی بیاد؟
[ترجمه گوگل]اگر او نیاز به یک snitch، آیا او نیاز به صبر طولانی برای گرفتن یکی؟

7. After a snitch at the party released the photo, the press went wild with allegations.
[ترجمه ترگمان]بعد از اینکه یک گوی طلایی در مهمانی منتشر شد، مطبوعات از اتهامات خارج شدند
[ترجمه گوگل]پس از یک حیرت در حزب این عکس را منتشر کرد، مطبوعات با اتهامات وحشیانه وخیم شدند

8. Michael: Never snitch on a friend, KITT. Besides, he's right. It is my responsibility.
[ترجمه ترگمان]\"هیچ وقت با یکی از دوستاش بازی نمی کنه\" kitt به علاوه، حق با اونه مسئولیت من است
[ترجمه گوگل]مایکل هرگز بر روی یک دوست، KITT شوخی می کند علاوه بر این، او درست است این مسئولیت من است

9. Lieutenant Colonel Frank Slade: But not a 6 snitch.
[ترجمه ترگمان]\"سرهنگ سرهنگ\" فرانک اسلید - اما نه یه خبرچین معمولی -
[ترجمه گوگل]سرهنگ دوم فرانک اسلید، اما نه شلاق زدن

10. Colonel Slade: But not a snitch!
[ترجمه ترگمان]اما خبرچین نیست
[ترجمه گوگل]سرهنگ اسلید اما یک مزخرف نیست!

11. I managed to snitch abdul abdullah's breakfast.
[ترجمه ترگمان]من breakfast s رو بلد بودم
[ترجمه گوگل]من توانستم صبحانه عبدالله عبدالله را خراب کنم

12. At the last moment, Harry caught the Snitch for 150 points.
[ترجمه ترگمان]هری در آخرین لحظه گوی زرین را برای ۱۵۰ امتیار گرفت
[ترجمه گوگل]هری در آخرین لحظه Snitch را برای 150 امتیاز گرفت

13. But not a snitch!
[ترجمه ترگمان]اما خبرچین نیست
[ترجمه گوگل]اما یک خرچنگ نیست!

14. Frank : But not a snitch!
[ترجمه ترگمان]اما خبرچین نیست
[ترجمه گوگل]فرانک اما یک مزخرف نیست!

At the restaurant she snitched the salt shaker.

در رستوران نمکدان را کش رفت.


پیشنهاد کاربران

خبرچین

جیب زدن


Snitchخبر چینی کردن
I'm never gonna snitchمن هرگزخبرچینی نخواهم کرد

زیر آب کسی رو زدن

دزدیدن

خبرچینی. دزدی

she snitches on me.
اون زیراب من رو زد.

قاپ زدن، دله دزدی، خبرچینی پلیس را کردن، خبرکش


کلمات دیگر: