کلمه جو
صفحه اصلی

hypochondriac


معنی : خیالی، ادم افسرده، خیالی، سودایی، افسرده، مالیخولیایی
معانی دیگر : خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس، دچار هیپوکاندریا

انگلیسی به فارسی

هیپوچندریک، خیالی، ادم افسرده، مالیخولیایی، افسرده، سودایی


مالیخولیایی، آدم افسرده، خود بیمار انگار، بیمار خیالی، بیماری هراس


(وابسته به دو ناحیه‌ی فوقانی شکم در زیر آخرین دنده‌ها) فراز - پهلو شکمی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to the condition of hypochondria.

(2) تعریف: indicating the area of the hypochondrium.
اسم ( noun )
مشتقات: hypochondriacal (adj.), hypochondriacally (adv.)
• : تعریف: a person who suffers abnormal anxiety about his or her health.

• one who is obsessively concerned about his health and is constantly worried that he has contracted some illness (psychiatry)
of or pertaining to hypochondria; caused by hypochondria; suffering from hypochondria (obsessive preoccupation with one's health)
a hypochondriac is someone who worries about their health, often when there is nothing wrong with them.

مترادف و متضاد

خیالی (اسم)
valetudinarian, hypochondriac, worrywart

ادم افسرده (اسم)
hypochondriac, melancholic

خیالی (صفت)
valetudinarian, air-built, imaginary, fanciful, fictitious, fancied, fantastic, unrealistic, chimerical, unreal, dreamy, visionary, thoughtful, pensive, hypochondriac, spleeny, insubstantial, contemplative, meditative, romantic, cloud-built, fantastical, spectral, ideational

سودایی (صفت)
atrabilious, irascible, passionate, hypochondriac

افسرده (صفت)
gloomy, depressed, glum, pensive, hypochondriac, cheerless, dejected, downhearted, broody, downbeat, heartless, low-spirited, withering, heavy-hearted, saturnine, woebegone

مالیخولیایی (صفت)
hypochondriac, spleenful, spleeny, melancholic

neurotic


Synonyms: health-obsessed, hypochondriacal, hypochondric, imagining, preoccupied with health, valetudinarian


Synonyms: hypochrondriast, valetudinarian


جملات نمونه

1. a miserable hypochondriac whose interests are bounded by his own imaginary ailments
خود بیمار انگار بیچاره ای که علایق او محدود به بیماری های خیالی خودش است

2. She's a terrible hypochondriac - she's always at the doctor's.
[ترجمه محمد ضیایی] او واقعا از ناخوشی وحشت داره و فکر می کنه مریضه - چون همیشه دکتره.
[ترجمه ترگمان]او همیشه در خانه دکتر است
[ترجمه گوگل]او هیپوچوندری وحشتناک است - او همیشه در دکتر است

3. Don't be such a hypochondriac!—there's nothing wrong with you.
[ترجمه محمد ضیایی] اینقدر خودت رو به مریضی نزن - تو هیجیت نیست.
[ترجمه ترگمان]این قدر بد و بد نباش! تو هیچ مشکلی نداری
[ترجمه گوگل]چنین هیپوکلریتی نکنید! هیچ چیز اشتباه با شما نیست

4. They seemed to think I was a professional hypochondriac.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که آن ها فکر می کنند که من یک آدم بیمار حرفه ای هستم
[ترجمه گوگل]آنها به نظر می رسید فکر می کردند من یک هیپوچندری حرفه ای بودم

5. Don't be such a hypochondriac - it's only a cold!
[ترجمه محمد ضیایی] اوه، این مریضی که اینقدر ترس نداره - فقط یک سرماخوردگی ساده است.
[ترجمه ترگمان]این قدر احمق نباش، فقط یک سرماخوردگی است!
[ترجمه گوگل]چنین هیپوکاندریک نکنید - فقط سرد است!

6. She's a bit of a hypochondriac - always looking up her minor illnesses in a medical book.
[ترجمه ترگمان]او در یک کتاب پزشکی یک مقدار بیماری خود را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]او کمی از یک هیپوچوندریک است - همیشه به دنبال بیماری های جزئی خود را در یک کتاب پزشکی

7. Today we appear to have excelled the hypochondriac cultures of the past by elevating the morbidly self-involved to the level of paragon.
[ترجمه ترگمان]امروز به نظر می رسد که ما با بالا بردن \"خود\" خود به سطح نمونه، از فرهنگ های مالیخولیایی گذشته پیشی گرفته ایم
[ترجمه گوگل]امروزه به نظر می رسد که فرهنگ های هیپوچندریک از گذشته را با بالا بردن خود به خود به سطح پاراژون افزوده اند

8. Results:The rates of anxiety, agitation, hypochondriac symptom, hypomnesia, gastroenteric symptom and somatic disease were significantly higher in elderly people group than in younger adult group.
[ترجمه ترگمان]نتایج: میزان اضطراب، اضطراب، نشانه های مالیخولیایی، hypomnesia، علامت gastroenteric و بیماری جسمی در گروه افراد مسن به میزان قابل توجهی بالاتر از گروه بزرگسالان جوان بودند
[ترجمه گوگل]یافته ها: میزان اضطراب، تحریک، علایم هیپوکندریاس، هیپومنیا، علایم گوارشی و بیماری های جسمی در افراد سالمند به طور معنی داری بیشتر از گروه بزرگسالان بود

9. The hypochondriac remains a disreputable figure, solipsistic and even immune to the real suffering of others.
[ترجمه ترگمان]شخص مالیخولیایی یک شخصیت بدنام، solipsistic، و حتی نسبت به رنج واقعی دیگران است
[ترجمه گوگل]هیپوچندریک به عنوان یک چهره ناخوشایند باقی مانده است و حتی با رنج واقعی دیگران مصون است

10. A: "I'm a hypochondriac -- I love doctors and list them at the end of the book, even my proctologist.
[ترجمه ترگمان]پاسخ: \" من آدم مالیخولیایی هستم - - من پزشکان را دوست دارم و آن ها را در انتهای کتاب، حتی proctologist ام، لیست می کنم
[ترجمه گوگل]الف: من یک هیپوچندریک هستم - من پزشکان را دوست دارم و آنها را در پایان کتاب، حتی متخصص پروتکل من، فهرست می کنم

11. It was evident from the young man's circumspect excitement that he thought he'd got his first genuine schizophrenic hypochondriac.
[ترجمه ترگمان]از هیجانی که این مرد جوان داشت آشکار بود که فکر می کرد نخستین بیمار اسکیزوفرنی واقعی خود را دارد
[ترجمه گوگل]این از هیجان محض جوان مرد مشهور بود که او فکر کرد او اولین هیپوچوندری اسکیزوفرنی واقعی خود را داشته باشد

12. Just the thing for thinking up excuses for sick days and an ideal gift for the hypochondriac in your life.
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی که برای فکر کردن به روزه ای بیمار و یک هدیه ایده آل در زندگی تو وجود دارد
[ترجمه گوگل]فقط چیزی برای تفکر به عذرخواهی برای روزهای بیمار و یک هدیه ایده آل برای hypochondriac در زندگی شما

13. Besides suffering from Addison's disease, Moro was a bit of a hypochondriac and he used a lot of drugs.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر رنج کشیدن از بیماری ادیسن، مورو کمی از افراد مالیخولیایی بوده و از بسیاری از مواد مخدر استفاده کرده است
[ترجمه گوگل]مورو علاوه بر رنجش از بیماری آدیسون، کمی از هیپوچندریک بود و از مواد مخدر استفاده می کرد

14. Howard Hughes seems to have set the standard for today's hypochondriac celebrities'tics and reclusion.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد هوا رد Hughes استاندارد را برای افراد مشهور مالیخولیایی امروز tics و reclusion تنظیم کرده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد هوارد هیوز استانداردی را برای شخصیت های برجسته ی هیپوکاندریس و مجادلات امروز تعیین کرده است

a miserable hypochondriac whose interests are bounded by his own imaginary ailments.

خودبیمارانگار بیچاره‌ای که علایق او محدود به بیماری‌های خیالی خودش است.


Don't be such a hypochondriac - it's only a cold!

اینقدر بیماری هراس نباش- این فقط یک سرماخوردگی است!


پیشنهاد کاربران

شخصی که در مورد سلامتیش و اینکه واقعا سالم است یا خیر اضطراب دارد

خودبیمارانگاری

وسواسی

وسواسی ( نسبت به بیماری )

وسواس سلامتی

) anatomy ) upper latteral regions beneath the ribs

ناحیه زیر غضروف های دنده ( اناتومی و پزشکی )

hypochondriac ( روان شناسی )
واژه مصوب: خودبیمارانگار
تعریف: فرد دچار خودبیمارانگاری


کلمات دیگر: