کلمه جو
صفحه اصلی

possess


معنی : داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن
معانی دیگر : مالک بودن، در تملک داشتن، برخوردار بودن، واجد بودن، دانستن، مستولی شدن، تحت نفوذ گرفتن، تحت تاثیر قرار دادن، (معمولا با: of) در اختیار کسی گذاشتن، (با زن) جماع کردن، (زن را) تصرف کردن

انگلیسی به فارسی

دارا بودن، داشتن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، داراشدن، متصرف شدن


داشتن، دارا بودن، متصرف بودن، در تصرف داشتن، دارا شدن، متصرف شدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: possesses, possessing, possessed
مشتقات: possessor (n.)
(1) تعریف: to have as one's own property.
مترادف: have, own
متضاد: lack
مشابه: grasp, hold, keep

- They lost everything that they possessed during the war.
[ترجمه امیر] آنها هر آنچه که داشتند در طول جنگ از دست دادند
[ترجمه P.A] آنها هر چیزی که داشتند در طول جنگ از دست دادند.
[ترجمه :)] آنهآ هر آنچه را که داشتند ، در طول جنگ ( war ) از دست دادند
[ترجمه ترگمان] همه چیزهایی را که در زمان جنگ تصرف کرده بودند از دست دادند
[ترجمه گوگل] آنها همه چیز را که در طول جنگ داشتند از دست دادند
- He now possesses two cars and a boat.
[ترجمه ترگمان] اون الان دوتا ماشین و یه قایق داره
[ترجمه گوگل] او اکنون دارای دو اتومبیل و قایق است

(2) تعریف: to have as a characteristic or quality.
مترادف: have
متضاد: lack
مشابه: embody, enjoy

- They believe that their elders possess great wisdom.
[ترجمه ترگمان] آن ها بر این باورند که ریش سفیدان آن ها دارای عقل و درایت خوبی هستند
[ترجمه گوگل] آنها بر این باورند که بزرگانشان دارای حکمت بزرگ هستند

(3) تعریف: to have knowledge of.
مترادف: have, hold, know

- Only she possesses the secret.
[ترجمه ترگمان] فقط او راز را در دست دارد
[ترجمه گوگل] تنها او راز دارد

(4) تعریف: of ideas or emotions, to control or dominate the actions of.
مترادف: consume, obsess, preoccupy
مشابه: control, dominate, engross, rule, seize

- He was possessed by the idea that he would fail.
[ترجمه ترگمان] به این فکر افتاده بود که شکست خواهد خورد
[ترجمه گوگل] او با این ایده که او شکست خورده بود، تسلط داشت

(5) تعریف: of an evil spirit, to take control of or inhabit as an irresistible force.
مشابه: bedevil, bewitch, haunt

- They claimed that an evil spirit had possessed their daughter.
[ترجمه ترگمان] ادعا می کردند که روح شیطانی دختر آن ها را تسخیر کرده بود
[ترجمه گوگل] آنها ادعا کردند که روح شرارت دخترشان را داشته است

• control, dominate; hold; have as a quality; own, have as property
if you possess something, you have it or own it; a formal word.
to possess a quality, ability, or feature means to have it; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] باشد، دارا بودن، متصرف بودن، متصرف شدن، دارا شدن، داشتن

مترادف و متضاد

داشتن (فعل)
relieve, bear, have, own, possess

دارا بودن (فعل)
have, own, possess, contain, encompass, enjoy, owe

متصرف بودن (فعل)
possess, tenant

در تصرف داشتن (فعل)
possess

دارا شدن (فعل)
possess

متصرف شدن (فعل)
possess

have or obtain


Synonyms: acquire, bear, be blessed with, be born with, be endowed with, carry, control, corner, corner the market, dominate, enjoy, get hands on, get hold of, grab, have to name, hog, hold, latch on to, lock up, maintain, occupy, own, retain, seize, sit on, take over, take possession


Antonyms: dispossess, lose, miss, not have


جملات نمونه

1. they possess physical strength consonant with their great bodies
آنان دارای نیروی بدنی متناسب با اندام درشت خود هستند.

2. to possess knowledge and wisdom
از دانش و عقل برخوردار بودن

3. he does not possess the necessary courage
شجاعت لازم را ندارد.

4. a deep desperation began to possess him
نومیدی ژرفی بر او مستولی شد.

5. the groom's passionate desire to possess the bride
میل شدید داماد نسبت به تصاحب عروس

6. he is a fake and doesn't possess a grain of truth
او آدم دغلکاری است و یک جو درستی در وجودش نیست.

7. Mercury was believed to possess magical properties.
[ترجمه ترگمان]اعتقاد بر این بود که عطارد دارای خواص جادویی است
[ترجمه گوگل]اعتقاد بر این بود که جیوه خواص جادویی دارد

8. We possess ten acres of plow.
[ترجمه ترگمان]ده جریب زمین شخم می زنیم
[ترجمه گوگل]ما ده هکتار شخم دار داریم

9. I'm afraid this is the only suitcase I possess.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه این تنها چمدانی است که دارم
[ترجمه گوگل]من می ترسم این تنها چمدان من است

10. Not all of us possess earthshaking talent. Just common sense and love will do.
[ترجمه ترگمان]همه ما استعداد earthshaking در اختیار نداریم فقط عقل سلیم و عشق انجام میده
[ترجمه گوگل]همه ما از استعداد زمینی نمی ترسیم فقط حس مشترک و عشق انجام خواهد شد

11. She pretends to various abilities she doesn't possess.
[ترجمه ترگمان]اون به توانایی های مختلفی که نداره تظاهر می کنه
[ترجمه گوگل]او وانمود می کند که توانایی های گوناگونی ندارد

12. They possess property all over the world.
[ترجمه ترگمان]تمام دنیا ملک و دارایی دارند
[ترجمه گوگل]آنها دارای املاک در سراسر جهان هستند

13. The students possess the conviction that they can make a difference to their community.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان این اعتقاد را دارند که می توانند با جامعه خود تفاوت ایجاد کنند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان اعتقاد دارند که می توانند جامعه خود را تغییر دهند

14. The proletariat must possess the truth of Marxism.
[ترجمه ترگمان]پرولتاریا باید حقیقت مارکسیسم را داشته باشد
[ترجمه گوگل]پرولتاریا باید حقیقت مارکسیسم داشته باشد

15. Students need to possess certain basic skills by the time they finish school.
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان باید تا زمانی که مدرسه را تمام کنند، مهارت های اولیه ویژه ای داشته باشند
[ترجمه گوگل]دانش آموزان نیاز به داشتن مهارت های اساسی خاصی را تا زمانی که مدرسه را به پایان برسانند

16. Vowels possess greater sonority than consonants.
[ترجمه sanam] صداها ( فریاد ) پرطنین تر از سکوت است
[ترجمه ترگمان]Vowels دارای رساتر از حروف صامت هستند
[ترجمه گوگل]صداهای واضحی بیشتر از همخوانها دارند

He possessed not only power but also great wealth.

او نه تنها قدرت داشت؛ بلکه دارای ثروت زیادی هم بود.


He gave everything he possessed to his son.

همه‌ی مایملک خود را به پسرش داد.


to possess knowledge and wisdom

از دانش و عقل برخوردار بودن


He does not possess the necessary courage.

شجاعت لازم را ندارد.


He possessed several languages besides his native tongue.

او علاوه بر زبان مادری به چند زبان دیگر مسلط بود.


He was possessed by jealousy.

حسادت وجودش را تسخیر کرده بود.


The idea of conquering the world had possessed him.

فکر تسخیر جهان هم و غم او شده بود.


Utterly possessed by her charm, he proposed marriage.

چون کاملاً تحت‌تأثیر زیبایی او قرار گرفته بود، پیشنهاد ازدواج کرد.


He possessed me of the information I needed.

اطلاعاتی را که لازم داشتم در اختیارم گذاشت.


پیشنهاد کاربران

تسخیر کردن ( مثل آدمی که تسخیر جن شده باشه )

( در علوم زیستی ) غشاءسلولی، غشاء

داشتن، دارا بودن

استاد/متبحر ( کاری ) بودن، در ( کاری ) استاد/متبحر بودن

شامل شدن
=include=have

برخوردار بودن ( در حقوق )

به معنی در تسخیر داشتن دارا بودن
( تسخیر کردن یا بدست آوردن نمیشه )

در اختیار داشتن

به تملک خود درآوردن

Control and dominate

برخوردار بودن

وَندیدَن

داشتاریدَن.

از آنجایی که برابر واژه �مستولی� است،
می تواند �چیرگی� �تسلط و تسلیط� �تصرف� �تملیک یا تملک یا مالکیت� �حکم فرمایی� �نفوذ� �فرمانروایی� �غلبه یافتن یا غلبه کردن یا غالب� و شاید �سیطره� بتوان ترجمه و معنی کرد

اگر مفید بود لطفا لایک کنید❤️


کلمات دیگر: