• in an uncontrollable manner, ungovernably, unmanageably, wildly, irrepressibly
uncontrollably
انگلیسی به انگلیسی
جملات نمونه
1. I started shaking uncontrollably and began to cry.
[ترجمه ترگمان]شروع به لرزیدن کردم و شروع به گریه کردم
[ترجمه گوگل]من شروع به تکان دادن و کنترل کردم و شروع به گریه کردم
[ترجمه گوگل]من شروع به تکان دادن و کنترل کردم و شروع به گریه کردم
2. The cart careered uncontrollably down the hill.
[ترجمه ترگمان]چرخ ارابه بی اختیار از تپه سرازیر می شد
[ترجمه گوگل]سبد خرید به طور غیرقابل کنترل به تپه رفت
[ترجمه گوگل]سبد خرید به طور غیرقابل کنترل به تپه رفت
3. He started to sob uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]بی اختیار شروع به گریه کرد
[ترجمه گوگل]او شروع کرد به کنترل غیر قابل کنترل
[ترجمه گوگل]او شروع کرد به کنترل غیر قابل کنترل
4. My heart was racing and my knees shook uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]قلبم به شدت می لرزید و زانوهایم بی اختیار لرزید
[ترجمه گوگل]قلبم مسابقه بود و زانوهایم بدون کنترل بود
[ترجمه گوگل]قلبم مسابقه بود و زانوهایم بدون کنترل بود
5. He began sobbing uncontrollably .
[ترجمه ترگمان]بی اختیار هق هق کنان شروع به گریستن کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به گریستن کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به گریستن کرد
6. I began to tremble uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]بی اختیار شروع به لرزیدن کردم
[ترجمه گوگل]من شروع کرد به بی حرمتی لرزیدن
[ترجمه گوگل]من شروع کرد به بی حرمتی لرزیدن
7. I arrived home to find him sobbing uncontrollably on the doorstep.
[ترجمه ترگمان]به خانه برگشتم تا او را پیدا کنم که بی اختیار در آستانه در گریه می کرد
[ترجمه گوگل]من به خانه رسیدم تا او را در آستانه غرق شدن قرار دهم
[ترجمه گوگل]من به خانه رسیدم تا او را در آستانه غرق شدن قرار دهم
8. I found myself shaking uncontrollably with cold.
[ترجمه ترگمان]خودم را در حالی یافتم که بی اختیار از سرما می لرزیدم
[ترجمه گوگل]من خودم را با سردی غوطه ورانه تکان دادم
[ترجمه گوگل]من خودم را با سردی غوطه ورانه تکان دادم
9. I sensed his wavering and I began sobbing uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]لرزش او را حس کردم و بی اختیار شروع به گریستن کردم
[ترجمه گوگل]من حیرت زده شدم و شروع کردم به غرق شدن
[ترجمه گوگل]من حیرت زده شدم و شروع کردم به غرق شدن
10. He began to sob uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]بی اختیار شروع به گریه کرد
[ترجمه گوگل]او شروع کرد به کنترل غیر قابل کنترل
[ترجمه گوگل]او شروع کرد به کنترل غیر قابل کنترل
11. My body was arching and bucking uncontrollably beneath him.
[ترجمه ترگمان]بدنم به شدت خم شده بود و در زیر او جست و جو می کردم
[ترجمه گوگل]بدن من قوام ناپذیر و بی حرکتی بود که زیر آن بود
[ترجمه گوگل]بدن من قوام ناپذیر و بی حرکتی بود که زیر آن بود
12. His grandmother was weeping uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]مادر بزرگش بی اختیار می گریست
[ترجمه گوگل]مادربزرگش غم انگیز گریه میکرد
[ترجمه گوگل]مادربزرگش غم انگیز گریه میکرد
13. Her heart raced uncontrollably.
[ترجمه ترگمان]قلبش بی اختیار حرکت کرد
[ترجمه گوگل]قلبش غیرقابل کنترل بود
[ترجمه گوگل]قلبش غیرقابل کنترل بود
14. The voluntary muscles begin to twitch uncontrollably and eventually die off.
[ترجمه ترگمان]ماهیچه های داوطلب به تدریج منقبض می شوند و در نهایت می میرند
[ترجمه گوگل]عضلات داوطلبانه شروع به حرکت غیرقابل کنترل می کنند و در نهایت از بین می روند
[ترجمه گوگل]عضلات داوطلبانه شروع به حرکت غیرقابل کنترل می کنند و در نهایت از بین می روند
پیشنهاد کاربران
بی اختیار، بی اراده
غیر قابل کنترل
مهار ناپذیر
کلمات دیگر: