کلمه جو
صفحه اصلی

flaunt


معنی : جلوه، خود نمایی کردن، جولان دادن، به رخ کشیدن، بالیدن
معانی دیگر : لافیدن، پز دادن، چمیدن، نازیدن، شکوهیدن، لاپ آمدن، به اهتزاز درآوردن، (در هوا) جنباندن، تکان دادن، به ر  کشیدن، خرامیدن، خودنمایی

انگلیسی به فارسی

طعنه زدن، جلوه، جولان دادن، به رخ کشیدن، بالیدن، خود نمایی کردن


به رخ کشیدن، بالیدن، خرامیدن، جولان دادن، خودنمایی، جلوه


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: flaunts, flaunting, flaunted
• : تعریف: to display ostentatiously; show off.
مترادف: brandish, display, parade, show off
متضاد: hide
مشابه: advertise, exhibit, flourish, sport, spotlight

- She flaunted her diamond ring whenever she got the chance.
[ترجمه ترگمان] هر وقت شانسش را داشت حلقه الماس خود را به نمایش می گذاشت
[ترجمه گوگل] هر وقت شانس آورد، حلقه الماس او را فریب داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to display oneself ostentatiously; show oneself off.
مترادف: parade, show off
مشابه: boast, brag, strut, swagger
اسم ( noun )
مشتقات: flauntingly (adv.), flaunter (n.)
• : تعریف: an act of flaunting.
مترادف: display
مشابه: exhibit, show

• show off, boast, display showily
if you flaunt something that you possess, you display it in a very obvious way.

مترادف و متضاد

جلوه (اسم)
display, sight, show, seeming, parade, flourish, luster, flaunt, bravery, flash, showing, resplendence, resplendency

خود نمایی کردن (فعل)
pose, spark, grandstand, flaunt, dash, show off, posture

جولان دادن (فعل)
flaunt

به رخ کشیدن (فعل)
boast, flaunt

بالیدن (فعل)
pique, brave, pride, magnify, grow, glory, boast, flaunt, brag, preen, plume, set up

make an exhibition, show off


Synonyms: advertise, air, boast, brandish, break out, broadcast, declare, disclose, display, disport, divulge, expose, fan it, flash, flash about, flourish, gasconade, grandstand, hotdog, let it all hang out, make a scene, parade, proclaim, put on an act, reveal, roll out, show and tell, showcase, smack with, sport, spring on, streak, throw weight around, trot out, vaunt, wave around, whip out


Antonyms: conceal, hide, refrain


جملات نمونه

She flaunts her beauty.

او به زیبایی خود می‌نازد.


He flaunted his new bike.

با دوچرخه‌ی نو خود جولان می‌داد.


The ship's flags were flaunting in the breeze.

پرچم‌های کشتی در نسیم در اهتزاز بود.


1. It's exhibitionism to flaunt wealth so blatantly.
[ترجمه ترگمان]این exhibitionism است که ثروت را به معرض نمایش بگذارد
[ترجمه گوگل]این نمایشگرایی است که به طرز محرمانه ای سرزنده است

2. The banquet gave the chef a chance to flaunt his talents.
[ترجمه ترگمان]این ضیافت به سرآشپز فرصتی داده بود تا استعدادش را به نمایش بگذارد
[ترجمه گوگل]این ضیافت به سرآشپه فرصتی داد تا استعدادهای خود را به او جلب کند

3. He's very rich, but he doesn't like to flaunt his wealth or waste his money.
[ترجمه ترگمان]او خیلی ثروتمند است، اما دوست ندارد ثروت خود را به نمایش بگذارد یا پولش را هدر بدهد
[ترجمه گوگل]او بسیار غنی است، اما او دوست ندارد که ثروت خود را سرزنش کند یا پولش را خراب کند

4. They do not flaunt political commitments.
[ترجمه ترگمان]آن ها تعهدات سیاسی را به معرض نمایش نمی گذارد
[ترجمه گوگل]آنها تعهدات سیاسی را نمی فهمند

5. If you've got it, flaunt it!
[ترجمه ترگمان]اگر آن را دارید، آن را به نمایش بگذارید!
[ترجمه گوگل]اگر آن را داشته باشید، آن را جالب کنید!

6. While the rich could flaunt their wealth the numerous urban poor lived in a state of penury.
[ترجمه ترگمان]در حالی که ثروتمندان می توانستند ثروت خود را به معرض نمایش بگذارند، مردم فقیر شهری با فقر و تنگدستی زندگی می کردند
[ترجمه گوگل]در حالیکه ثروتمندان می توانند ثروت خود را فریب دهند، فقر شهری متعدد در فقر زندگی می کردند

7. My view is, if you've got it, flaunt it!
[ترجمه ترگمان]نظر من این است که اگر آن را داشته باشید، آن را به نمایش بگذارید!
[ترجمه گوگل]دیدگاه من این است که اگر شما آن را داشته باشید، آن را عاشق شوید!

8. Flaunt the new fragrances: Feminite de Bois by Shiseido is alluringly woody.
[ترجمه ترگمان]از بوهای جدید استفاده کنید: Feminite de Bois توسط Shiseido به طور فریبنده ای woody است
[ترجمه گوگل]طعم عطرهای جدید: Feminite de Bois توسط Shiseido به طرز محسوسی چوبدار است

9. It certainly was a curious experience to flaunt one's religion in the face of London.
[ترجمه ترگمان]واقعا تجربه عجیبی بود که دین خود را در چهره لندن به نمایش می گذاشت
[ترجمه گوگل]مطمئنا یک تجربه کنجکاو بود تا دین خود را در مقابل لندن سوق دهد

10. And I suppose you have not chosen to flaunt yourself as an heiress in society.
[ترجمه ترگمان]و گمان می کنم که تو خود را برای خودنمایی به عنوان یک دختر در اجتماع انتخاب نکرده ای
[ترجمه گوگل]و من فکر می کنم شما انتخاب نکرده اید که خود را به عنوان یک وارث در جامعه شناخته باشید

11. Job screeners later said Roscoe, 5 seemed to flaunt his lack of technical knowledge.
[ترجمه ترگمان]screeners ایوب بعدا گفت که Roscoe ۵ به نظر می رسد که فقدان دانش فنی را به نمایش می گذارد
[ترجمه گوگل]بعدها بازرسان وظیفه گفتند Roscoe، 5 به نظر می رسد که کمبود دانش فنی خود را غافلگیر می کند

12. She doesn't flaunt the dextrous dazzle of Sylvie Guillem, nor does she move with the reckless physicality of Darcey Bussell.
[ترجمه ترگمان]نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه، نه،
[ترجمه گوگل]او نمی خندد دگرساز خیره Sylvie Guillem، و نه با چهره بی پروا Darcey Bussell حرکت می کند

13. Flaunt your age and you must not have much longer to live.
[ترجمه ترگمان]با این سن و سال تو و سن و سال تو نباید زیاد زندگی کنی
[ترجمه گوگل]عاشق سن خود و شما باید خیلی طولانی تر برای زندگی می کنند

14. He's got a lot of money but he doesn't flaunt it.
[ترجمه ترگمان]پول زیادی دارد، اما آن را به هدر نمی دهد
[ترجمه گوگل]او مقدار زیادی پول می گیرد اما او آن را نمی فهمند

15. Don't worry about what other people think! As my grandmother always used to say, 'if you've got it, flaunt it'!
[ترجمه ترگمان]نگران اون چیزی نباش که دیگران فکر می کنن! همان طور که مادربزرگم عادت داشت بگوید، اگر آن را داشته باشی، آن را به نمایش بگذاری!
[ترجمه گوگل]نگران نباشید که دیگران فکر می کنند! همانطور که مادربزرگم همیشه گفته بود، 'اگر آن را داشته باشی، آن را عصبانی کن'!

He flaunted his medals.

او مدال‌های خود را به رخ ما کشید.


پیشنهاد کاربران

جار زدن

به نمایش گذاشتن ثروت و تجملات

نقض کردن، زیر پا گذاشتن

رونمایی کردن،
به نمایش گذاشتن

فخر فروشی کردن

جلوه فروختن
خودنمایی کردن
پز دادن


Show off
پزدادن
کلاس گذاشتن
فخرفروشی کردن


کلمات دیگر: