ناخودآگاه، از لولا در اوردن، باز کردن، گشودن، دچار اختلال مشاعر کردن
unhinged
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• crazy; brainsick; demented, insane, mad; mentally ill; not hinged, having no hinges (e.g.: "an unhinged window or door")
if someone is unhinged, they have become mentally ill because of an experience that has affected them deeply.
if someone is unhinged, they have become mentally ill because of an experience that has affected them deeply.
جملات نمونه
1. the daughter's ruin unhinged the old man's mind
از راه به در رفتن دختر،پیرمرد را دچار جنون کرد.
2. the death of his sons unhinged the old man
مرگ دو پسرش مشاعر پیر مرد را مختل کرد.
3. He was unhinged by his wife's death.
[ترجمه اناهیتا] مرگ همسرش باعث به هم خوردن تعادل روحی او شد
[ترجمه ترگمان]از مرگ همسرش هم گیج شده بود[ترجمه گوگل]او از مرگ همسرش ناراحت شد
4. The terrible experience seemed to have unhinged him slightly.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که تجربه وحشتناک اندکی او را ناراحت کرده بود
[ترجمه گوگل]تجربه ی وحشتناکی به نظر می رسید که او را کمی نگران کرده است
[ترجمه گوگل]تجربه ی وحشتناکی به نظر می رسید که او را کمی نگران کرده است
5. Her mind was unhinged by the death of her child and she never recovered.
[ترجمه ترگمان]ذهنش از مرگ فرزندش گیج شده بود و هیچ وقت بهبود نیافت
[ترجمه گوگل]ذهن او با مرگ فرزندش خشمگین شد و او هرگز نجات یافت
[ترجمه گوگل]ذهن او با مرگ فرزندش خشمگین شد و او هرگز نجات یافت
6. The shock unhinged his mind.
[ترجمه ترگمان]این ضربه ذهنش را مغشوش کرده بود
[ترجمه گوگل]شوک، ذهنش را غرق کرد
[ترجمه گوگل]شوک، ذهنش را غرق کرد
7. Unhinged by her death, he fell ill.
[ترجمه ترگمان]در حالی که از مرگ او Unhinged شده بود بیمار شد
[ترجمه گوگل]او به علت مرگش از دست رفته، بیمار شد
[ترجمه گوگل]او به علت مرگش از دست رفته، بیمار شد
8. The lower jaw is easily unhinged and brought aboard.
[ترجمه ترگمان]فک پایینی به راحتی واژگون شده و به کشتی آورده می شود
[ترجمه گوگل]فک پایین تر به راحتی خراشیده شده و بر روی آن قرار می گیرد
[ترجمه گوگل]فک پایین تر به راحتی خراشیده شده و بر روی آن قرار می گیرد
9. And now this desperate damage: the squat compactness unhinged, made powerless.
[ترجمه ترگمان]و اکنون این خسارت نومیدانه: the و unhinged که به کلی از دست داده بود ناتوان شد
[ترجمه گوگل]و در حال حاضر این آسیب ناامید شده، فشرده سازی چوبه دار، ناتوان شده است
[ترجمه گوگل]و در حال حاضر این آسیب ناامید شده، فشرده سازی چوبه دار، ناتوان شده است
10. They also wondered if Morris's strategic thinking was unhinged from financial self-interest.
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین از خود می پرسیدند که آیا تفکر استراتژیک موریس از سود مالی ناشی شده است یا نه
[ترجمه گوگل]آنها همچنین از اینکه تفکر استراتژیک موریس از منافع مالی خود غافلگیر شده بود فکر کرد
[ترجمه گوگل]آنها همچنین از اینکه تفکر استراتژیک موریس از منافع مالی خود غافلگیر شده بود فکر کرد
11. Hopkins gives an expert performance in slowly unhinged terror.
[ترجمه ترگمان]هاپکینز به کندی و unhinged عملکرد خود را کنترل می کند
[ترجمه گوگل]هاپکینز یک کارشناس حرفه ای را در آرامش ترور است
[ترجمه گوگل]هاپکینز یک کارشناس حرفه ای را در آرامش ترور است
12. The stress of the job has unhinged many workers.
[ترجمه ترگمان]استرس شغلی بسیاری از کارگران را پریشان کرده است
[ترجمه گوگل]استرس شغلی بسیاری از کارگران را نابود می کند
[ترجمه گوگل]استرس شغلی بسیاری از کارگران را نابود می کند
13. It's Hallowe'en and the city seems vaguely unhinged.
[ترجمه ترگمان]Hallowe است و شهر به طرز مبهمی گیج به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]این Hallowe'en و شهر به نظر می رسد مبهم unhinged
[ترجمه گوگل]این Hallowe'en و شهر به نظر می رسد مبهم unhinged
14. Almost invariably, it is the accused who, unhinged by stress, panics and does crazy, self-destructive things.
[ترجمه ترگمان]تقریبا همیشه، این متهم است که از استرس، panics و کاره ای احمقانه و خود مخرب استفاده می کند
[ترجمه گوگل]تقریبا همیشه این متهم است که از طریق استرس، ترس و وحشت، و چیزهای دیوانه کننده، خود تخریب کننده است
[ترجمه گوگل]تقریبا همیشه این متهم است که از طریق استرس، ترس و وحشت، و چیزهای دیوانه کننده، خود تخریب کننده است
15. Although Kazrik survived, the experienced has unhinged him somewhat.
[ترجمه ترگمان]اگرچه Kazrik جان سالم به در برده است، اما این تجربه تا حدی او را آزار داده است
[ترجمه گوگل]اگر چه کازریک زنده مانده است، تجربهگر او را تا حدودی خسته کرده است
[ترجمه گوگل]اگر چه کازریک زنده مانده است، تجربهگر او را تا حدودی خسته کرده است
پیشنهاد کاربران
از بند رسته
لجام گسیخته
عنان گسیخته
دارای اختلال روانی
عنان گسیخته
دارای اختلال روانی
روانی
به شدت غمگین کردن
نامتعادل
قاطی کرده، بالا خونه رو داده اجاره
Crazy, unpredictable and irrational
He is looking unhinged because he is unhingen
Crazy, unpredictable and irrational
He is looking unhinged because he is unhingen
ردداده
بی مهار
عنان گسیخته
بی مهار
عنان گسیخته
دیوانه زنجیری
کسی که مشکل روحی روانی داره - قاطی - کس وضع - خل وضع
adjective
mentally unbalanced; deranged.
"the violent acts of unhinged minds"
What do you think about the name Toby ?
It reminds me of a tortoise - Toby the tortoise. Also every Toby I have met in real life has been a bit unhinged. Not a stable man's name.
adjective
mentally unbalanced; deranged.
"the violent acts of unhinged minds"
What do you think about the name Toby ?
It reminds me of a tortoise - Toby the tortoise. Also every Toby I have met in real life has been a bit unhinged. Not a stable man's name.
کلمات دیگر: