کلمه جو
صفحه اصلی

petrify


معنی : گیج کردن، از کار انداختن، برجای خشک شدن، سنگ کردن یا شدن، میخ کوب شدن، متحجر کردن
معانی دیگر : (گیاه یا جانور) سنگ شدن، متحجر شدن یا کردن، تبدیل به سنگ کردن، دچار رکود کردن، ناکنش ور کردن، مات و مبهوت کردن، بهت زده کردن، سرجای خود خشکاندن، سنگ مانند کردن یا شدن، سخت کردن یا شدن، سنگ سان کردن یا شدن

انگلیسی به فارسی

پوسیدگی، سنگ کردن یا شدن، میخ کوب شدن، برجای خشک شدن، متحجر کردن، گیج کردن، از کار انداختن


سنگ کردن یا شدن، متحجر کردن، گیج کردن، ازکارانداختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: petrifies, petrifying, petrified
(1) تعریف: to turn (organic matter) into stone.
مشابه: calcify, deaden, fossilize, freeze, harden, numb, stiffen

- Minerals left behind by water petrify wood by replacing woods cells when they die.
[ترجمه ترگمان] مواد معدنی که با جایگزین کردن سلول های جنگلی در هنگام مرگ از آن ها باقی مانده اند
[ترجمه گوگل] مواد معدنی با استفاده از جایگزینی سلول های جنگلی هنگام مرگ آنها با چوب آب سنگین کنار می مانند

(2) تعریف: to make stiff, numb, or lifeless; deaden.

(3) تعریف: to daze or paralyze, as with terror or astonishment.
مشابه: astonish, astound, daze, frighten, immobilize, paralyze, stun, terrify

- The sudden scream in the night petrified all the campers.
[ترجمه ترگمان] جیغ ناگهانی در شب، همه کمپ را خشک کرده بود
[ترجمه گوگل] فریاد ناگهانی در شب، تمام مسافران را سنگین کرد
- The news of the disaster petrified us.
[ترجمه ترگمان] خبر فاجعه، ما را خشک کرده بود
[ترجمه گوگل] خبر فاجعه ما را غرق کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: petrifiable (adj.), petrified (adj.), petrifaction (n.), petrification (n.)
• : تعریف: to turn into stone; become petrified.
مشابه: fossilize, harden, ossify, solidify

- It takes many years for wood to petrify.
[ترجمه ترگمان] سال ها طول می کشد تا چوب به petrify برسد
[ترجمه گوگل] چند سال طول می کشد تا چوب به سنگ معروف شود

• make into stone; turn into stone; stiffen, make hard; paralyze with fear
if something petrifies you, it makes you feel very frightened indeed, perhaps so frightened that you cannot move.
when something that is dead petrifies, it gradually changes into stone.
if a society or institution petrifies or if something petrifies it, it ceases to change and develop; a formal use.

مترادف و متضاد

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

از کار انداختن (فعل)
paralyze, disable, knock up, jade, devitalize, devitalise, petrify

برجای خشک شدن (فعل)
freeze, petrify

سنگ کردن یا شدن (فعل)
petrify

میخ کوب شدن (فعل)
petrify

متحجر کردن (فعل)
petrify

make hard


Synonyms: calcify, clarify, fossilize, harden, lapidify, mineralize, set, solidify, turn to stone


Antonyms: melt, soften


frighten


Synonyms: alarm, amaze, appall, astonish, astound, benumb, chill, confound, daze, dismay, dumbfound, horrify, immobilize, numb, paralyze, put chill on, scare, scare silly, scare stiff, spook, startle, stun, stupefy, terrify, transfix


Antonyms: calm, comfort, please, soothe


جملات نمونه

When the supposedly dead woman walked in, everyone was petrified.

وقتی آن زنی که در ظاهر مرده بود، وارد اتاق شد همه خشکشان زد.


The news petrified the audience.

آن خبر حاضران را مثل سنگ بی‌حرکت کرد.


1. slogans can petrify a man's thinking
شعارها می توانند تفکر انسان را متحجر کنند.

2. Prison petrifies me and I don't want to go there.
[ترجمه ایمان خان] زندان منو نابود میکنه، من نمیخوام برم اونجا
[ترجمه ترگمان]زندان با من کار داره و من نمی خوام برم اونجا
[ترجمه گوگل]زندان من را پوسید و من نمی خواهم آنجا بروم

3. The idea of making a speech in public petrified him.
[ترجمه ترگمان]فکر کردن به سخنرانی در ملا عام او را خشک کرده بود
[ترجمه گوگل]ایده ساختن یک سخنرانی در عموم مردم را سنگین کرد

4. I think you petrified poor Jeremy - he never said a word the whole time you were here.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم تو، جرمی بیچاره رو سنگ کردی - اون حتی یک کلمه هم نگفت که تو اینجا بودی
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم شما جرمی فقیر را فرو ریخته اید - او هرگز کلمه ای را که تمام وقت شما اینجا بود نگفت

5. I've always been petrified of being alone.
[ترجمه ترگمان]همیشه از اینکه تنها باشم وحشت کرده ام
[ترجمه گوگل]من همیشه از خود بودن تنها هستم

6. The Petrified Forest National Park is located in Arizona of U. S. A.
[ترجمه ترگمان]پارک ملی جنگل Petrified در ایالت آریزونا واقع شده است اس الف
[ترجمه گوگل]پارک ملی جنگل پوسیدگی در آریزونا از U S A واقع شده است

7. Most people seem to be petrified of snakes.
[ترجمه ترگمان]بیشتر مردم انگار از مارها وحشت کرده اند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد اکثر مردم از مارها سنگین شده اند

8. Arizona is home to the Grand Canyon and the Petrified Forest.
[ترجمه ترگمان]این شهر در گراند کانیون و جنگل سنگ شده قرار دارد
[ترجمه گوگل]آریزونا خانه گراند کانیون و جنگل پوسیدگی است

9. She was petrified that the police would burst in at any moment.
[ترجمه ترگمان]ترسیده بود که پلیس هر لحظه ممکن است منفجر شود
[ترجمه گوگل]او پراکنده بود که پلیس در هر لحظه از آن سرازیر شد

10. She's petrified of being on her own in the house at night.
[ترجمه ترگمان]او از اینکه شب ها در خانه خودش تنها باشد، وحشت کرده
[ترجمه گوگل]او در شب در خانه خودش را در خانه اش متبلور می کند

11. He was petrified with fear when he saw the gun.
[ترجمه ترگمان]وقتی تفنگ را دید از ترس خشکش زد
[ترجمه گوگل]وقتی اسلحه را دید دید با ترس سنگین شد

12. Just the thought of making a speech petrifies me.
[ترجمه ترگمان]فقط فکر کردن به حرف زدن با من
[ترجمه گوگل]فقط فکر ساختن یک سخنرانی من را پریشان می کند

13. I'm petrified of spiders.
[ترجمه ترگمان]من از عنکبوت ها قالب تهی می کنم
[ترجمه گوگل]من از عنکبوت های سنگین شده ام

14. The cement petrified after many years' erosion.
[ترجمه ترگمان]سیمان پس از سال ها فرسایش سنگ شده بود
[ترجمه گوگل]سیمان پس از سالها فرسایش سنگین شده است

15. Principles and rules have petrified with the accumulated weight of precedent.
[ترجمه ترگمان]اصول و قواعد، با وزن انباشته از سوابق، متحجر شده است
[ترجمه گوگل]اصول و قوانین با وزن انباشت سابقه سنگین شده است

a petrified forest

جنگل سنگ‌شده


Slogans can petrify a man's thinking.

شعارها می‌توانند تفکر انسان را از کارافتاده و عقب‌مانده کنند.


پیشنهاد کاربران

از ترس میخکوب شدن
his icy controlled quietness petrified her

خشکی زدن

ترسیدن

ترساندن ؛ وحشت کردن , ( از ترس ) خشک شدن

– His icy stare petrified her
– The news of the disaster petrified us
– I've always been petrified of being alone
– He was petrified with fear when he saw the gun


کلمات دیگر: