کلمه جو
صفحه اصلی

brandish


معنی : زرق و برق دادن، باهتزاز دراوردن، تکان دادن سلاح
معانی دیگر : (شمشیر و سلاح های دیگر را) به اهتزاز درآوردن، جنباندن، در هوا تکان دادن، (مجازی) با اشتیاق یا سربلندی نشان دادن، زرق وبرق دادن شمشیر، باهتزاز دراوردن شمشیروتازیانه، تکان دادن سلاح ازروی تهدید

انگلیسی به فارسی

زرق و برق دادن (شمشیر)، به اهتزاز درآوردن (شمشیر و تازیانه)، تکان دادن سلاح (از روی تهدید)


مارماهی، زرق و برق دادن، باهتزاز دراوردن، تکان دادن سلاح


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: brandishes, brandishing, brandished
(1) تعریف: to wave or shake (something such as a weapon) in a threatening or agitated manner.
مشابه: flourish, shake

- They stormed into the bank brandishing their guns.
[ترجمه ترگمان] با عجله به بانک حمله کردند و تفنگ هایشان را در هوا تکان دادند
[ترجمه گوگل] آنها به بانک حمله کردند و اسلحه های خود را می کشیدند
- The protesters chanted and brandished their placards.
[ترجمه ترگمان] معترضان شعار می دادند و placards را تکان می دادند
[ترجمه گوگل] معترضان شعارهای خود را شعله ور و ترسیم کردند

(2) تعریف: to display in a showy or aggressive manner; flaunt.
مشابه: flaunt, flourish

- He strode into the room brandishing a new medal on his uniform.
[ترجمه ترگمان] با گام های بلند وارد اتاق شد و یک مدال تازه روی لباسش نشان داد
[ترجمه گوگل] او به داخل اتاق رفت و یک مدال جدید را روی لباسش گذاشت
اسم ( noun )
مشتقات: brandisher (n.)
• : تعریف: a threatening or defiant motion, as with a weapon.
مشابه: flourish

- With a brandish of his sword, he rode off.
[ترجمه ترگمان] در حالی که شمشیر خود را تکان می داد، به راه خود ادامه داد
[ترجمه گوگل] با یک مارماهی از شمشیرش، او رانده شد

• wave something about, shake something (in a threatening manner)
if you brandish something, especially a weapon, you wave it around vigorously.

مترادف و متضاد

زرق و برق دادن (فعل)
brandish

باهتزاز دراوردن (فعل)
brandish

تکان دادن سلاح (فعل)
brandish

flaunt, swing around


Synonyms: come on strong, display, disport, exhibit, expose, flash, gesture, parade, raise, shake, show, show off, sport, swing, threaten, throw weight around, trot out, warn, wield


Antonyms: not show


جملات نمونه

1. Brandishing their swords,they rode into battle.
[ترجمه ترگمان]شمشیرهای خود را باز کردند و به میدان نبرد تاختند
[ترجمه گوگل]آنها با زدن شمشیر خود، به نبرد میرفتند

2. A mob came over the hill yelling and brandishing sticks.
[ترجمه ترگمان]جمعیت از بالای تپه رد شدند و فریاد می زدند و چوب دستی خود را تکان می دادند
[ترجمه گوگل]یک توطئه بر سر تپه فریاد زد و مارپیچی کرد

3. The horseman came up to Robin Hood, brandishing his sword.
[ترجمه ترگمان]مرد اسب سوار به سمت رابین هود آمد و شمشیرش را در هوا تکان داد
[ترجمه گوگل]اسب سواری به رابین هود آمد و شمشیرش را برداشت

4. A man leapt out brandishing a kitchen knife.
[ترجمه ترگمان]مردی با چاقوی آشپزخانه خود را تکان داد
[ترجمه گوگل]یک مرد جهش می کند که یک چاقوی آشپزخانه را بسازد

5. She rushed into the office brandishing a letter.
[ترجمه ترگمان]با عجله نامه را در هوا تکان داد
[ترجمه گوگل]او وارد دفتر شد و نامه ای را تحویل گرفت

6. He appeared in the lounge brandishing a knife.
[ترجمه ترگمان]او در اتاق استراحت یک چاقو را تکان داد
[ترجمه گوگل]او در یک اتاق نشیمن یک چاقو را برداشت

7. " Bang! Bang! " the small boy brandished a phoney pistol and shouted.
[ترجمه ترگمان]\" بنگ! بنگ! پسر کوچک هفت تیر phoney را تکان داد و فریاد زد:
[ترجمه گوگل]' انفجار! انفجار! پسر کوچک مارپیچ یک تپانچه فاسد و فریاد زد

8. She brandished a saucepan at me so I ran out of the kitchen.
[ترجمه ترگمان]او یک ماهی تابه را به طرف من تکان داد و من از آشپزخانه بیرون دویدم
[ترجمه گوگل]او منیزیم را روی من گذاشت و من از آشپزخانه بیرون رفتم

9. The men burst in wearing balaclavas and brandishing sawn-off shotguns.
[ترجمه ترگمان]مردان با سر و صدا، balaclavas و تفنگ های دولول را در هوا تکان می دادند
[ترجمه گوگل]مردان با پوشیدن بلکلاو ها سر و کار داشتند و تفنگ ساچمه ای را می کشیدند

10. The demonstrators brandished banners and shouted slogans.
[ترجمه ترگمان]تظاهرات کنندگان پرچم ها را تکان می دادند و شعار می دادند
[ترجمه گوگل]تظاهرکنندگان شعارها را شعار دادند

11. The Prime Minister will brandish his meaningless majority after the Division tonight and claim it as a mandate for Maastricht.
[ترجمه ترگمان]نخست وزیر اکثریت بی معنی خود را بعد از تقسیم کلاس به سر خواهد آورد و آن را به عنوان دستور ماستریخت اعلام خواهد کرد
[ترجمه گوگل]نخست وزیر بعد از اینکه امشب به امضا رسید، اکثریت بی معنی خود را می کشد و آن را به عنوان مأموریت برای ماستریخت تلقی می کند

12. Above: These colonial anemones are each brandishing hundreds of stinging cells.
[ترجمه ترگمان]بالا: شقایق های دریایی هر یک صدها سلول stinging را تکان می دهند
[ترجمه گوگل]در بالای این anemones استعماری، هر یک از صدها سلول های خارش ایجاد می کنند

13. He never brandishes his intellect.
[ترجمه ترگمان]اون هیچ وقت عقلش رو از دست نداده
[ترجمه گوگل]او هرگز عقل خود را نمیبیند

14. Stepping high in the light gravity and brandishing the bag before her, she ploughed her way out into the open air.
[ترجمه ترگمان]سرش را بالا گرفت و کیف را در هوا تکان داد و در هوای آزاد راه افتاد
[ترجمه گوگل]قدم بزنید در گرانش نور و کیف را قبل از او بچرخانید، او راه خود را به هوای آزاد برداشت

15. They brandish the ancient weapons of the Dani tribe that dominates this valley: bows and arrows, spears and crude knives.
[ترجمه ترگمان]آن ها سلاح های باستانی قبیله دانی را که بر این دره تسلط دارند در سر گرفته اند: تیر و کمان، نیزه و چاقوهای crude
[ترجمه گوگل]آنها سلاح های باستانی قبیله دنی را که بر روی این کوه های بلند و فلش ها، اسب ها و چاقو های خشن غالب می شوند، می برند

The victorious soldiers brandished their swords.

سربازان پیروز، شمشیرهای خود را در هوا تکان می‌دادند.


She was standing in front of the theatre brandishing the tickets.

جلو تئاتر ایستاده بود و بلیط‌ها را سر دست تکان می‌داد.


پیشنهاد کاربران

عرض اندام کردن

سر دادن، مثلا brandishing the prospect : نوید سر دادن

( چیزی را ) به اهتزاز درآوردن ( به هدف تهدید , عصبانیت و یا هیجان )


کلمات دیگر: