کلمه جو
صفحه اصلی

put together


پهلوی هم گذاشتن، ترکیب کردن، ساختن

انگلیسی به فارسی

جمع کردن، سر هم کردن


با هم گذاشتن


انگلیسی به انگلیسی

• assembled; compiled; presented
assemble; compile; arrange

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to build something from parts.

- Carol put together a model airplane.
[ترجمه مبین] کارول یک ماکت هواپیما را در کنار هم قرار داد
[ترجمه ترگمان] کارول یک هواپیمای مدل را کنار هم گذاشت
[ترجمه گوگل] کارول یک هواپیمای مدل را با هم ترکیب کرد

مترادف و متضاد

Assemble, construct, build or formulate


جملات نمونه

1. These shelves are very easy to put together - you can't go wrong.
[ترجمه ترگمان]این قفسه خیلی ساده است که کنار هم قرار بگیرید - شما نمی توانید اشتباه کنید
[ترجمه گوگل]این قفسه ها بسیار آسان هستند تا بتوانند با یکدیگر کنار بیایند شما نمی توانید اشتباه کنید

2. We have put together an anthology of children's poetry.
[ترجمه ترگمان]ما گلچینی از اشعار کودکان را کنار هم قرار داده ایم
[ترجمه گوگل]ما مجموعه ای از مجموعه شعر کودکان را جمع آوری کرده ایم

3. The university was put together by stages.
[ترجمه ترگمان]این دانشگاه توسط مراحلی تقسیم شد
[ترجمه گوگل]این دانشگاه با مراحل مختلف ساخته شد

4. Ministers are trying to put together a package that will end the dispute.
[ترجمه ترگمان]وزرا سعی دارند بسته ای را کنار هم قرار دهند که به بحث خاتمه دهد
[ترجمه گوگل]وزیران در حال تلاش برای ایجاد یک بسته که مناقشه را پایان خواهد داد

5. They are trying to put together a package that will end the dispute.
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی دارند بسته ای را کنار هم بگذارند که به بحث خاتمه دهد
[ترجمه گوگل]آنها در حال تلاش برای جمع کردن یک بسته هستند که اختلاف را به پایان برسانند

6. The generators are put together in the machine shop .
[ترجمه ترگمان]ژنراتورها در دستگاه ماشین جمع می شوند
[ترجمه گوگل]ژنراتورها در مغازه ماشین قرار می گیرند

7. Scientists have put together a composite picture of what the Earth's crust is like.
[ترجمه ترگمان]دانشمندان تصویر ترکیبی از آنچه پوسته زمین شبیه آن است را کنار هم قرار دادند
[ترجمه گوگل]دانشمندان یک تصویر کامپوزیتی از آنچه پوسته زمین را شبیه سازی می کنند، قرار داده است

8. He's put together a magnificent break.
[ترجمه ترگمان]اون با هم یه تعطیلات عالی رو کنار هم گذاشته
[ترجمه گوگل]او با شکستن با شکوه همراه است

9. Through interviews and old photos we put together a composite picture of life in the village a hundred years ago.
[ترجمه ترگمان]ما از طریق مصاحبه ها و عکس های قدیمی، یک تصویر ترکیبی از زندگی را صد سال پیش در دهکده کنار هم قرار دادیم
[ترجمه گوگل]از طریق مصاحبه ها و عکس های قدیمی ما یک تصویر متحرک از زندگی در روستا صد سال پیش را با هم ترکیب کردیم

10. It will be able to put together a governing coalition.
[ترجمه ترگمان]آن می تواند ائتلاف حاکم را کنار هم قرار دهد
[ترجمه گوگل]این خواهد بود که بتواند یک ائتلاف حاکم را کنار بگذارد

11. I think we can put together a very strong case for the defence.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم ما می توانیم یک مورد بسیار قوی برای دفاع ایجاد کنیم
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم می توانیم یک پرونده بسیار قوی برای دفاع ایجاد کنیم

12. This toy can be taken apart and put together with ease.
[ترجمه ترگمان]این اسباب بازی را می توان از هم جدا کرد و به راحتی کنار هم قرار داد
[ترجمه گوگل]این اسباب بازی را می توان از هم جدا کرد و با سهولت قرار داد

13. The IMF has put together a rescue package for the country's faltering economy.
[ترجمه ترگمان]صندوق بین المللی پول یک بسته نجات را برای اقتصاد متزلزل کشور آماده کرده است
[ترجمه گوگل]صندوق بین المللی پول یک بسته نجات برای اقتصاد ناپایدار کشور ایجاد کرده است

14. We'll put together a proposal, including detailed costings, free of charge.
[ترجمه ترگمان]ما یک پیشنهاد، از جمله costings مفصل، بدون هزینه را کنار هم قرار می دهیم
[ترجمه گوگل]ما یک پیشنهاد، از جمله هزینه های دقیق، رایگان ارائه خواهیم داد

15. We wouldn't have time to put together an agreement.
[ترجمه ترگمان]ما وقت نداشتیم که با هم توافق کنیم
[ترجمه گوگل]ما زمان برای توافق با هم نداریم

پیشنهاد کاربران

جمع کردن

در کل - in general - overall

وصل کردن
جفت کردن

اسمبل کردن

مونتاژ

سرهم کردن

خوش سر و لباس
A woman who is dressed professionally and is also stylish can be described as “put together

کنار هم گذاشتن، گرد آوردن

Put together:
( تیم ، گروه ) تشکیل دادن - ساختن


Macmillan:👇👇👇👇👇
to choose people or things to form a team or group

the child who can't even put a simple sentence together
کودکی که نمی تواند حتی یک جمله ی ساده بسازد


They�put�their first band�together�when they were in high school
اولین گروه موسیقیش رو وقتی دبیرستان بود تشکیل داد.

�He is trying to put a team together for next season.
داره سعی میکنه یه تیمی رو برای فصل بعد تشکیل بده

به سر و وضع خود رسیدن

غذا یا مهمونی ، تدارک دیدن، تهیه کردن

برگزاری


سرهم کردن : to put the parts of something in the correct places and join them to each other



کنار هم قرار دادن

ترتیب دادن ( یک قرار یا ملاقات )

برای چیدن وسایل خونه هم به کار میره.

آماده کردن
فراهم کردن
جور کردن

سرهم کردن
مترادف: assemble

دوباره به هم وصل کردن مثلاً در ظرف سس را دوباره در خود ظرف سس گذاشتن.

خوش تیپ و خوش لباس
نیز well put togheter

جفت و جور کردن - مرتب کردن

فرد خوش تیپ و خوش لباس که میدونه لباس هاش رو چه جوری با هم ست کنه.

کامل شدن

سرهم کردن
تشکیل دادن

کنار هم گذاشتن برای مقایسه


کلمات دیگر: