کلمه جو
صفحه اصلی

in charge of


مسئول، متصدی

جملات نمونه

1. He is in charge of the municipal housing project.
[ترجمه ترگمان]او مسئول پروژه خانه سازی شهری است
[ترجمه گوگل]او مسئول پروژه مسکن شهرداری است

2. Mr. Lee, instead of the manager, is in charge of this.
[ترجمه ترگمان]آقای لی، به جای مدیر، مسئول این قضیه است
[ترجمه گوگل]آقای لی، به جای مدیر، مسئول این امر است

3. The teacher is in charge of the class.
[ترجمه ترگمان]معلم مسئول کلاس است
[ترجمه گوگل]معلم مسئول کلاس است

4. You are not in charge of the universe; you are in charge of yourself.
[ترجمه ترگمان]تو مسئول جهان نیستی، تو مسئول خودت هستی
[ترجمه گوگل]شما مسئولیت جهان نیستید؛ شما خودتان مسئول هستید

5. She is in charge of the housework.
[ترجمه ترگمان]او مسئول کاره ای خانه است
[ترجمه گوگل]او مسئول امور خانه است

6. The local council is/are in charge of repairing roads.
[ترجمه ترگمان]شورای محلی مسئول تعمیر جاده ها است
[ترجمه گوگل]شورای محلی مسئول تعمیر جاده ها است

7. Send it to whoever is in charge of sales.
[ترجمه ترگمان]بفرستش به هر کی که مسئول فروش بوده
[ترجمه گوگل]ارسال آن به هر کسی که مسئول فروش است

8. Mr. Smith is in charge of this class.
[ترجمه ترگمان]اقای اسمیت مسئول این کلاس است
[ترجمه گوگل]آقای اسمیت مسئول این کلاس است

9. I'm in charge of the west side.
[ترجمه ترگمان]من رئیس بخش غربی هستم
[ترجمه گوگل]من مسئول سمت غرب هستم

10. The Chancellor of the Exchequer is the minister in charge of finance in Britain.
[ترجمه ترگمان]وزیر خزانه داری، وزیر امور مالی بریتانیا است
[ترجمه گوگل]وزیر دادگستری وزیر امور مالی در بریتانیا است

11. No one is in charge of your happiness except you.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس به جز تو مسئول خوشبختی تو نیست
[ترجمه گوگل]هیچ کس مسئولیت شادی شما را به جز شما ندارد

12. The woman in charge of the accounts department is an absolute dragon!
[ترجمه ترگمان]زنی که مسئول اداره حساب ها است، یک اژدهای تمام عیار است!
[ترجمه گوگل]زن مسئول حسابرسی یک اژدها مطلق است!

13. He's in charge of the publicity for next year's festival.
[ترجمه ترگمان]او مسئول تبلیغات فستیوال سال آینده است
[ترجمه گوگل]او مسئول تبلیغات در جشنواره سال آینده است

14. I was put in charge of the office.
[ترجمه سیروس مرادی فارسانی] من به عنوان مسئول دفتر منصوب شدم.
[ترجمه ترگمان]من مسئول دفتر کار بودم
[ترجمه گوگل]من مسئول دفتر بودم

15. He is in charge of the civilian side of the UN mission.
[ترجمه ترگمان]او مسئول بخش غیرنظامی ماموریت سازمان ملل است
[ترجمه گوگل]او مسئول امور غیرنظامی مأموریت سازمان ملل است

پیشنهاد کاربران

جایگزین شخصی یا چیزی بودن

Responsible for

( اصطلاح ) : مسئول کسی یا چیزی بودن، پاسخگوی کسی با چیزی بودن.

https://www. merriam - webster. com/dictionary/in charge of

در مقام مسئول . . .

responsible for sb/sth

به عنوان

عهده دار


کلمات دیگر: