کلمه جو
صفحه اصلی

frazzle


معنی : فرسودگی، اشفتن
معانی دیگر : مندرس کردن یا شدن، نخ نما کردن یا شدن، (پارچه و لباس) رنگ و رو رفته کردن یا شدن، زدگی پیدا کردن، (جسما یا روحا) فرسوده شدن یا کردن، ازپا افتادن یا انداختن، ازنا انداختن، (عامیانه)، نخ نمایی، (پارچه) رفتگی، ساییدگی

انگلیسی به فارسی

فرسودگی، ساییدگی، اشفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: frazzles, frazzling, frazzled
(1) تعریف: (informal) to tire out; exhaust one's body or nerves.
مشابه: fray

- The long weeks of intense studying frazzled all of the students.
[ترجمه ترگمان] هفته های طولانی مطالعه شدید همه دانش آموزان را فرا گرفت
[ترجمه گوگل] هفته های طولانی مطالعه شدید تمام دانش آموزان را از بین برد

(2) تعریف: to wear out; chafe or fray.

- The sleeves of his favorite old jacket had frazzled.
[ترجمه ترگمان] آستین های کت کهنه محبوبش آشفته بود
[ترجمه گوگل] آستین های کت و شلوار مورد علاقه او تا به حال خراشیده است
اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) the state or condition of being weary or worn out.

- His nerves were worn to a frazzle on the day of the interview.
[ترجمه ترگمان] در آن روز مصاحبه، اعصابش خرد شده بود
[ترجمه گوگل] در روز مصاحبه، اعصابش به هم چسبیده بود

• remnant; worn out condition; tiredness, exhaustion
fray, wear out (about cloth); exhaust, irritate
if you are worn to a frazzle, you are exhausted and irritable because of worry, problems, or overwork; an informal word.
if something is burned to a frazzle, it is burned because it has been cooked for too long or because it has been in the sun for too long; an informal word.

مترادف و متضاد

فرسودگی (اسم)
frazzle, fatigue, exhaustion

اشفتن (فعل)
fluster, agitate, trouble, shake, disquiet, disturb, flurry, frazzle, upset, perturb

exhaustion; something very worn


Synonyms: collapse, enervation, lassitude, prostration, rag, remnant, shred


wear out


Synonyms: exhaust, fray, knock out, poop, prostrate, rip, shred, tear, tire, tucker, wear


Antonyms: maintain, preserve


جملات نمونه

1. burn to a frazzle
(خوراک را) سوزاندن

2. worn to a frazzle
کاملا خسته

3. his trousers were worn to a frazzle
شلوارش در اثر استفاده ی زیاد مندرس شده بود.

4. They finally arrived home, hot and frazzled.
[ترجمه ترگمان]سرانجام به خانه رسیدند، گرم و آشفته
[ترجمه گوگل]آنها سرانجام وارد خانه شدند، داغ و خرد شده بودند

5. The meeting left me feeling completely frazzled.
[ترجمه ترگمان]این دیدار من را کاملا پریشان کرد
[ترجمه گوگل]جلسه به من افتاد که کاملا احساس خستگی می کردم

6. Some parents say they feel frazzled most nights.
[ترجمه ترگمان]برخی والدین می گویند که آن ها بیشتر شب ها احساس خستگی می کنند
[ترجمه گوگل]بعضی از والدین می گویند که اغلب شب ها فریاد می زنند

7. The worst of it was that these frazzled plants would not, could not respond.
[ترجمه ترگمان]بدتر از همه این بود که این گیاهان فرسوده نمی توانستند واکنش نشان دهند
[ترجمه گوگل]بدترین حالت این بود که این گیاهان فاسد نمی توانند پاسخ دهند

8. I frazzle a few hairs on my beard in the process of getting it going.
[ترجمه ترگمان]چند تار موی سرم را روی ریش گذاشتم تا آن را بگیرم
[ترجمه گوگل]من در حال فرآیند گرفتن چندین موی بر روی ریش من است

9. We were worn to a frazzle after our last-minute Christmas shopping.
[ترجمه ترگمان]بعد از خرید کریسمس آخرین دقیقه ای که داشتیم خرید می کردیم، پوشیده شده بودیم
[ترجمه گوگل]بعد از آخرین خرید کریسمس گذشته، به یک جناح فرسوده شدیم

10. Shenyan has a living to frazzle people, named Wang Honghuai.
[ترجمه ترگمان]Shenyan یک زندگی برای frazzle نفر به نام وانگ Honghuai دارد
[ترجمه گوگل]شنیان زندگی وحشتناکی به نام Wang Honghuai دارد

11. I cannot complain when you frazzle my brain.
[ترجمه ترگمان]وقتی مخم رو می زنی دیگه نمی تونم شکایت کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم شکایت کنم وقتی مغز من را فرو میبرد

12. There he goes again coughing himself to a frazzle.
[ترجمه ترگمان]دوباره به سرفه می افتد و سرفه می کند
[ترجمه گوگل]در آنجا او دوباره سرفه می کند

13. He was worn to a frazzle when he got home from work.
[ترجمه ترگمان]وقتی از محل کار به خانه رسید به بیت از خستگی فرسوده شده بود
[ترجمه گوگل]وقتی از کار به خانه می آمد فریاد می زد

14. She worked herself to a frazzle.
[ترجمه ترگمان] اون خودش رو به \"frazzle\" تبدیل کرد
[ترجمه گوگل]او خودش را به یک زاویه کار کرد

15. He was worn to a frazzle.
[ترجمه ترگمان] اون با یه \"frazzle\" پوشیده شده بود
[ترجمه گوگل]او به یک فرسوده پوشیده بود

His trousers were worn to a frazzle.

شلوارش در اثر استفاده‌ی زیاد مندرس شده بود.


a frazzled widow with six children

بیوه‌زن بی‌رمق با شش فرزند


اصطلاحات

burn to a frazzle

(خوراک را) سوزاندن


worn to a frazzle

کاملاً خسته


پیشنهاد کاربران

بسیار خسته



کلمات دیگر: