کلمه جو
صفحه اصلی

coast


معنی : ساحل، دریا کنار، سریدن
معانی دیگر : کرانه، کناره، دریابار، لیز خوردن (با سورتمه و غیره)، لیزیدن، لغزیدن، (در سورتمه و غیره) پایین رفتن، دنده خلاص رفتن، (بدون تقلا) پیش رفتن، (بدون زحمت) ادامه دادن، در راستای ساحل کشتیرانی کردن، (مهجور) مرز، سرزمین مرزی، سرازیری (برای سورتمه سواری)، سرشگاه، لغزش، لیز خوری، سرازیر رفتن

انگلیسی به فارسی

ساحل، دریاکنار، سریدن، سرازیر رفتن


ساحل، دریا کنار، سریدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the land or area next to the ocean; seashore.
مترادف: seacoast, seashore, seaside
متضاد: inland
مشابه: beach, littoral, shore, shoreline, strand

- If you look up the coast in this direction, you can see the lighthouse.
[ترجمه رویا] Oاگر ب این ساحل نگاه کنید میتوانید فانوس دریایی را ببینید
[ترجمه Aydin jz] اگر از این سمت به ساحل نگاه کنید میتوانید فانوس دریایی را ببینید
[ترجمه ترگمان] اگر به ساحل نگاه کنید، می توانید فانوس دریایی را ببینید
[ترجمه گوگل] اگر به دنبال این سواحل هستید، می توانید فانوس دریایی را ببینید
- We took an early evening drive along the coast.
[ترجمه ترگمان] یک شب زود در امتداد ساحل پیش رفتیم
[ترجمه گوگل] ما رانندگی اوایل شب در ساحل را انجام دادیم

(2) تعریف: the region of a country or continent that lies along an ocean.
مترادف: seaboard
متضاد: inland
مشابه: littoral

- He flew to the west coast yesterday.
[ترجمه ترگمان] اون دیروز به سمت ساحل غربی پرواز کرد
[ترجمه گوگل] او دیروز به سواحل غرب پرواز کرد
- Mozambique is on the east coast of Africa.
[ترجمه ترگمان] موزامبیک در ساحل شرقی آفریقا قرار دارد
[ترجمه گوگل] موزامبیک در سواحل شرقی آفریقا است
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: coasts, coasting, coasted
(1) تعریف: to slide down a hill, as on a sled.
مترادف: slide
مشابه: glide, glissade, sled

(2) تعریف: to move without continuing to expend effort or energy.
مترادف: glide, slide
مشابه: drift, ride

(3) تعریف: to sail along a coast or near the shore.
مشابه: sail, skirt

(4) تعریف: to proceed without straining one's resources or talent, as on the basis of one's reputation.

- The piano player was merely coasting.
[ترجمه ترگمان] نوازنده پیانو فقط coasting بود
[ترجمه گوگل] پخش کننده پیانو صرفا ساحلی بود
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to sail along the coast of.
مترادف: skirt
مشابه: sail

• seashore; slope
move alongside of; sail alongside a coast; slide or run downhill; skate or ski; move under acquired momentum
the coast is an area of land next to the sea.
if you say that the coast is clear, you mean that there is nobody around to see you or catch you.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] ساحل، دریاکنار استخوان سینه، در یک سطح برجستگی های کوچک وطولی

مترادف و متضاد

ساحل (اسم)
bank, ripe, shore, beach, coast, strand, brae, shore front

دریا کنار (اسم)
coast, seaside, seacoast, seastrand

سریدن (فعل)
slip, slide, coast, glide, skid, slither

border by water


Synonyms: bank, beach, coastline, littoral, margin, seaboard, seacoast, seashore, seaside, shore, shoreline, strand


glide along without much effort


Synonyms: cruise, drift, float, freewheel, get by, ride on current, sail, skate, slide, smooth along, taxi


جملات نمونه

1. east coast schools have a good reputation
دانشگاه های کرانه ی خاوری (آمریکا) شهرت خوبی دارند.

2. the coast patrol
پاسداران ساحلی

3. this coast is exposed to severe northerly winds
این ساحل در معرض بادهای شدید شمالی قرار دارد.

4. from coast to coast
کران تا کران،از یک سو به سوی دیگر (کشور)

5. the coast is clear
کار روبراه است،اشکالی موجود نیست،کسی مزاحم نیست

6. a bleak coast
کرانه ی سرد و پر باد

7. a devious coast
ساحل ناراست (پرپیچ و خم)

8. a rockbound coast
کرانه ی سنگ گرفته

9. a rugged coast
ساحل پر صخره

10. an ironbound coast
کرانه ی پر سنگلاخ

11. the caspian coast
کرانه ی دریای خزر

12. the caspian coast is the citrus producing center in iran
کرانه ی خزر مرکز فرآوری مرکبات در ایران است.

13. the east coast
ساحل شرقی

14. off the coast
در نزدیکی کرانه،نزدیک به ساحل

15. a storm zapped the coast
توفان کرانه را داغان کرد.

16. a tanker off the coast of bushehr
کشتی نفت کش در نزدیکی ساحل بوشهر

17. an island off the coast of bushehr
جزیره ای در نزدیکی ساحل بوشهر

18. fishing villages dot the coast
ساحل از دهکده های ماهی گیران پوشیده شده است.

19. german bunkers along the coast
استحکامات آلمانی ها در راستای ساحل

20. our ship hugged the coast all the way to alaska
کشتی ما در تمام مسیر آلاسکا در راستای کرانه حرکت می کرد.

21. we sailed along the coast in a small boat
ما در امتداد کرانه در قایق کوچکی حرکت می کردیم.

22. the emergent vegetation along the coast
گیاهان در حال رستن در امتداد کرانه

23. the straight line of the coast
خط مستقیم ساحل

24. a drowsy village on the greek coast
دهکده ای به خواب رفته در کرانه ی یونان

25. the british fleet patrolled the scottish coast
ناوگان انگلیس کرانه های اسکاتلند را پاسداری می کرد.

26. the long northerly trend of this coast
مسیر طولانی این ساحل به طرف شمال

27. they own a cottage on the coast of the caspian sea
آنها در کرانه ی دریای خزر یک خانه ی ییلاقی دارند.

28. a dangerous and lonely part of the coast
بخش خطرناک و بی سکنه ی کرانه

29. yesterday, two whales were sighted on this coast
دیروز دو نهنگ در این ساحل دیده شد.

30. the building occupies an attractive site along the coast
ساختمان در جای زیبایی در امتداد ساحل قرار دارد.

31. wildlife sanctuaries have been established all along the coast
در سرتاسر کرانه ایمنگاه هایی برای جانوران و گیاهان وحشی به وجود آورده شده است.

the Caspian coast

کرانه‌ی دریای خزر


A car was coasting down a hill.

اتومبیلی در سرازیری تپه با دنده خلاص می‌رفت.


Everything was coasting along smoothly until he started meddling.

همه چیز خوب پیش می‌رفت، تا اینکه او شروع به دخالت کرد.


a tanker off the coast of Bushehr

کشتی نفت‌کش در نزدیکی ساحل بوشهر


اصطلاحات

from coast to coast

کران تا کران، از یک سو به سوی دیگر (کشور)


off the coast

در نزدیکی کرانه، نزدیک به ساحل


the Coast

(امریکا - عامیانه) کرانه‌ی غربی (یعنی سواحل کالیفرنیا و اورگان و واشنگتن)


the coast is clear

کار روبه‌راه است، مشکلی نیست، کسی مزاحم نیست


پیشنهاد کاربران

ساحل سنگی

کرانه

دریاکنار

دریاکنار ، ساحل دریا

ساحل صخره ای

کرانه دریا . جایی که اقیانوس و دریاهای بزرگ به خاک وصل میشن .

At the top of the hill, I switched off the engine and we just coasted down the other side.
در بالای تپه موتور را خاموش کردم و همینطوری با دنده خلاص از طرف دیگر رفتیم پایین.


COAST : کناره
BEACH : ساحل

Beach همونیه که میرن توش آفتاب میگیرن ولی توی Coast همچین اتفاقی نمی افته
شما سرچ کنی beach عکس همون ساحلایی رو میاره که وقتی میریم شمال دوست داریم قبل از هر جا به اونجا سر بزنیم. ولی Coast رو اگه سرچ کنید محل اتصال آب با خشکی رو میاره که نکته ی قابل ملاحظه اش فقط اتصال خشکی به آبه نه بیشتر

یه Shore هم وجود داره :
the land along the edge of the sea, a lake, or a wide river: [ U ] We rode into the city along the shore of Lake Washington

مرز جدایی sea و land و یا the area where land meets the sea

Coast=sea board = ساحل

coast ( اقیانوس شناسی )
واژه مصوب: کناره
تعریف: نواری از خشکی در کنار دریا یا اقیانوس از جایی که رسوبات سست ساحل‍ی تمام می شود تا جایی که تحت تأثیر دریا قرار دارد|||متـ . ساحل 3


کلمات دیگر: