کلمه جو
صفحه اصلی

botch


معنی : سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، خراب کردن، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، از شکل انداختن
معانی دیگر : پشم بوتانی (پشم مارینو از جنس اعلا)، پشم نرم، بد تعمیر کردن، بد وصله کردن، خرابی بالا آوردن، گندش را بالا آوردن، باناشیگری و بدی انجام دادن، انگولک کردن، کار بد انجام شده، چیز بد تعمیر شده یا بد ساخته شده، (انگلیس - محلی) زخم، دمل، کورک

انگلیسی به فارسی

سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن، وصله و پینه‌ی بدنما، کارسرهم‌بندی، ورم


کلاهبرداری، سرهم بندی، وصله و پینه بدنما، کار سرهم بندی، ورم، سرهم بندی کردن، سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: botches, botching, botched
• : تعریف: to spoil or ruin as a result of clumsy work or poor repairs; bungle.
مترادف: bollix up, bumble, bungle, butcher, flub, mess up, muck up
مشابه: blow, blunder, fluff, foul up, fumble, goof, mess, muddle, muff, ruin, spoil

- He tried to install the water heater himself, but he botched the job and had to call in a professional.
[ترجمه ترگمان] او سعی کرد بخاری را خودش نصب کند، اما شغلش را خراب کرد و مجبور شد با یک متخصص صحبت کند
[ترجمه گوگل] او سعی کرد آبگرمکن خود را نصب کند، اما او کار را خراب کرد و مجبور شد با یک حرفه ای تماس بگیرد
اسم ( noun )
مشتقات: botcher (n.)
(1) تعریف: a clumsy or defective piece of workmanship.
مشابه: blunder, bungle, dud, flub, fluff, hash, lemon, mess, muddle, muff, shamble

(2) تعریف: a confused combination; jumble.
مترادف: hash, hodgepodge, jumble, mess, mishmash, muddle
مشابه: gallimaufry, litter, olio, omnium-gatherum, potpourri, salmagundi, snarl

• mistake, bungled work, ruined work
ruin, bungle, destroy, screw up (slang)
if you botch a task or a piece of work, you do it badly or clumsily; an informal word.

مترادف و متضاد

سرهم بندی (اسم)
bungle, botch, botching

وصله و پینه بدنما (اسم)
botch

کار سرهم بندی (اسم)
botch, patchwork

ورم (اسم)
bulge, tumidity, edema, dropsy, botch, tympany, swelling, bunny, tumor, node, tumefaction, turgidity, welt, tumescence

خراب کردن (فعل)
ruin, destroy, undo, corrupt, spoil, debauch, deteriorate, wreck, pull down, batter, take down, botch, disfigure, muck, vitiate, impair, demolish, devastate, dilapidate, muddle, ruinate, wrack, immoralize, unmake

سرهم بندی کردن (فعل)
fudge, slubber, bollix, tinker, vamp, bumble, bungle, botch, foozle, jerry-build

سنبل کردن (فعل)
fumble, bungle, botch

از شکل انداختن (فعل)
deform, deface, contort, botch, disfigure, disfeature

blunder


Synonyms: blow, bobble, boggle, bollix, boot, bumble, bungle, butcher, distort, err, fall down, flounder, flub, fumble, goof up, gum up, louse up, mar, mend, mess, mess up, misapply, miscalculate, miscompute, misconjecture, misconstrue, mishandle, misjudge, mismanage, muck up, muddle, muff, mutilate, patch, pull a boner, ruin, screw up, spoil, stumble, wreck


Antonyms: accomplish, achieve, do well, succeed


جملات نمونه

1. make a botch of
بد انجام دادن،(ناخوشایند) ریدمان کردن،خیطی بالا آوردن

2. he made a real botch of that job
در انجام آن کار واقعا گند زد.

3. I'm afraid the unexpected accident may botch up the dinner tonight.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه این تصادف غیر منتظره ممکن است امشب شام را خراب کند
[ترجمه گوگل]من می ترسم که حادثه غیرمنتظره ممکن است امشب شام را از بین ببرد

4. I've made a botch of it.
[ترجمه ترگمان]این کار را خراب کرده ام
[ترجمه گوگل]من یک بوت از آن را ساخته ام

5. The terrible mechanic seems to have made a botch of repairing the car.
[ترجمه ترگمان]مکانیک وحشتناک ظاهرا تعمیر اتومبیل را تعمیر کرده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد مکانیک وحشتناک ساخته شده یک botch تعمیر ماشین است

6. I've made a real botch of the decorating.
[ترجمه ترگمان]خراب کردن دکور خونه رو خراب کردم
[ترجمه گوگل]من یک جعبه واقعی تزئین ساخته ام

7. I rather made a botch of that whole thing.
[ترجمه ترگمان]من ترجیح دادم همه چیز را خراب کنم
[ترجمه گوگل]من به جای آن یک کلاهبرداری از این همه چیز را ساخته ام

8. You've probably made a botch - up of repairing the computer.
[ترجمه ترگمان]احتمالا باعث تعمیر کامپیوتر شدی
[ترجمه گوگل]شما احتمالا یک نسخه از تعمیر کامپیوتر را ساخته اید

9. Don't botch up my car this time.
[ترجمه ترگمان]این دفعه ماشین منو خراب نکن
[ترجمه گوگل]این بار ماشین من رو نزنید

10. The whole thing was a botch job .
[ترجمه ترگمان] کل قضیه خراب کردن کار بود
[ترجمه گوگل]همه چیز یک کار مشکلی بود

11. Don't give the job to Reed, he'll only botch it up.
[ترجمه ترگمان]این کار رو به \"رید\" نده فقط گند میزنه به قضیه
[ترجمه گوگل]کار را برای رید نکنید، او تنها آن را می کشد

12. To forget or botch ( one's lines ).
[ترجمه ترگمان]فراموش کردن یا botch (خطوط یکی)
[ترجمه گوگل]برای فراموش کردن یا نابود کردن (خطوط)

13. Her baking was a complete botch.
[ترجمه ترگمان] baking یه رسوایی کامل بود
[ترجمه گوگل]پختنش یک بطری کامل بود

14. Don't give the job to him; he'll only botch it up.
[ترجمه ترگمان]کار را به او نده، فقط این کار را خراب خواهد کرد
[ترجمه گوگل]برای او کار نکنید؛ او فقط آن را میشکند

I gave him my watch to fix, but he botched it.

دادم ساعتم را درست کند؛ ولی او خرابش کرد.


He botches whatever he puts his hand to.

به هرچه دست می‌زند، بد از آب در می‌آید.


The new building is a botch-up.

ساختمان جدید خیلی بد ساخت است.


He made a real botch of that job.

در انجام آن کار واقعاً گند زد.


اصطلاحات

botch-up

کار بد انجام شده، چیز بد ساخته یا مرمت شده، بدساخت


make a botch of

بد انجام دادن، (ناخوشایند) ریدمان کردن، خیطی بالا آوردن



کلمات دیگر: