(verb transitive) مشوش کردن، دست پاچه کردن، مبهوت کردن، عدم هماهنگی داشتن
disconcerted
(verb transitive) مشوش کردن، دست پاچه کردن، مبهوت کردن، عدم هماهنگی داشتن
انگلیسی به فارسی
مخوف، دست پاچه کردن، مبهوت کردن، سراسیمه کردن، مشوش کردن
انگلیسی به انگلیسی
• thrown into confusion; uneasy, disturbed
جملات نمونه
1. her daughter's addiction disconcerted her greatly
اعتیاد دخترش او را بسیار ناراحت می کرد.
2. I changed my mind and disconcerted her plan.
[ترجمه ترگمان]من تصمیمم را عوض کردم و از نقشه او ناراحت شدم
[ترجمه گوگل]من ذهنم را تغییر دادم و طرح او را نادیده گرفتم
[ترجمه گوگل]من ذهنم را تغییر دادم و طرح او را نادیده گرفتم
3. The whole experience had disconcerted him.
[ترجمه ترگمان]تمام این تجربه او را پریشان کرده بود
[ترجمه گوگل]تمام تجربیاتش او را ناراحت کرده بود
[ترجمه گوگل]تمام تجربیاتش او را ناراحت کرده بود
4. His vague reply disconcerted us completely.
[ترجمه ترگمان]پاسخ مبهم او کاملا ما را پریشان کرد
[ترجمه گوگل]پاسخ مبهم او را به طور کامل مخدوش کرد
[ترجمه گوگل]پاسخ مبهم او را به طور کامل مخدوش کرد
5. He was disconcerted to find the other guests formally dressed.
[ترجمه ترگمان]از اینکه مهمانان دیگر لباس رسمی بپوشند ناراحت شد
[ترجمه گوگل]او برای اینکه مهمان های دیگر را به طور رسمی لباس پوشید، مخفی شد
[ترجمه گوگل]او برای اینکه مهمان های دیگر را به طور رسمی لباس پوشید، مخفی شد
6. Her constant shuffling of newspapers disconcerted us.
[ترجمه ترگمان]گام های منظم و مداوم او ما را پریشان می کرد
[ترجمه گوگل]زدن دائمی روزنامه ها ما را ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]زدن دائمی روزنامه ها ما را ناراحت کرد
7. The young madam was disconcerted to discover that she was being watched.
[ترجمه ترگمان]خانم جوان از اینکه دید او تحت نظر است ناراحت شد
[ترجمه گوگل]خانم جوان محروم شد تا ببیند که او تماشا می شود
[ترجمه گوگل]خانم جوان محروم شد تا ببیند که او تماشا می شود
8. I was a little disconcerted by his reply.
[ترجمه ترگمان]من از جواب او اندکی ناراحت شدم
[ترجمه گوگل]من کمی از پاسخ او ناراحت شدم
[ترجمه گوگل]من کمی از پاسخ او ناراحت شدم
9. I was very disconcerted to find that everyone else already knew it.
[ترجمه ترگمان]من از اینکه هر کس دیگری این موضوع را می دانست ناراحت بودم
[ترجمه گوگل]من بسیار ناراحت شدم که متوجه شدم که هر کس دیگری آن را می دانست
[ترجمه گوگل]من بسیار ناراحت شدم که متوجه شدم که هر کس دیگری آن را می دانست
10. Antony's wry smile disconcerted Sutcliffe.
[ترجمه ترگمان]لبخند کج وکوله و کج وکوله آنتونیوس Sutcliffe Sutcliffe را مشوش کرد
[ترجمه گوگل]لبخند کریستی آنتونیک Sutcliffe را ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]لبخند کریستی آنتونیک Sutcliffe را ناراحت کرد
11. She may be surprised, disconcerted; she may even have had no conscious intention of getting involved with this particular man.
[ترجمه ترگمان]ممکن است غافلگیر شده باشد، ناراحت، ممکن است حتی قصد نداشته باشد با این مرد خاص درگیر شود
[ترجمه گوگل]او ممکن است تعجب کند، مخوف؛ او حتی ممکن است قصد آگاهانه درگیر شدن با این مرد خاص داشته باشد
[ترجمه گوگل]او ممکن است تعجب کند، مخوف؛ او حتی ممکن است قصد آگاهانه درگیر شدن با این مرد خاص داشته باشد
12. Bright light disconcerted her.
[ترجمه ترگمان]نور روشن او را پریشان کرد
[ترجمه گوگل]نور روشن او را ناراحت کرد
[ترجمه گوگل]نور روشن او را ناراحت کرد
13. Sometimes, she thought she disconcerted Hawk with her love, but he kept apace with her.
[ترجمه ترگمان]گاهی فکر می کرد که او شاهین را از عشق خود ناراحت می کند، اما خیلی زود با او حرف می زد
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات او تصور می کرد که با عشقش هوک را محاصره می کند، اما او با او سر و کار دارد
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات او تصور می کرد که با عشقش هوک را محاصره می کند، اما او با او سر و کار دارد
14. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
15. He disconcerted her, baffled and enraged her, sparked off her fighting spirit.
[ترجمه ترگمان]او را ناراحت کرد، گیج و سردرگم او را سردرگم کرد، و از روحیه مبارزه او جرقه زد
[ترجمه گوگل]او او را ناراحت کرد، ناخودآگاه و خشمگین شد و موجب روحیه مبارزه او شد
[ترجمه گوگل]او او را ناراحت کرد، ناخودآگاه و خشمگین شد و موجب روحیه مبارزه او شد
پیشنهاد کاربران
سبب نارضایتی شدن
با کمال تردید، مبهوت
دستپاچه
کلمات دیگر: