کلمه جو
صفحه اصلی

breathless


معنی : مشتاق، بی نفس، بی جان
معانی دیگر : از نفس افتاده، نفس گیر، (شعر قدیم) مرده، نفس نفس زنان، (در اثر ترس یا هیجان و غیره) از نفس بازمانده، دم فرو کشیده، (در مورد سبک نگارش) پر هیجان و گیرا، پر اشتیاق

انگلیسی به فارسی

بی‌نفس، بی‌جان، نفس‌نفس زنان، (مجازاً) مشتاق


نفس نفس بکش، بی نفس، بی جان، مشتاق


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: breathlessly (adv.), breathlessness (n.)
(1) تعریف: breathing heavily following great exertion.

- He was breathless after the race.
[ترجمه ترگمان] بعد از مسابقه نفس نفس می زد
[ترجمه گوگل] او بعد از مسابقه تنفس کرد

(2) تعریف: suspending or as if suspending one's breath, as in reaction to keen anxiousness or astonishment.

- breathless with anticipation
[ترجمه ترگمان] از فرط هیجان نفسش بند آمده بود
[ترجمه گوگل] با پیش بینی تنفس
- beauty that left him breathless
[ترجمه ترگمان] زیبایی که او را از نفس افتاده بود،
[ترجمه گوگل] زیبایی که او را نفس می کشد

• panting; not breathing; tense
if you are breathless, you have difficulty in breathing properly, for example because you have been running.

مترادف و متضاد

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

بی نفس (صفت)
breathless

بی جان (صفت)
breathless, inanimate, inert, exanimate, insentient

unable to respire normally


Synonyms: asthmatic, blown, choking, emphysematous, exhausted, gasping, gulping, out of breath, panting, short of breath, short-winded, spent, stertorous, wheezing, winded


Antonyms: breathy, calm


astounded


Synonyms: agog, anxious, avid, eager, excited, flabbergasted, open-mouthed, thunderstruck, with bated breath


جملات نمونه

1. He arrived breathless at the top of the stairs.
[ترجمه ترگمان]نفس نفس زنان از بالای پله ها به نفس نفس افتاده بود
[ترجمه گوگل]او در بالای پله ها نفس نفس کشید

2. She was hot and breathless from the exertion of cycling uphill.
[ترجمه ترگمان]او گرم بود و از فشاری که به سربالایی می رفت نفسش بند آمده بود
[ترجمه گوگل]او از شدت تمرین دوچرخه سواری داغ و نفس گیر بود

3. He forged ahead, panting and breathless.
[ترجمه ترگمان]او نفس نفس می زد و نفس نفس می زد
[ترجمه گوگل]او جلوتر زد و نفس نفس زد

4. The unaccustomed exercise left him breathless.
[ترجمه ترگمان]این ورزش که عادت نداشت نفس نفس بکشد، نفس نفس می زد
[ترجمه گوگل]ورزش غیر عادی او را نفس نفس زد

5. They maintained a breathless pace for half an hour.
[ترجمه ترگمان]بیش از نیم ساعت راه خود را ادامه دادند
[ترجمه گوگل]آنها یک ساعت و نیم نفس می کشیدند

6. The dance left her feeling breathless and weak.
[ترجمه ترگمان]رقص او را از نفس افتاده و ضعیف کرده بود
[ترجمه گوگل]رقص احساس خود را نفس گیر و ضعیف می کند

7. The majestic Montana scenery will leave you breathless.
[ترجمه ترگمان] منظره باشکوه \"مونتانا\" تو رو از نفس می بره
[ترجمه گوگل]مناظر شکوهمند مونتانا شما را بیدار خواهد کرد

8. I was a little breathless and my heartbeat was bumpy and fast.
[ترجمه ترگمان]نفسم بند امده بود و قلبم به شدت می تپید
[ترجمه گوگل]من کمی نفس نفس زده بودم و ضربان قلب من زیاد و سریع بود

9. The children peered through the open door, breathless with excitement.
[ترجمه ترگمان]بچه ها از در باز نگاه کردند و از فرط هیجان نفسش بند آمده بود
[ترجمه گوگل]بچه ها از طریق درب باز، با هیجان نفس نفس می کشیدند

10. His first novel drew breathless superlatives from critics.
[ترجمه ترگمان]نخستین رمان او مقام عالی خود را از دست منتقدان بیرون کشید
[ترجمه گوگل]اولین رمان او فوق العاده های نفس گیر از منتقدین بود

11. Tech-nology has advanced at a breathless pace.
[ترجمه ترگمان]گروه فنی با سرعت نفس پیشرفت کرده
[ترجمه گوگل]تکنولوژی در یک سرعت نفس گیر پیشرفت کرده است

12. John was breathless after running for half a mile.
[ترجمه ترگمان]جان بعد از این که نیم مایل می دوید نفس نفس می زد
[ترجمه گوگل]جان بعد از مدتی برای نیم مایلی نفس نفس می کشد

13. By the end of the walk, she was breathless with exertion.
[ترجمه ترگمان]در پایان راه نفس نفس زنان از نفس افتاده بود
[ترجمه گوگل]با پایان پیاده روی، او با اعمال نفس نفس میکشد

14. Breathless, she slowed to a walk .
[ترجمه ترگمان]نفس زنان آهسته به قدم زدن پرداخت
[ترجمه گوگل]بدون نفس، او به راه رفتن آهسته

پیشنهاد کاربران

نفس گیر


کلمات دیگر: