کلمه جو
صفحه اصلی

coalesce


معنی : یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن
معانی دیگر : به هم آمیختن، یکپارچه شدن، در هم ادغام شدن، بشلیدن، همبسته شدن، (در مورد استخوان شکسته و غیره) به هم جوش خوردن، منعقد شدن

انگلیسی به فارسی

به‌هم آمیختن، یکی شدن، منعقد شدن


ائتلاف کردن


تلفیق، یکی شدن، ائتلاف کردن، بهم امیختن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: coalesces, coalescing, coalesced
• : تعریف: to grow together or unite to form a single body or organization; unify; fuse.
مترادف: amalgamate, combine, consolidate, fuse, merge, unite
مشابه: agglutinate, associate, blend, join, unify, weld

- The bubbles coalesced, making one large bubble.
[ترجمه سارا عرب] حباب ها با هم یکی شده و حباب بزرگتری ساختند
[ترجمه ترگمان] حباب ها ائتلاف کردند و یک حباب بزرگ درست کردند
[ترجمه گوگل] حبابها با یک حباب بزرگ تشکیل شده است
- The ideas of the two scientists coalesced and together they devised a new theory.
[ترجمه ترگمان] ایده های دو دانشمند ائتلاف داشتند و با هم یک نظریه جدید ابداع کردند
[ترجمه گوگل] ایده های این دو دانشمند در هم آمیختند و با یکدیگر تئوری جدیدی ایجاد کردند
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: coalescent (adj.), coalescence (n.)
• : تعریف: to cause to unify.
مترادف: amalgamate, combine, consolidate, fuse, merge, unify, unite
مشابه: agglutinate, associate, blend, incorporate, join, weld

- They coalesced several small companies into one.
[ترجمه ترگمان] آن ها چندین شرکت کوچک را با هم ائتلاف کردند
[ترجمه گوگل] آنها چند شرکت کوچک را به یک گروه تقسیم کردند

• merge, unite; grow together into one body
if things or people coalesce, they join to form a larger system or group; a formal word.

مترادف و متضاد

یکی شدن (فعل)
unify, coalesce

ائتلاف کردن (فعل)
colligate, pool, federalize, coalesce

بهم امیختن (فعل)
shuffle, fold, interfuse, coalesce, commingle, immingle, intermix

blend, come together


Synonyms: adhere, amalgamate, associate, bracket, cleave, cling, cohere, combine, commingle, commix, conjoin, connect, consolidate, fuse, hook up with, incorporate, integrate, join, join up with, link, merge, mingle, mix, relate, stick, tie in with, unite, wed


Antonyms: divide, separate


جملات نمونه

1. Cities, if unrestricted, tend to coalesce into bigger and bigger conurbations.
[ترجمه ترگمان]شهرها، اگر نامحدود باشند، تمایل دارند یکی بزرگ تر و بزرگ تر جمع شوند
[ترجمه گوگل]شهرها، اگر محدودیت ندارند، تمایل به همبستگی با بزرگترها و بزرگترها دارند

2. The view of party leader coalesce to form a coherent policy.
[ترجمه ترگمان]دیدگاه رهبر حزب متحد شدن برای تشکیل یک سیاست منسجم است
[ترجمه گوگل]دیدگاه رهبر حزب برای تشکیل یک سیاست منسجم به هم پیوسته است

3. Only as these islands coalesce is the full Madelung energy involved, producing the observed increase in adsorption heat with coverage.
[ترجمه ترگمان]تنها به عنوان یکی از این جزایر یکی شدن کامل انرژی مورد نظر است که افزایش مشاهده شده در گرمای جذب با پوشش را تولید می کند
[ترجمه گوگل]فقط به عنوان این جزایر تلفیق انرژی کامل Madelung درگیر است، تولید افزایش مشاهده شده در حرارت جذب با پوشش

4. Thus, the effect of socio-economic factors may coalesce with the effect of biological factors.
[ترجمه ترگمان]بنابراین، تاثیر عوامل اجتماعی - اقتصادی ممکن است با تاثیر عوامل بیولوژیکی یکی شود
[ترجمه گوگل]بنابراین، تأثیر عوامل اجتماعی-اقتصادی می تواند با تأثیر عوامل بیولوژیکی همپوشانی داشته باشد

5. The ingredients that were to coalesce into the new music were all there.
[ترجمه ترگمان]موادی که برای جمع شدن در موسیقی جدید جمع می شدند، همه جا بود
[ترجمه گوگل]مواد تشکیل دهنده ای که به موسیقی جدید متصل می شدند همه وجود داشتند

6. His disciples coalesce around him as he lurches towards the inevitable.
[ترجمه ترگمان]وقتی به سوی اجتناب ناپذیر شدن می رود، disciples دور او جمع می شوند
[ترجمه گوگل]شاگردان او در حالی که به سمت اجتناب ناپذیر میروند، اطراف او را میپیچند

7. They frequently coalesce into one another, and with the other primal images of desert and sea.
[ترجمه ترگمان]آن ها اغلب در یکدیگر متحد می شوند و با دیگر تصاویر اولیه بیابان ها و دریا
[ترجمه گوگل]آنها اغلب به یکدیگر متصل می شوند و با سایر تصاویر اولیه بیابان و دریا

8. There they coalesce to form a single nucleus.
[ترجمه ترگمان]برای تشکیل یک هسته متحد می شوند
[ترجمه گوگل]در آنجا آنها یک هسته تک هسته ای تشکیل می دهند

9. A few tried vainly to coalesce into a hardier entity.
[ترجمه ترگمان]چند نفری سعی کردند یکی از آن ها را جمع و جور کنند
[ترجمه گوگل]چند نفر به شدت تلاش کردند تا به یک موجودیت سخت گیر تبدیل شوند

10. Something could coalesce from the dictates of battlefield skirmishes.
[ترجمه ترگمان]یه چیزی به جور در میاد که از قوانین مبارزات انتخاباتی مبارزه کنه
[ترجمه گوگل]چیزی می تواند از دیکته های ناامنی در میدان جنگ باشد

11. Afterwards, coalesce into actions and plans.
[ترجمه ترگمان]پس از آن، در فعالیت ها و برنامه های خود متحد می شویم
[ترجمه گوگل]پس از آن، به اعمال و برنامه ها متصل می شود

12. And maybe, just maybe, that awareness could coalesce into a market force that rewards openness and accountability, and punishes arbitrary, high-handed behaviour.
[ترجمه ترگمان]و شاید، شاید، آن آگاهی می تواند در یک نیروی بازار متحد شود که باز بودن و پاسخگویی پاداش می دهد، و رفتار مستبدانه و high را مجازات می کند
[ترجمه گوگل]شاید شاید فقط این باشد که آگاهی می تواند به یک نیروی بازار متصل شود که بر پایه ی باز بودن و پاسخگویی است و مجازات خودسرانه و رفتار بسیار خوبی است

13. Gas bubbles coalesce to grow as they rise.
[ترجمه ترگمان]حباب های گاز در حال رشد برای رشد هستند و در حال افزایش هستند
[ترجمه گوگل]حباب های گاز در حال افزایش است

14. Operations to split and to coalesce chunks take time.
[ترجمه ترگمان]عملیات تقسیم و متحد کردن قطعات متحد زمان می برد
[ترجمه گوگل]عملیات برای تقسیم کردن و به هم زدن تکه ها زمان می برد

Various economic thoughts coalesced to form a single formula.

اندیشه‌های اقتصادی مختلف در هم ادغام شدند و به‌صورت فرمول واحدی درآمدند.


the coalescence of various ethnic groups

یکپارچگی (یا ادغام یا هم‌آمیخت) گروه‌های نژادی مختلف


پیشنهاد کاربران

درهم آمیختن، توحیدیافتن، مستحیل شدن


کلمات دیگر: