کلمه جو
صفحه اصلی

light headed


سبک سر، بی فکر، گیج، حواس پرت، منگ، گیج، سردرگم، سبکسر، سبک مغز، بی خیال

انگلیسی به فارسی

سبک سر، بی فکر، گیج، حواس پرت


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: light-headedly (adv.), light-headedness (n.)
• : تعریف: slightly faint, dizzy, or mentally confused.
مترادف: dizzy, faint, giddy, woozy
مشابه: delirious, flighty, hazy, light, vertiginous

- The wine made him light-headed.
[ترجمه ترگمان] شراب او را سبک و سبک کرد
[ترجمه گوگل] شراب او را سرحال کرد

• if you are light-headed, you feel dizzy and faint.
dizzy, faint, woozy

جملات نمونه

1. The wind had made him a little light-headed.
[ترجمه ترگمان]باد او را کمی سبک کرده بود
[ترجمه گوگل]باد او را به حال کمی سر و صدا ساخته شده است

2. Going without sleep for a long time makes me feel dizzy and light-headed.
[ترجمه Asal] نخوابیدن به مدت طولانی باعث میشود که من احساس گیجی و سردرگمی داشته باشم
[ترجمه ترگمان]رفتن بدون خواب برای مدتی طولانی باعث می شود احساس سرگیجه و سرگیجه کنم
[ترجمه گوگل]رفتن بدون خواب برای مدت زمان طولانی باعث می شود من احساس سرگیجه و سرگیجه داشته باشم

3. After four glasses of wine he began to feel light-headed.
[ترجمه ترگمان]بعد از چهار لیوان شراب شروع به احساس سبک سر کرد
[ترجمه گوگل]پس از چهار لیوان شراب شروع به احساس سرگیجه کرد

4. He felt light-headed, as if he'd sniffed glue.
[ترجمه ترگمان]او احساس سبکی می کرد، انگار که چسب بینی اش را بو می کشید
[ترجمه گوگل]او احساس سرماخوردگی کرد، مثل اینکه چسب را لکه دار کند

5. Conscious that he was becoming light-headed again, he went over to the window.
[ترجمه ترگمان]با این که بار دیگر بار دیگر به سمت پنجره رفت، به سمت پنجره رفت
[ترجمه گوگل]آگاه بود که او دوباره به سر و صدا تبدیل شد، او به پنجره رفت

6. She'd had a couple of glasses of champagne and was starting to feel light-headed.
[ترجمه ترگمان]چند گیلاس شامپاین خورده بود و کم کم داشت سبک سر می کرد
[ترجمه گوگل]او دو عدد شامپاین داشت و شروع به احساس سرگیجه کرد

7. He felt giddy and light-headed.
[ترجمه ترگمان]سرش گیج می رفت و سرش گیج می رفت
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد و سرحال است

8. To his surprise he didn't feel too weak. Light-headed certainly, and with a sense of unreality, but able to walk.
[ترجمه ترگمان]در کمال تعجب احساس ضعف نکرده بود مسلما راه رفتن روشن بود و با احساس عدم واقعیت، اما قادر به قدم زدن نبود
[ترجمه گوگل]به تعجب او او احساس ضعف نکرد مطمئنا با سر و صدا، و با احساس غیر واقعی، اما قادر به راه رفتن

9. The sun and the wine had made him a little light-headed.
[ترجمه ترگمان]خورشید و شراب او را کمی سبک و سبک ساخته بود
[ترجمه گوگل]خورشید و شراب او را کمی سر و صدا کرد

10. She felt as if her mind was detached from her body, she was light-headed, incapable of decisions.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد ذهنش از بدن او جدا شده بود، سبک سر سبک بود، قادر به تصمیم گیری نبود
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که ذهن او از بدن او جدا شده بود، او سرگردان بود، ناتوان از تصمیم گیری

11. In fact she felt awful, nauseous and light-headed and clammy.
[ترجمه ترگمان]در حقیقت احساس تهوع و تهوع و light می کرد
[ترجمه گوگل]در واقع او احساس ناخوشایندی، ناخوشایندی و سرگیجه داشت

12. I am light-headed, perhaps from a mild attack of altitude sickness.
[ترجمه ترگمان]من سبک سر هستم، شاید از یک حمله ملایم به ارتفاع ارتفاع
[ترجمه گوگل]من سرحال هستم، شاید از حمله خفیف بیماری ارتفاع

13. I was surprised how weak and light-headed I felt on nipping out of my hospital bed to recover a dropped book.
[ترجمه ترگمان]تعجب کرده بودم که چه قدر ضعیف و ضعیف بودم که از رختخواب بیرون امده بودم تا کتابی را که از دستم افتاده بود باز کنم
[ترجمه گوگل]من شگفت زده شدم که چگونه به ضعف و ناتوانی در رختخواب بیمارستان بستری شدم تا یک کتاب کاهش یافته را بازیابی کنم

پیشنهاد کاربران

سر گیج رفتن

کسی که سر ش گیج می رود. You may feel lightheaded
ممکنه احساس سرگیجه کنید

سرگیجه
سبکی سر

دچار سر گیجه


کلمات دیگر: