کلمه جو
صفحه اصلی

bound up


معنی : جزء لایتجزی، مقید
معانی دیگر : مجبور

انگلیسی به فارسی

جز لایتجزی، مقید، مجبور


بستگی دارد، مقید، جزء لایتجزی


مترادف و متضاد

جزء لایتجزی (صفت)
bound up

مقید (صفت)
bound, tight, pent, constrained, uptight, bound up, chained, bounden

جملات نمونه

1. His death was bound up with the matter.
[ترجمه ترگمان]مرگ او با این موضوع کنار آمده بود
[ترجمه گوگل]مرگ او با این موضوع همراه بود

2. His mind was bound up in that question.
[ترجمه ترگمان]ذهنش در این سوال پیچ خورده بود
[ترجمه گوگل]ذهن او در این سوال محدود شد

3. Parcels must be properly bound up for posting to other countries.
[ترجمه ترگمان]Parcels باید به درستی برای ارسال به کشورهای دیگر بسته شوند
[ترجمه گوگل]بسته ها باید به درستی برای فرستادن به کشورهای دیگر محدود شود

4. Her illness is bound up with the pressure of her study and work.
[ترجمه ترگمان]بیماری او با فشار مطالعه و کار او بستگی دارد
[ترجمه گوگل]بیماری او با فشار تحصیل و کار او بستگی دارد

5. They are completely bound up in the dictionary they are compiling.
[ترجمه ترگمان]آن ها کاملا در فرهنگ لغت هستند که تدوین می کنند
[ترجمه گوگل]آنها به طور کامل در فرهنگ لغت جمع می شوند

6. He is bound up in his work with old people.
[ترجمه ترگمان]او با آدم های پیر کار می کند
[ترجمه گوگل]او در کار خود با افراد سالخورده است

7. The history of the company is closely bound up with the history of the Grant family.
[ترجمه ترگمان]تاریخچه این شرکت در ارتباط نزدیکی با سابقه خانواده گرانت است
[ترجمه گوگل]تاریخچه این شرکت به شدت با تاریخ خانواده گرانت مرتبط است

8. Economic progress is closely bound up with educational development.
[ترجمه ترگمان]پیشرفت اقتصادی به شدت با توسعه آموزش و پرورش ارتباط دارد
[ترجمه گوگل]پیشرفت اقتصادی با پیشرفت تحصیلی ارتباط دارد

9. He was too bound up in his own problems to listen to any of mine.
[ترجمه ترگمان]او خیلی درگیر مشکلات خودش بود که به هیچ کدام از من گوش بدهد
[ترجمه گوگل]او بیش از حد به مشکلات خود را برای گوش دادن به هر یک از من متصل است

10. Her long hair was bound up.
[ترجمه ترگمان]موهای بلندش به هم ریخته بود
[ترجمه گوگل]موی بلند او محدود شد

11. Their interests were completely bound up in their careers.
[ترجمه ترگمان]علایق آنان به طور کامل در شغل خود محدود شده بود
[ترجمه گوگل]منافع آنها به طور کامل در حرفه های خود متصل بود

12. He seems very bound up in his work.
[ترجمه ترگمان]به نظر میرسه کارش خیلی خوب بوده
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد بسیار در کار او بستگی دارد

13. Mark's problems are all bound up with his mother's death when he was ten.
[ترجمه ترگمان]وقتی ۱۰ سالش بود مشکلات مارک با مرگ مادرش بستگی به مرگ داشت
[ترجمه گوگل]مسائل مارک زمانی که او ده ساله بود با مرگ مادرش همراه بودند

14. The future of the island is bound up with the fortunes of the ruling power.
[ترجمه ترگمان]آینده این جزیره با سرنوشت حاکم بر این کشور بستگی دارد
[ترجمه گوگل]آینده این جزیره با ثروت قدرت حاکم است

پیشنهاد کاربران

معادل کلمهbind upکه میتوان بعنوان بستن زخم یا جراحت استفاده کرد

درگیر بودن، درگیری ذهنی داشتن

دغدغه ذهنی داشتن

وابسته بودن به، بستگی داشتن به

لاینفک، جدانشدنی، جدایی ناپذیر، غیر قابل انفصال، غیر قابل انفکاک، تجزیه ناپذیر، متلازم

Bound up with پیوند خوردن با


کلمات دیگر: